رسول یونان...شاعر آرامش

MaaRyaaM

عضو جدید


من رسول هستم پسر محمد. در دهکده ای دور کنار دریاچه چی چست به دنیا آمده ام و همه اش سی و سه سال دارم. فعلا ساکن تهران هستم و اضافه کنم که به طور کاملا شانسی از اینجا سردرآوردم یعنی اگر تنها اتوبوس دهکده به شهر دیگری جای شهر تهران می رفت حتما الان آنجا بودم. باقی جزئیات زندگی ام را در کتاب هایم خرد کرده ام


کتاب ها:

1- روز بخیر محبوب من
2- کلبه ای در مزرعه برفی
3- گندمزار دور
4- کنسرت در جهنم
5- بنرجی چرا خودکشی کرد؟ ( رمان – شعر از ناظم حکمت)
6- یک کاسه عسل ( گزینه شعر ناظم حکمت)
7- روزهای چوبی ( گزینه شعر جهان)
 

MaaRyaaM

عضو جدید
یک خرس قهوه ای مخملی خریده ام
برای دختری که
ندارم و یک عینک
برای پدر
که چشم هایش دیگر نمی بیند
و حالا می روم
برای او که نیست
گل نسرین بچینم
شاد یا غمگین
زندگی، زندگی ست
و اگر فردا
برای شکار پلنگ
به دریا رفتم
تعجب نکنید




از کتاب روز بخیر محبوب من
 

MaaRyaaM

عضو جدید


- لطفا یک بیوگرافی از خودتان ارائه دهید و بگویید چگونه ترانه سرا شدید؟
رسول یونان هستم پسر محمّد متولد 1348 در دهکده دور در کنار دریاچه چیچست به دنیا آمدم سالها پیش تقریباً سال 74 آقایی با من تماس گرفت، گفت ترانه می خواهم من گفتم ترانه ندارم من سپید می گویم گفت نه ترانه می خواهم من ترانه را گفتم آن روز از خوشحالی زیاد از روزنامه تا خانه دویدم خیلی برایم مسرّت بخش بود که برای اولین بار ترانه می گفتم واین اولین جرقه بود که من ترانه سرا شدم.

- ترانه را تعریف کنید و از نظر شما ترانه خوب چه ترانه ایست ؟

ترانه یک قالب شعری است که در همسایگی ادبیات شفاهی قرار دارد
ترانه خوب ترانه ای است که تا به حال شنیده نشده ولی وقتی ما می شنویم احساس کنیم قبلا آن را شنیدیم .

- وضعیت ترانه را در بازار موسیقی پاپ چگونه می بینید ؟
من اصولاً آدم بد بینی نیستم همیشه سعی می کنم نسبت به اطرافم دید مثبتی داشته باشم امّا در حال حاضر وضعیت ترانه خیلی بد است و این به خواننده و آهنگسازها بر می گردد جز عدّه محدودی از این دو قشر بقیّه بی سوادند ،بازار کار طوری شده که ترانه سرایان ترانه ی راحت و در سطح پایین می گویند آن هم به خاطر وجود همین خواننده ها و آهنگسازهاست که چنین ترانه هایی می خواهند ترانه سرا ها هم خودشان را با وضع موجود وفق می دهند.

- به نظر شما این ترانه سراست که دنبال خواننده می رود یا بالعکس ؟
در حال حاضر بر عکس شده قبلاً خواننده دنبال ترانه سرا می رفت امّا حالا این ترانه سراست که با التماس از خواننده می خواهد که ترو خدا ترانه ی ما رو بخون .

- رابطه ی شما با موسیقی چطور است ؟
رابطه من با موسیقی خیلی عالی است ، کسانی که به خانه من آمدند می دانند من علاقه وافری به موسیقی دارم چند نوع ساز در خانه ی من است من با موسیقی عجین هستم.

