حسینیه باشگاه مهندسان ایران

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
تاسوعا شد
من فقط یه حرفی میزنم
چقدر خوبه تو حسینیه دلمون عزاداری کنیم
یعنی اون روز میرسه

امروز میخوام تو حسینیه باشگاه واسه دوستم که تو انفجار کاظمین شهید شد
عزاداری کنم:crying2:
سعید جان شهادت مبارک
 

industrial66

عضو جدید
دو دستم را به یاد دست زهرا مادرت دادم
به یاد او که شد نقش زمین بر خاک افتادم
اگر چه من نبودم روز سیلی خوردن زهرا
ولی روی کبودش بود ، دائم در دل و یادم
بیاد روز بسته بودن دست علی آمد
کنار من که بی دستم کند از لطف امدادم
شنیدم مصطفی در مقدم زهرا بپا خواست
خجالت قاتل من شد که از این فیض افتادم
بپای حرف اول کز لب ام البنین آمد
حریم علقمه شاهد بود مردانه استادم
زیارت کردن رخسارزهرا چون گرانقدراست
برای دیدن روی کبودش چشم خود دادم
کشیدم ذره ای رنج دو دست بسته ی حیدر
شدم شرمنده ی طفلان تو ای میر و استادم
 

ne_sh67

عضو جدید
کاربر ممتاز
میشه از فواید گوش دادن به مداحی ده مورد ذکر کنید!!؟؟
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
نمیدونم کدوم یک از بزگان معاصرمون این حرف رو زد
ولی فکر میکنم که دکتر شریعتی باشه
که میگه امروز فریاد وا حسینای شیعه باید به گوش جهانیان رسانده شود
نمیگم این فریاد با روضه و سنیه زدن رسونده بشه
با خیلی از کارای دیگه ام میشه
ولی ما شیعه ها ادمای حساسی هستیم
و با گوش دادن روضه ، امام حسین رو بیشتر میشناسیم
حتی اگه به نظر من یه کتاب رو به صورت روضه بخونی
بیشتر میفهمیم تا اینکه بخوایم خودمون بخونیم
 

ne_sh67

عضو جدید
کاربر ممتاز
میشه بگید محتوای عمومی مداحی ها چیه؟؟!!ما اشک برای چی میریزیم؟؟!!برای لب تشنه یا دست نگرفته حسین؟یا اینکه اگه هر کدوم از ما بودیم چیکار میکردیم؟میموندیم یا میرفتیم؟یا اینکه هدف امام حسین چی بود؟؟!!
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
غروب عصر عاشورا شد
جاتون خالی از تو اتاقم دارم حسینیه رو تماشا میکنم
پرچم ها با کوچیکترین نوازش نسیم حرکت میکنند
غروب آسمون شده سرخ رنگ
صدای اذون میاد
وای که چه صحنه ای شده
یعنی تو کربلا تو این لحظه علی اصغر و قاسم و اکبر چه میکردن
حسین با این همه عاشق چی کار میکنه
ای خدا
محرم تموم شد
دلمونو حسینی نگه دار
 

neda_shafa

عضو جدید
سلام دوستان ،امشب شب عاشورای حسینی است. به همگی تسلیت می گویم و از همه تان التماس دعا می خواهم.

التماس دعا
:gol::gol::gol:
بسم رب المهــــدی


آمده ام
اینبار با دنیایی از دلتنگی
آمده ام تا باز هم تو تنها کس تنهاییم باشی
با من
منی که خسته ام از تکرر ثانیه های سرد بی کسی
تو که شاهد تمام ثانیه های این شکنجه ی نا تمامی
خودت بگو:
تاکی؟
تو که باور داری
که آسمان این شهر آبی نیست
بگذار به پرواز دلخوش باشم
به تماشای ماه
و تماشای ثانیه های اشکبار تنهایی کسانی که تو را دارند و تنها هستند...!!!
کاش باز هم کنار شب بوهای باغچه
نشانی از تو می یافتم!
کمکم کن باز هم با معجزه ی نگاهت عبور کنم
نمی خواهم رد پای بی کسی را در چشمان کسی بیابم که تو را دارد
تو که سایه ی حضورت تمام حجم این شهر خاموش را فرا گرفته
یاریم کن مثل همیشه
با من باش مثل همیشه
بی تو بودن باور بیهودگی است.
:gol::gol::gol:
یا صاحب الزمان بحق جدک الحسین بن علی علیه السلام ادرکنی!
 

