اگر اين روزها يکي از متولدان اواخر دهه 50 در دانشگاههاي ايران با يکي از متولدان سال 68 همدوره شود، قطعا به پايان ترم نرسيده، ديوانه ميشود! دليل هم مشخص است؛ جوان متولد سال 59 يا حتي 60، يک جوان متولد سال 68-67 را اصلا درک نميکند. اصلا نميفهمد که او از يک ترانه رپ، چه لذتي ميبرد که هر روز دنبال جديدش است. حالا حساب متولدان سالهاي اوليه يا مياني دهه 50 که جداست. آن طرف هم متولد سالهاي مياني و پاياني دهه 60 هم درکي از بزرگترهاي خودش ندارد. از شجريان و شهرام ناظري هيچ سر در نميآورد. اسطورهاش در موسيقي محسن چاووشي و يگانه است و محمدرضا گلزار و مهناز افشار را ميپسندد. خسرو شکيبايي برايش چندان نوستالژي جذابي نيست، از آژانس شيشهاي چيزي درک نميکند. اگر نسل دهه 50 تا همين امروز در روياي چه گوارا زندگي ميکند، اما نسل دهه 60 (آخر دهه 60) در تلاش است که بالاخره زندگي را به طريقي بگذراند. گويا نسل دهه 60 تنها ميخواهد زندگي کند، نه چيز ديگر.
هزار جور تفاوت ديگر هم ميتوان براي اين دو نسل ديد که البته هيچ کدام مطلق نيستند. اما به هر حال آنقدر تفاوتها زياد هست که دهه پنجاهيها به دهه شصتيها خرده بگيرند و شصتيها به يک دهه پيش از خود غر بزنند. همه اين تفاوتها و شکوه و گلايهها، بهانهاي است براي يک کنکاش در اين دو نسل. براي جستجو در تفاوتها و شايد رسيدن به چرايي آنها.
هزار جور تفاوت ديگر هم ميتوان براي اين دو نسل ديد که البته هيچ کدام مطلق نيستند. اما به هر حال آنقدر تفاوتها زياد هست که دهه پنجاهيها به دهه شصتيها خرده بگيرند و شصتيها به يک دهه پيش از خود غر بزنند. همه اين تفاوتها و شکوه و گلايهها، بهانهاي است براي يک کنکاش در اين دو نسل. براي جستجو در تفاوتها و شايد رسيدن به چرايي آنها.