- نظرتان در مورد ترانه های منفی و اصطلاحاً واسوخت چیست ؟آیا ترانه های منفی همان واسوخت به معنای سنتی آن است یا خیر ؟
بله، حالا شما هر اسمی را که می خواهید بگذارید واسوخت یک ژانر شعری در تمام کشور هاست هیچ ایرادی هم ندارد، بگذارید که ترانه سرایان ترانه منفی بگوبند معشوقی که پشت پا زده و رفته و به عاشق خیانت کرده ،عاشق هم منفی می نویسد ،اگر معشوق می رود عاشق با خواندن این ترانه دیگر خودکشی نمی کند باید مثبت نگاه کنیم ( تو رفتی و خیالی نیست ) زاویه دید افراد عاشق را تغییر می دهد و عاشق از یک پنجره ی جدید به اطرافش نگاه می کند ،اگر مثبت نگاه کنیم اتفاقا خیلی هم ترانه مثبت و خوبی است من نمی دانم چرا اسمش را ترانه منفی گذاشته اند .

- چرا انقدر ترانه های منفی و خشن رواج پیدا کرده اند؟
ترانه سرایان واقعی آیینه تحوّلات اجتماعی زمان خویش هستند آنها آیینه گردان تاریخ معاصر هستند هر چیزی که در جامعه می بینند در شعر بازتاب می دهند ،در خارج هم همین طور است شعر ها از تحولات اجتماعی نشات می گیرد.

- مگر نمی گوییم ترانه یک قالب شعری است پس چرا همیشه ترانه را از شعر جدا می کنیم ؟

ترانه به شدّت با شعر ارتباط دارد ، ما شاعرانی داریم که با ترانه ی خوبشان موفقیتی را کسب کرده اند ترانه هایی که بر سر زبانها افتاد و این دلیلی شد برای شهرت شاعران آنها ،ترانه مانور خاصی دارد و این به دلیل عامیانه بودن آن است و غالب قدرتمندی است شاعرانی که ترانه را از شعر جدا می کنند به اصطلاح می خواهند ضعف کاری شان را ببپوشانند و بگویند ما شاعر نستیم ترانه سراییم.

- ترانه سرای هنری بودن خوب است یا تجاری ؟
نمی توانیم این دو را از هم تفکیک کنیم و بگوییم یکی خوب است و دیگری بد هر کدام حیطه ی جداگانه ای را دارد اهل هنر به هنر فکر می کنند و یک عده به تجارت نمی توانیم بگوییم شاعری که تجاریست شاعر بدی است.

- فاکتورهایی که باید به آنها دقت کنیم تا ترانه ی خوبی بگوییم چیست ؟
این فاکتورها برای رسیدن به موفقیت از فردی به فرد دیگر متفاوت است ولی مهمترین چیزی که باید به آن توجه کرد این است که ترانه سرا بایر باور پذیری داشته باشد نگاه او با نگاه بقیّه متفاوت باشد ،تقلید نکند، سعی کند نگاه تازه ای برای خود داشته باشد این خیلی مهم است همانطور که خدا انسانها را با استعداد های متفاوتی آفریده هر انسانی می تواند نگاه مخصوص به خود داشته باشد.

- آینده شعر و ترانه ایران را چگونه می بینید ؟
آینده شعر ایران خواه ناخواه مرزها را خواهد شکست در مورد ترانه این خواننده است به آن خط و سیر می دهد ، در ترانه فاکتور اصلی مخاطب است، مخاطب است که ترانه را به یک سمت هدایت می کند.

- شاعران مورد علاقه ی شما چه کسانی هستند؟
احمد رضا احمدی ، شمس لنگرودی ، مفتون امینی .

- بیرون از حیطه شعر چه فعالیت هایی می کنید؟
عمده ی فعالیّت من بعد از شعر ،ترجمه ،نمایشنامه نویسی و روزنامه نگاریست.

- حرف آخر ...
حرف آخر را کسی می گوید که کاری را تمام کرده باشد من کار را تمام نکرده ام و حرفی ندارم ، تازه وارد ها در شهر شناخته نمی شوند .


منبع: نشریه ادبی عروض
 

MaaRyaaM

عضو جدید
پرواز

روز اول گفت:
- قلبم بد جوری می‌زند.
روز دوم گفت:
- کاش می‌شد پرواز کنم.
روز سوم احساس کرد می‌خواهد بالا بی‌آورد، دو دستی جلو دهانش را گرفت.
روز چهارم اتفاقی نیافتاد.
روز پنجم پرنده‌ای از دهانش بال زد و رفت.
روز ششم مرد.
روز هفتم از شاخه‌ای به شاخه‌ای پرواز می‌کرد.