phalagh

مدیر بازنشسته
ترکیب بندی برای شب عاشورا اثر دکتر احمد جلالی که به گفته خودشون:"چون شاعر نيستم، جسارت ورزيدم و با تضمين کامل يا ناقص، يا اقتباس از ابيات يا مصرع هائی از حافظ و مولانا سعی کردم جانی در کلام بدمم و قوتی بدان بياميزم و ضعفم را جبران کنم؛ و اگر نيت توسل نبود، کجا جرات می داشتم که تضمين های مکرر از سخن حافظ را در دل سرودة خود جای دهم."
ببخشید که طولانیه اما خیلی زیباست.
شب وصل است و تبِ دلبری جانان است / ساغر وصل لبالب به لب مستان است
در نظر بازيشان اهل نظر حيران است / گوئيا مشعله از بامِ فلک ريزان است
چشم جادوی سحر زين شب و تب گريان است
امشبی را شه دين در حرمش مهمان است / ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
«يارب اين بوی خوش از روضة جان می آيد؟ / يا نسيمی است کزان سوی جهان می آيد؟»
«يارب اين نور صفات از چه مکان می آيد؟» / «عجب اين قهقهه از حورِ جنان می آيد!»
يارب اين آبِ حيات از چه دلی جوشان است؟ [1]
امشبی را شه دين در حرمش مهمان است / ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
«چه سَماع است که جان رقص کنان» می آيد؟ / «چه صفير است که دل بال زنان می آيد؟»
چه پيامی است؟ چرا موج گمان می آيد؟ / چه شکار است؟ چرا بانگ کمان می آيد؟
چه فضائی است؟ چرا تير قضا پران است؟[2]
امشبی را شه دين در حرمش مهمان است / ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
گوش تا گوش، همه کرّ و فرِ دشمنِ پست / شاه بنشسته، بر او حلقة ياران الست
«پيرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست»[3] /چار تکبير زده يکسره بر هر چه که هست[4]
خيمه در خيمه صدای سخن قرآن است
امشبی را شه دين در حرمش مهمان است / ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
وَه از آن آيتِ رازی که در آن محفل بود / «مفتی عقل در اين مسئله لايعقل بود»
«عشق می گفت به شرح آنچه بر او مشکل بود» / «خم می بود که خون در دل و پا در گل بود»[5]
ساغر سرخ شهادت به کف مستان است
امشبی را شه دين در حرمش مهمان است / ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
اين حسين است که عالم همه ديوانة اوست / او چو شمعی است که جانها همه پروانة اوست[6]
شرف ميکده از مستی پيمانة اوست / هر کجا خانه عشق است همه خانة اوست
حاليا خيمه گهش بزمگه رندان است
امشبی را شه دين در حرمش مهمان است / ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
قل هوالله بزايد زلبش، رمز احد / لم يلد گويد و لم يولد و الله صمد
اين تمنا ز احد در دل او رفته زحد: / می وصلی بچشان - تا در زندان ابد
بشکنم - از خم وحدت که چنين جوشان است[7]
امشبی را شه دين در حرمش مهمان است / ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
محرمان حلقه زده در پی پيغامی چند: / «چشم اِنعام مداريد ز اَنعامی چند»
«فرصتِ عيش نگه دار و بزن جامی چند» / که نماندست ره عشق مگر گامی چند[8]
در بلائيم ولی عشق بلا گردان است
امشبی را شه دين در حرمش مهمان است / ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
امشب است آنکه «ملايک در ميخانه زدند / گل آدم بسرشتند و به پيمانه زدند»
«با من راه نشين باده مستانه زدند» / «قرعه فال به نام من ديوانه زدند»[9]
يوسفِ فاطمه را ننگِ جهان زندان است
امشبی را شه دين در حرمش مهمان است / ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
هان که گوی فلک صدق به چوگان من است / ساحت کون و مکان عرصه ميدان من است
ديدة فتح ابد عاشق جولان من است / هر چه در عالم امر است به فرمان من است[10]
پيش ما آتش نمرود گلِ بستان است
