زنگ تفریح ... گپ و گفت های خودمونی!

"Pejman"

دستیار مدیر مهندسی کشاورزی گیاهان دارویی
لوس !




همه زحمتا رو من باید بکشم ؟

کادو بی کادو ! همینم زیادیته !


دستت درد نکنههههه مرسیییییییییی چه خوشگله . ممنونممم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
خم ها خوب می شوند.....اما....​
[/FONT]



[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
خوب شدن با روز اول شدن خیـــــــــــلی فــــــــــــرق دارد...."​


[/FONT]

براي ديدن اين عكس با اندازه واقعي اينجا كليك كنيد . اندازه واقعي اين عكس 638x960 مي باشد
 

"Pejman"

دستیار مدیر مهندسی کشاورزی گیاهان دارویی
تربیت غیر خشونت آمیز





خاطره ای از آرون گاندی

دکتر آرون گاندی، نوۀ مهاتما گاندی و مؤسّس مؤسّسۀ "ام ‌کی ‌گاندی برای عدم خشونت"، داستان زیر را به عنوان نمونه ای از عدم خشونت والدین در تربیت فرزند بیان میکند: شانزده ساله بودم و با پدر و مادرم در مؤسّسه ای که پدربزرگم در فاصلۀ دوازده مایلی دِربِن (Durban)، در افریقای جنوبی، در وسط تأسیسات تولید قند و شکر،تأسیس کرده بود زندگی میکردم. ما آنقدر دور از شهر بودیم که هیچ همسایه ای نداشتیم و من و دو خواهرم همیشه منتظر فرصتی بودیم که برای دیدن دوستان یا رفتن به سینما به شهر برویم… یک روز پدرم از من خواست او را با اتومبیل به شهر ببرم زیرا کنفرانس یک روزه ای قرار بود تشکیل شود و من هم فرصت را غنیمت دانستم. چون عازم شهر بودم، مادرم فهرستی از خوار و بار مورد نیاز را نوشت و به من داد و چون تمام روز را در شهر بودم، پدرم از من خواست که چند کار دیگر را هم انجام بدهم، از جمله بردن اتومبیل برای سرویس به تعمیرگاه بود. وقتی پدرم را آن روز صبح پیاده کردم، گفت: "ساعت 5 همین جا منتظرت هستم که با هم به منزل برگردیم." بعد از آن که شتابان کارها را انجام دادم، مستقیماً به نزدیکترین سینما رفتم. آنقدر مجذوب بازی جان وین در دو نقش بودم که زمان را فراموش کردم. ساعت 5/5 بود که یادم آمد. دوان دوان به تعمیرگاه رفتم و اتومبیل را گرفتم و شتابان به جایی رفتم که پدرم منتظر بود. وقتی رسیدم ساعت تقریباً شش شده بود. پدرم با نگرانی پرسید، "چرا دیر کردی؟" آنقدر شرمنده بودم که نتوانستم بگویم مشغول تماشای فیلم وسترن جان وین بودم و بدین لحاظ گفتم، "اتومبیل حاضر نبود؛ مجبور شدم منتظر بمانم." ولی متوجّه نبودم که پدرم قبلاً به تعمیرگاه زنگ زده بود.
مچ مرا گرفت و گفت، "در روش من برای تربیت تو نقصی وجود داشته که به تو اعتماد به نفس لازم را نداده که به من راست بگویی. برای آن که بفهمم نقص کار کجا است و من کجا در تربیت تو اشتباه کرده ام، این هجده مایل را پیاده میروم که در این خصوص فکر کنم." پدرم با آن لباس و کفش مخصوص مهمانی، در میان تاریکی، در جادّه های تیره و تار و بس ناهموار پیاده به آهستگی راه افتاد. نمی توانستم او را تنها بگذارم. مدّت سه ساعت و نیم پشت سرش اتومبیل میراندم و پدرم را که به علّت دروغ احمقانه ای که بر زبان رانده بودم غرق ناراحتی و اندوه بود نگاه میکردم…همان جا و همان وقت تصمیم گرفت دیگر هرگز دروغ نگویم. غالباً دربارۀ آن واقعه فکر میکنم و از خودم می پرسم، اگر او مرا، به همان طریقی که ما فرزندانمان را تنبیه میکنیم، مجازات میکرد، آیا اصلاً درسم را خوب فرا میگرفتم. تصوّر نمیکنم. از مجازات متأثّر میشدم امّا به کارم ادامه میدادم. امّا این عمل سادۀ عاری از خشونت آنقدر نیرومند بود که هنوز در ذهنم زنده است گویی همین دیروز رخ داده است. این است قوّۀ عدم خشونت.






*A Recollection by Dr Arun Gandhi*
Dr Arun Gandhi, grandson of Mahatma Gandhi and founder of the M.K. Gandhi Institute for non-violence, has shared the following story as an example of nonviolencein parenting. ‘I was 16-years-old and living with my parents at the institute my grandfather had founded 18 miles outside of Durban, South Africa, in the middle of the sugar plantations. We were deep in the country and had no neighbours, so my two sisters and I would always look forward to going to town to visit friends or go to the movies.
One day my father asked me to drive him to town for an all day conference, and I jumped at the chance. Since I was going to town, my mother gave me a list of groceries she needed and, since I had all day in town, my father asked me to take care of several pending chores, such as getting the car serviced. When I dropped my father off that morning, he said, “I will meet you here at 5.00pm and we will go home together”. After hurriedly completing my chores, I went straight to the nearest movie theatre. I got so engrossed in a John Wayne double-feature that I forgot the time. It was 5.30 before I
remembered. By the time I ran to the garage and got the car and hurried to where my father was waiting for me, it was almost 6.00pm. He anxiously asked me, “Why were you late?” I was so ashamed to tell him I was watching a John Wayne western movie that I said, “The car wasn’t ready, so I had to wait,” not realizing he had already called the garage.
When he caught me in the lie he said, “There’s something wrong in the way I brought you up that didn’t give you the confidence to tell me the truth. In order to figure out where I went wrong with you, I’m going to walk home 12 miles and think about it.” So dressed in his suit and dress shoes, he began to walk home in the dark on mostly unpaved, unlit roads. I couldn’t leave him, so for three and a half hours I drove behind him, watching my father go through agony for a stupid lie that I uttered.
I decided then and there that I was never going to lie again. I often think about that episode and wonder, if he had punished me the way we punish our children, whether I would have learned a lesson at all. I don’t think so. I would have suffered the punishment and gone on doing the same thing. But this single nonviolent action was so powerful that it is still
as if it happened yesterday. That is the power of non-violence. – *Dr Arun Gandhi*
 