فرشته‌ها، مینی‌مال‌های رسول یونان، تهران: مشکی،1384
--------------

تصادف

من داشتم این‌جا می‌آمدم که تصادف کردم. ناگهان یک ماشین آمد و مرا
زیر گرفت. وقتی می‌خواستم ازعرض خیابان رد شوم، این اتفاق افتاد.
جنازه‌ام را گوشه‌ی خیابان در برف رها کردم و آمدم اما کاش نمی‌آمدم.
نه مرا می‌بینی و نه صدایم را می‌شنوی. کاش نمی‌آمدم، من داشتم
به دیدن تو می‌آمدم که مردم.

فرشته‌ها، مینی‌مال‌های رسول یونان، تهران: مشکی،1384
 

MaaRyaaM

عضو جدید
عشق را
بدون بزک می‌خواستیم
دنیا را بدون تفنگ
روی دیوارهای سیاه
گل سرخ نقاشی کردیم
رهگذران به ما خندیدند
به ما خندیدند رهگذران
ما فقط نگاه کردیم
جاده‌ها
دور شهر گره خورده بودند
در شهر ماندیم و پوسیدیم و خواندیم:
" قطاری که ما را از این جا نبرد
قطار نیست"




من یک پسر بد بودم
 

MaaRyaaM

عضو جدید
تالاپ.
ماه بر بام خانه ام می افتد.
ادامه باران ها همیشه زیبا نیست
همین طور ادامه رویاها...
نیستی
و این شب سرد و غمگین
ادامه سرمه ای است
که تو به چشمانت کشیده ای...
 

MaaRyaaM

عضو جدید
به دور می رفتم
به جستجوی راز جهان
که دودکش خانه ات را دیدم
نزدیک که شدم
دریافتم آنچه به دنبالش بودم
تویی،
زنی با گیسوانی بافته و
آوازهایی که خواب خرس را
پر از کندوهای عسل می کرد
اینجا فرود آمدم
و برای بخاری ات هیزم جمع کردم.
 

MaaRyaaM

عضو جدید
با شعر و سیگار
به جنگ نابرابری ها می روم
من، دون کیشوتی مضحک هستم
که جای کلاهخود و سرنیزه
مدادی در دست و
قابلمه ای بر سر دارد
عکسی به یادگار از من بگیرید
من انسان قرن بیست و یکم هستم!


 

MaaRyaaM

عضو جدید
اگر تو نبودی من کاملاً بیکار بودم
هیچ کاری در این دنیا ندارم
جز دوست‌داشتن تو
 

MaaRyaaM

عضو جدید
از هر جاده‌ای که آمده‌ام
نفرینش می‌کنم
از هر پلی که گذشته‌ام
شکسته باد
عجیب است پلها و جاده‌ها
انسان را به ساحلی می‌رسانند
که تا چشم کار می‌کند دریاست
و عجیب‌تر اینکه تنها ماه می‌تواند
از آبهای خروشان بگذرد و غرق نشود.
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام
مرسی به خاطر این تاپیک....
من یه بار کتاب کنسرت در جهنم رو خوندم... شعرهاش رو خیلی دوست دارم....
با دوتا از نوشته هاش واقعا زندگی می کنم !

تو نیستی اما برایت چای می ریزم
دیروز هم نبودی که برایت بلیط سینما گرفتم
می خواهی بخند
می خواهی گریه کن
یا می خواهی مثل آینه مبهوت باش!
مبهوت من و دنیای کوچکم....
دیگر چه فرق میکند باشی یانباشی!
من با تو زندگی می کنم!
 

JU JU

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نصیحتی برای خودم ...

نصیحتی برای خودم ...