امشبی را شه دين در حرمش مهمان است / ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
«هان و هان ناقة حقيم» مجوئيد حيَل / «تا نبرد سرتان را سرِ شمشيرِ اجل»
«پيش جان و دل ما آب و گلی را چه محل؟» / «کار حق کن فيکون است نه موقوف علل»[11]
بی فروغ رخ او ، جان و جهان بی جان است
امشبی را شه دين در حرمش مهمان است / ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
ظهر فردا عملِ مذهب رندان بکنم / «قطع اين مرحله با مرغ سليمان» بکنم
حمله بر شعبده از دولت قرآن بکنم / «آنچه استاد ازل گفت بکن»، آن بکنم[12]
عاقبت خانه ظلم است که آن ويران است
امشبی را شه دين در حرمش مهمان است / ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
«نقدها را بود آيا که عياری گيرند / تا همه صومعه داران پی کاری گيرند»[13]
و به تاريکی شب ره به کناری گيرند / صادقان زآينة صدق، غباری گيرند[14]
صحنة مشهد ما صحن نگارستان است
امشبی را شه دين در حرمش مهمان است / ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
گفت عباس که: من از سر جان برخيزم / از «سر جان و جهان دست فشان برخيزم»
«از سر خواجگی کون و مکان برخيزم» / من «ببويت ز لحد رقص کنان برخيزم»[15]
اين چه روح است و کرامت که در اين ياران است
امشبی را شه دين در حرمش مهمان است / ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
در شب قتل، نگفت از سر و سامان، زينب/ «داشت انديشه فردای يتيمان، زينب»[16]
گفتی از يادِ پريشانی طفلان، زينب / داشت آن شب همه گيسوی پريشان، زينب»
اين چه خوابی است که در خوابگه شيران است؟
امشبی را شه دين در حرمش مهمان است / ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
ظهر فردا، قد رعنای حسين است کمان / باز جويد شه بی يار ز عباس نشان
ز علمدارِ خود آن خسرو شمشاد قدان / «که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان»[17]
قرص خورشيد هم از خجلت او پنهان است
امشبی را شه دين در حرمش مهمان است / ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
علی اکبر به اجازت ز پدر خواهشمند: / صبر از اين بيش ندارم، چکنم تا کی و چند؟
جان به رقص آمده از آتش غيرت چو سپند / بوسه ای بر لب خشکم بزن ای چشمه قند
دستی اندر خم زلفی که چنين پيچان است
امشبی را شه دين در حرمش مهمان است / ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
«او سليمان زمان است که خاتم با اوست» / «سر آن دانه که شد رهزن آدم با اوست»
نفس «همت پاکان دو عالم با اوست» / زخم شمشير و سنان چيست؟ «که مرهم با اوست»[18]
پس چه رازی است که خنجر به گلو بُران است؟
امشبی را شه دين در حرمش مهمان است / ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
شام فردا که رسد، زينبِ گريان و دوان / در هياهوی رذيلانة آن اهرمنان
پرسد از پيکر صدچاک شه تشنه زبان / «که شهيدان که اند اينهمه خونين کفنان؟»[19]
جگر رود فرات از تف او سوزان است
امشبی را شه دين در حرمش مهمان است / ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
او که دربانی ميخانه فراوان کرده است[20] / نوش پيمانة خون بر سر پيمان کرده است
اشک را پيرهنِ يوسفِ دوران کرده است / چنگ بر گونه زده موی پريشان کرده است
در دل حادثه مجموعِ پريشانان است
امشبی را شه دين در حرمش مهمان است / ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
******
يارب اين شام سيه را به جلالی درياب / بال و پر سوخته را با پر و بالی درياب
«تشنة باديه را هم به زلالی درياب»[21] / جشن دامادی جان را به جمالی درياب
که عروسِ شرف از شوق حنابندان است
امشبی را شه دين در حرمش مهمان است / ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع



 

phalagh

مدیر بازنشسته
پی نوشتای پست قبلم.
___________________________
[1]نگاه کنيد به غزل مولانا با مطلع: يارب اين بوی خوش از روضه جان می آيد؟ (غزل 806 ، چاپ فروزانفر)

[2] همان

[3] حافظ: زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست پيرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست
برو ای زاهد و بر دُردکشان خرده مگير که ندادند جز اين تحفه به ما روز الست

[4] حافظ: مطلب طاعت و پيمان و صلاح از من مست که به پيمانه کشی شهره شدم روز الست
من همان دم که وضو ساختم از چشمة عشق چار تکبير زدم يکسره بر هر چه که هست

[5] نگاه کنيد به غزل حافظ با مطلع: ياد باد آنکه سر کوی توام منزل بود

[6] بازگوئی بيتی از يک نوحة قديمی که می گفت:
اين حسين کيست که عالم همه ديوانة اوست وين چه شمعی است که جانها همه پروانه اوست
مصرع اول، اشکالی در وزن دارد که در بازنويسی، ضمن رفع آن، وجه توصيفی بيت نيز مناسب تر می نمايد.

[7] اشاره به بيتی از غزلی مشهور با مطلع «روزها فکر من اين است و همه شب سخنم» که سراينده اش به روشنی معلوم نيست:
مرغ باغ ملکوتم، نيم از عالم خاک چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم
می وصلی بچشان تا در زندان ابد از سرِ عربده مستانه به هم درشکنم

[8] نگاه کنيد به غزل حافظ با مطلع: حسب حالی ننوشتيم و شد ايامی چند

[9] نگاه کنيد به غزل مشهور حافظ با مطلع: دوش ديدم که ملايک در ميخانه زدند

[10] نگاه کنيد به غزل حافظ با مطلع: خسروا گوی فلک در خم چوگان تو باد

[11] نگاه کنيد به غزل مولانا با مطلع: شتران مست شدستند ببين رقص جمل (غزل 1344).

[12] نگاه کنيد به غزل حافظ با مطلع: سالها پيروی مذهب رندان کردم

[13] مطلع غزل حافظ

[14] مورخان گفته اند که يزيديان جنگ را در عصر تاسوعا آغاز كردند؛ و امام برادر خود عباس (ع) را فرستاد تا شبي را مهلت بخواهد. مشهور آن است كه دليل اين مهلت طلبي، تدارك فرصتي شبانه براي راز و نياز با خداوند بود. اما در روايت طبري و انشاي زيباي فارسي ابوعلي بلعمي ( حدود 1100 سال پيش در دوره سامانيان)، نكته اي در بيان نيت واقعي امام از زمان خواهي آمده است كه عميقا تكان دهنده است: «پس حسين اين مردمان را يكان يكان كه به نصرت او آمده بودند، بنشاند و همه مهتران و بزرگان بودند و ايشان را خطبه كرد و گفت آنچه بر شما بود كرديد و من شما را نه به حرب آوردم، اكنون حرب پيش آمد و من از جان خويش نوميد گشتم و شما را از بيعت خويش بحل كردم. شما بازگرديد و برويد و مرا امشب زمان خواستن بكار نبود، از بهر شما خواستم تا هر كه خواهد رفتن، برود». امام مي خواست با استفاده از تاريكي شب، امكان يك تصميم آزاد و دور از هرگونه تحميل پنهاني را در اختيار آناني كه به رهائي از معركه مي انديشيدند بگذارد. « نقدها» را عيار گرفت.

