چه تلخ است چیزی را دوست داشته باشی که از آن متنفری و از چیزی متنفر باشی که آن را دوست داری!
چه تلخ است که دلت خنده بخواهد و مجبور باشی گریه کنی و دلت گریه بخواهد و
مجبور باشی خنده کنی! چه تلخ است راهی را رها کنی که به آن عشق می ورزی و راهی را انتخای کنی که از آن بیزاری! و تلخ تر از همه ی اینها، تحمل این همه تلخی است...
[h=5]دنیا اونقد کوچیکه که آدمایی رو که ازشون متنفری هر روز میبینی
ولی اونقدر بزرگه که
اونی که دلت می خواد رو هیچوقت نمیبینی ........................![/h]
اوصافم را میبری دوستم
اما نمیدانی که من لایق نیستم
نمیگویم متواضعم
اما تنها میگوییم
هر چه مینویسم را بخوان ان هم با
دلت نه با چشم
شاید
روزی دیگر نوشته ای
از من نیابی
انوقت من
تنها در کوهی از غم گم شده ام که دیگر راه بازگشتی برایم نمانده
شاید هم انقدر خسته از خودم شوم که ننویسم
اما خوب میدانم
اگر مهربانی و لطف دوستان نبود
من هرگز نمینوشتم
اخر از نوشتن هراس دارم
از اینکه حرفهایم باعث رنجش کسی شود غمگین میشوم
یا اینکه نفهمد حرف دلم را
اما مینویسم
بخاطر
عشقی
که در وجودم هست
ان هم بخاطر تمام دوستانم
دوست داشتن را به کسی هدیه کن که درک میکند معنای احساست را
از دوستانی که به نوشته هام اهمیت میدادن کمال تشکر دارم
امیدوارم موفق باشید
بعد از این نمینویسم
به چشمی اعتماد کن که به جای صورت به سیرت تو می نگرد...
به دلی دل بسپار که جای خالی برایت داشته باشد...
و دستی را بپذیر که باز شدن را بهتر از مشت شدن بلد باشد...