"Pejman"

دستیار مدیر مهندسی کشاورزی گیاهان دارویی
من اعتراض دارم!
چرا افراد موفق خانمه ولی افراد ناموفق مرده؟!!
سلام! منم اعتراض دارم. فکر کنم منشاءش هون آقا گرگه... آقا دزده .... و اینچیزاست و شبیه ماه مهربون... خورشید مهربون و اینچیزاست!
 

آیورودا

عضو جدید
کاربر ممتاز
salam
bebakhshid man font farsi nadaram..................
khobiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiidddddddddddddddddddddd
man mosaferat bodam...........
hala ke omadam net ghat bod......................alan vasl shod...
nemidonam baz key ghat mishe...
 

nazi jooon

کاربر فعال مهندسی کشاورزی ,
کاربر ممتاز
salam
bebakhshid man font farsi nadaram..................
khobiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiidddddddddddddddddddddd
man mosaferat bodam...........
hala ke omadam net ghat bod......................alan vasl shod...
nemidonam baz key ghat mishe...
سلام.رسیدن بخیر.حالا تا قطع نشده استفاده کن واسه بعدش خدا بزرگه
 

آیورودا

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوستان کجا هستن.....
من هر وقت اومدم.. از دوستان اینجا نبودن....
نگید چرا نیستما...
بابا بیاید دیگه....
دلمون کرفت............
همش خودم تو این دنیای تالار کشاورزی چرخیدیم خسته شدیم..
یه سری دوستان هستن.. که فعالیت میکنن..
شما ها کجایید.
دوردونه
میترا
رزا
مهسا
خانم معلم
زیبا
مدیر...
پزمان..
نرگس جون.
نازی جون..
مارجین.
کجاییید؟
 

آیورودا

عضو جدید
کاربر ممتاز
[SIZE=+0]آنقدر[/SIZE]
[SIZE=+0]فريادهايم را[/SIZE]
[SIZE=+0]سکوت کرده ام[/SIZE]
[SIZE=+0]که اگر به چشمانم بنگريد[/SIZE]
کر مي شويد...
 

آیورودا

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگی مرا بارها و بارها در هم کوبیده است...
اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید...
این منم؛
"قهرمان خودم"....!
 

آیورودا

عضو جدید
کاربر ممتاز
[h=5][SIZE=+0][SIZE=+0][SIZE=+0]ڪــــــــــــــآش مـــیــشـد

خـــــودمـــو یـــﮧ جـــــآیی جـــــآ بـــذارم...

و

[SIZE=+0]بـــرگـــردم بــبــیـنــم...

دیــگـﮧ نـیــســتــم...![/SIZE][/SIZE][/SIZE][/SIZE]
[/h]
 

آیورودا

عضو جدید
کاربر ممتاز
نـتــرس از هجـــــ ـــ ـوم حـضــــــ ــــ ــورم ..

چــــیزی جــــ ـــ ـز تـــنــهایی با من نیـــستـــــ ـــ ـ ..
 

آیورودا

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=courier new,courier,monospace]به ســـــلامتی خودم!![/FONT]

[FONT=courier new,courier,monospace] چراشـــــو نپرس؛[/FONT]
[FONT=courier new,courier,monospace][/FONT]
[FONT=courier new,courier,monospace] اشکت درمیـــــاد...![/FONT]​
 

آیورودا

عضو جدید
کاربر ممتاز
ایـــن روزهــــا خــوابــــم نمـی آیــد …فـقــط مـــی خـــوابـــــمکــــه بیـــــدار نبــــاشــــم!...
 

آیورودا

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif][SIZE=+0]به یاد نمی آورم چه شد ![/SIZE][/FONT][FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif][SIZE=+0]اما ....[/SIZE][/FONT][FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif][SIZE=+0][SIZE=+0]پروانه ندیده بودم که آنقدر دلش بگیرد ...[/SIZE][/SIZE][/FONT][FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif][SIZE=+0]که برود از نو برای خودش پیله دست و پا کند ...![/SIZE][/FONT][FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]
[/FONT]
 

آیورودا

عضو جدید
کاربر ممتاز
ما نسـلی هستیـم ؛
کـه بچـگی بـرای تنبیـه مـان . . .

خودکـار بیـن انگشتانمان میگـذاشتنـد !

و مـا حـال . . .

خـود برای تنبیـه ؛
سیگـــــار بیـن انگشتـان میگذاریـم . . . !!

 

آیورودا

عضو جدید
کاربر ممتاز
بی ســــــــیگار كه می شوم!اندكـــــــــــی

فقط اندكـــــــی پول خرج می كــــــــنم و دوباره سیـــــــــگاردارم!

امــــــــا...جوانی ام,كــــــوه غرورم را خـــــــــرج كرده ام
هنــــــــــوز چيزي نــــــدارم..
 
بالا