[15] نگاه کنيد به غزل مشهور حافظ با مطلع: مژده وصل تو کو کز سر جان برخيزم

[16] بازگوئی بيتی از يک نوحة قديمی که می گفت:
در شب قتلِ حسين، بی سر و سامان زينب داشت انديشة فردای يتيمان زينب
که گذشته از اشکالِ وزن در مصرع اول، وصف «بی سر و سامانی» ، احساس ضعف و درماندگی و سرگشتگی را تداعی می کند که زيبندة برخوردِ فخيمِ آن شبِ خاندان و يارانِ امام -که سلام بر آنها باد - نيست. با توجه به آنچه که در تواريخ از گفتگوی امام و زينب (ع) در شب عاشورا، و سفارشهای عزتمندانه امام و عکس العمل بزرگ منشانة بانوی کربلا (ع)، و دلداری دادن او حتی به علی بن حسين (ع)، آمده است، انديشة پريشانی طفلان و فردای يتيمان، مسئوليت زينب بود نه سرگشتگی او. کيفيت ادامة اين ماموريت و ايفای اين مسئوليت از سوی او، مويد قدرت شخصيت و علو روحی او در مواجهه با آن مصائب سنگين است. پس به هر روی، اين ويرايش لازم می نمود.

[17] نگاه کنيد به غزل حافظ با مطلع: شاه شمشادقدان، خسرو شيرين دهنان

[18] نگاه کنيد به غزل حافظ با مطلع: آن سيه چرده که شيرينی عالم با اوست

[19] باز هم نگاه کنيد به غزل حافظ با مطلع: شاه شمشادقدان، خسرو شيرين دهنان

[20] نگاه کنيد به غزل حافظ با مطلع: سالها پيروی مذهب رندان کردم، ونيز غزل او با مطلع: ز دلبری نتوان لاف زد به آسانی

[21] نگاه کنيد به غزل حافظ با مطلع: ای که مهجوری عشاق روا می داری
 

artemiss

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای حرمت قبله حاجات ما
ذکــر تـو تسبیح مناجـات ما
چهار امامی که ترا دیده ان
دست علم گیر تو بوسیده اند

آقا امیرالمومنین - آقا امام حسن - آقا امام زین العابدین و حتی امام باقر سه ساله دست عباس را بوسیدند و گریه کردند

ای اهل حرم میر علمدار نیامد: سردار حسین سید و سالار نیامد...
*******

آب مي‏خواست ببوسد لبت، امّا هيهات

اين سبك مايه، كم از همّت و مقدار تو بود.....
 
آخرین ویرایش:

industrial66

عضو جدید
امروز روز آخر حسین است
گیسو پریشان خواهر حسین است
امروز صاحب عزا تو هستی
چشم غریبت مضطر حسین است
امروز می روی به سوی مقتل
حاضر به مقتل مادر حسین است
امروز خون از چشم تو روان است
اشک تو نذر دختر حسین است
امروز چشم تو شبیه زینب
بر نیزه زائر سر حسین است
امروز آنکه مثل مادر توست
در دانه ی نیلوفر حسین است
امروز جان مادرت تو بنویس
این بینوا هم نوکر حسین است
 

نگين...NeGiN سبز

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام بر همه ي دوستان

اومدم بازم بگم التماس دعا
نذرمو ادا كردم
يه چيزي مي خوام بگم ولي نمي دونم بگم يا نه
من دعوت شدم ولي باز هم نمي دونم يه جورايي دودلم برم يا نرم
باز اون طرف اومد گفت مياي بريم گفتم نه
دليلم هم اينه كه مي ترسم
به نظر من اين جور جاها رفتن يه جور لياقت مي خواد و حرمتي لازمه كه من مي ترسم نتونم اين حرمتو بعد از بازگشت نگهش دارم

