مولوی در قصه‌ای می‌گوید مردی پس گردن زیدی سیلی زد؛ چنان سیلی که صدای طراق (ترق) داد...

تکنو کرات

اخراجی موقت
مولوی در قصه‌ای می‌گوید مردی پس گردن زیدی سیلی زد؛ چنان سیلی که صدای طراق (ترق) داد. بعد همین‌طور که او به خودش می‌پیچید از او پرسید راستی این صدا از دست من بود یا گردن تو؟ آن زید «گفت از درد این فراغت نیستم / که در این فکر و تأمل بایستم. تو که بی‌دردی همی اندیش این / نیست صاحب درد را این فکر هین.»
حالا وقتی مباحث نظری طرح می‌شود بسیاری می‌گویند چه جای این بحث‌ها وقتی مردم گرسنه‌اند و بچه‌ها شیر خشک ندارند و تحصیل‌کرده‌ها بی‌کارند و جوان‌ها زیر انواع فشارهایند.
من فکر می‌کنم اتفاقاً سیلی‌خورده باید فکر کند؛ بی‌درنگ اما ژرف، که اگر در دلایل آن سیلی خوردن نیندیشید احتمال آن‌که سیلی سخت‌تری بخورد و این بار مغزش از هم بپاشد بسیار زیاد است. صاحب درد باید هم درد بکشد و هم درد کشیدن‌اش را موضوع آگاهی و سنجش قرار دهد. هیچ میان‌بُری در راه نیست. وضع امروز حاصل سده‌ها درد کشیدن و فکر نکردن است. هیچ تضمینی هم در کار نیست که حال امروز ما ایرانیان بارها بهتر از فردا و فرداهای ما نباشد.
 
بالا