هرگز عاقل نشو!​
همیشه دیوانه بمان.​
مبادا بزرگ شوی!​
کودک بمان.​
در اندوه پایانی عشق​
توفان باش​
و اینگونه بمان.​
مثل ذرات غبار در هوا پراکنده شو!​
مرگ عیب جویی میکند​
با این همه عاشق باش​
وقتی می‌میری ...​
شعرهای عزیز نسین ...برگردان: رسول یونان

:cry::cry::cry::cry::cry:
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
من از اینجا خواهم رفت و فرق هم نمی کند
فانوس داشته باشم یا نه!!
کسی که می گریزد
از گم شدن نمی ترسد!



از تاب کنسرت در جهنم - رسول یونان
 

JU JU

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پس زندگی خواهم کرد !!!

پس زندگی خواهم کرد !!!

خیلی نگران خودم هستم
آیا بلایی سرم آمده ؟
زنده‌ام یا مرده ؟
اصلن از خودم خبر ندارم

در این صبح‌گاه
در خانه‌ام را می‌زنم
کسی که در را باز می‌کند
خودم هستم
حسابی به خودم نگاه می‌کنم
آن چهره‌ی خندان
کسی نیست غیر خودم

آه! چه صبح زیبایی!
پس امروز هم زندگی خواهم کرد
جز خودم کسی را ندارم
و تنها این موضوع

مرا نگران می‌کند.


شعرهای عزیزنسین ... رسول یونان
 

BluE-GirL

عضو جدید
کلاهي بر شن هاي ساحل
نمي تواند مال فرشته اي باشد
وهيچ کس نيز
دلفيني را
با کلاه نديده است
ويا.....
من فکر مي کنم
مال مردي ست شاعر
که دريا را
در پنداشته است
دري
به يک ميهماني خصوصي.
 

BluE-GirL

عضو جدید
نا اميد نيستم
از اميد بگويم
آنچه هست
ياس مطلق نيست
عاقبت يک کليد
به قفل زنگار گرفته ما نيز مي خورد



------------------------
از آسمان اعتماد و جوجوی عزیز خیلی ممنونم :gol::gol:
 

BluE-GirL

عضو جدید
آدم ها مي گذرند
آدم ها از چشم هايم مي گذرند
و سايه ي يکايکشان
بر اعماق قلبم مي افتد
مگر مي شود
از اين همه آدم
يکي تو نباشي
لابد من نمي شناسمت
وگرنه بعضي از اين چشم ها
اين گونه که مي درخشند
مي توانند چشم هاي تو باشند
 

BluE-GirL

عضو جدید
تودرمني
مثل عكس ماه دربركه
درمني و
دور از دسترس من
سهم من ازتو
فقط همين شعر هاي عاشقانه است
وديگرهيچ.
ثروتمندي فقيرم !
مثل بانكداري بي پول
من فقط آينه تو هستم
...
 

BluE-GirL

عضو جدید
يك روز باراني
تو از راه‌ پله صاعقه
در گوشه افق
به آسمان‌ها گريختي
حالا هر وقت هوا ابري مي‌شود
باد مي‌ وزد
باران مي‌آيد
پشت پنجره‌ مي‌ايستم
تا ببينم اصلا خطوط صاعقه
مثل راه‌پله به نظر مي‌رسد
يا من خيالاتي شده‌ام
شعر همه چيز را از من گرفت.
 

BluE-GirL

عضو جدید
كدرلي اولاي

بو شعير بير كول قابي­دير
اوندا مني سوندوروب­لر
بودور اونون كولو
بير آز قانا چالير
بيري
مني
سيگارت كيمي
دوداغينا آليب
سونوماده­ك چكدي...



ترجمه:

اتفاق غمگين

اين شعر
يك زير سيگاري ست
مرا
در آن خاموش كرده اند
به همين خاطر
خاكسترش مايل به خون است
يك نفر
مرا مثل سيگاري
روي لبش گذاشت و
تا انتها كشيد...
 

BluE-GirL

عضو جدید
قطره اشکی شده ای
در گوشه چشمانم

زمانی بودی و
حالا نیستی

یادش بخیر خانه ای که داشتیم
با احترام خم می شوم
و یک شاخه گل سرخ می گذارم
بر مزار گذشته
و روز، روزی بسیار غم انگیز است ...


من یک پسر بد بودم
 

kajal4

عضو جدید
کاربر ممتاز
دریا بالا آمد
آنقدر که
در قاب پنجره جای گرفت
نمی دانم
شاید هم پنجره پایین رفت
تا دریا را به من نشان بدهد
بالاخره از این اتفاق ها می افتد
وقتی که تو باشی.
حالا که نیستی
من به پرندگان حق می دهم
که نخوانند
همین طور به خورشید
که مضحک و منگ
مثل یک دلقک دیوانه از کوچه ها بگذرد...
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگر مرا دوست نداشته باشی
دراز میکشم و میمیرم

مرگ
نه سفری بی بازگشت است
و نه ناگهان محوشدن
مرگ
دوست نداشتن توست
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
گاه و بی گاه

به سراغم می‌آمدی

شاید خواب می‌دیدم

و آمدن تو

یعنی آواز باران‌ها

حالا می‌فهم

تو چیزی نبودی

جز یک ترانه دلتنگ

و من

بیهوده چشم به راهت می‌ماندم...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


رسول یو
نان هستم .

چند تا هم کتاب دارم.

سال 1348در دهکده ای دور به دنیا آمدم.

از دنیا فقط کافه هایش را به خوبی می شناسم. دلم بگیرد شعر می نویسم، نگیرد داستان!

نمایشنامه هم می نویسم. در کارنامهام ترجمه هم به چشم میخورد،

حدود 7 تا 8 کتاب. تا یادم نرفته بگویم به زبان ترکی و فارسی می نویسم.

بعضی کارهایم به بعضی زبان ها هم ترجمه شده است.

بعضی از ترانه هایم را بعضی خواننده ها خوانده اند! دیگر چیزی به ذهنم نمی*رسد.


آثار چاپ شده:

روز بخير محبوب من
كنسرت در جهنم
كلبه اي در مزرعه برفي
روزهاي چوبي"ترجمه"
بنرجي چرا خودكشي كرد"ترجمه"
من يك پسر بد بودم
فرشته ها
قصه كوچك عشق
تلگرافي كه شبانه رسيد"ترجمه"
گندمزار دور
سنجابي بر لبه ماه
بوي خوش تو"ترجمه"
تخم مرغي براي پيشاني مرد شماره 3
يك بعداز ظهر ابدي
جاماكا
خيلي نگرانيم شما، ليلا را نديديد
"مرده ای به کشتن ما می آید" گزینه شعر رسول یونان به انتخاب و ترجمه آقای احمد پوری
تاکسی
پایین آوردن پیانو از پله های یک هتل یخی
احمق! ما مرده ایم!
چه کسی مرا عاشق کرد"گزینه شعر رسول یونان به انتخاب آقای عباس مخبر
و...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بارانی مورب

در نیمروزی آفتابی

هیچ اتفاقی نیافتاده است

تنها تو رفته ای

اما من

قسم می خورم که این باران

بارانی معمولی نیست

حتما جایی دور

دریایی را به باد داده اند...

خرداد88
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
و سرانجام

از قصه های شکارچیان چیزی نمی ماند

جز یک مرغابی مرده بر پیشخوان

رنج آور است

اما چیز مهمی نیست

بگذار هرچه دوست دارند

تعریف کنند

خوب یا بد

داستان ها باید ساخته شوند

اما فراموش نکن

تو باید مثل انسان زندگی کنی

جهان جای عجیبی ست

اینجا

هرکس شلیک می کند

خودش کشته می شود.
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مجرم

گفت : من فرشته ام !

قاضي پرسيد: بال هايت كو؟

گفت : بال هايم را بريده اند!

قاضيپ باور نكرد. نيشخند زد و او را به جرمپ نداشتن كارت شناسايي

به حبس محكوم كرد

. وقتيپ مي خواستند بهپ دستپ هايش پدست بند بزنند ، ناگهان چند فرشته از پنجره آمدند

و او را با خود بردند.

ساعتي بعد قاضي در كتابهاي قانون دنبال ماده اي مي گشت كه

مربوط به تعقيب مجرم در آسمان باشد.
 

Similar threads

بالا