نمي دونم ولي با تو جه به اعتقادي كه به حضرت ابالفضل دارشم هميشه دوست دارم وقتي كه مي رم حرمشو برگشتم ديگه آدم ديگه اي شده باشم

برام دعا كنيد
دعا كنيد كه با خودم بتونم كنار بيام و از اين دو راهي در بيام



راستي بچه ها شما عاشوراي امسال چه عهدي با امام حسين بستين ؟
بياين همه عهد ببنديم كه از اين به بعد نماز اول وقت بخونيم



التماس دعا
 

سرمد حیدری

مدیر تالارهای مهندسی شیمی و نفت
مدیر تالار
اول وقت که شاید نشه اما از تاسوعا عهد کردم دیگه نمازم رو ترک نکنم!


منم از چند سال پیش که تصمیم گرفتم تا حالا ترکش نکردم. سپهر ترکش نکن تاثیرشو خواهی دید. مهمترین اثرش آرامشیه که موقع نماز خوندن بهت دست میده.
 

نگين...NeGiN سبز

عضو جدید
کاربر ممتاز
اول وقت که شاید نشه اما از تاسوعا عهد کردم دیگه نمازم رو ترک نکنم!

منم از چند سال پیش که تصمیم گرفتم تا حالا ترکش نکردم. سپهر ترکش نکن تاثیرشو خواهی دید. مهمترین اثرش آرامشیه که موقع نماز خوندن بهت دست میده.


دوستان اين عاليه
ولي كاش در اول وقت بودنش هم با اماممون عهد كنيم و تا عاشوراي سال بعد خودمونو بيازماييم

التماس دعا
 

*Afash*

عضو جدید
کاربر ممتاز
السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک

السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک

شیعیان در بزرگداشت شهدای کربلا، هر روز از دهه اول ماه محرم را مختص به یکی از بزرگان این نهضت جاویدان می دانند.
روز اول محرم : مسلم ابن عقيل عليه السلام

روز دوم محرم : ورود کاروان به کربلا ( وروديه )
روز سوم محرم : حضرت رقيه عليها السلام
روز چهارم محرم : حضرت حر و اصحاب عليهم السلام - طفلان زينب عليهما السلام
روز پنجم محرم : اصحاب و عبدالله ابن الحسن عليهم السلام
روز ششم محرم : حضرت قاسم ابن الحسن عليه السلام
روز هفتم محرم : روضه عطش و علي اصغر عليه السلام
روز هشتم محرم : حضرت علي اکبر عليه السلام
روز نهم محرم : روز تاسوعا - حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام
روز دهم محرم : روز عاشورا - حضرت ابا عبدالله الحسين عليه السلام - حضرت زينب عليها السلام و شام غريبان
روز يازدهم محرم : حرکت کاروان از کربلا
روز دوازدهم محرم : ورود کاروان به کوفه
 

*Afash*

عضو جدید
کاربر ممتاز
سركشي از بازماندگان شهيدان كربلا

سركشي از بازماندگان شهيدان كربلا

زينب كبري (س) در دوران رهبري كاروان آزادگان سرافراز انقلاب عاشورا، از كربلا تا به كوفه و پس از آن تا شام و سپس تا مدينه از بازماندگان شهيدان كربلا سرپرستي و پرستاري و سركشي مي كرد و سنگ صبور آنان و پناهگاه كودكان و زنان بود و با تمام توان و نيروي خويش به آنان كمك مي نمود و آنان را دلداري مي داد و مشكلاتشان را برطرف مي نمود و به سلامتي، پوشيدگي، رفع گرسنگي و تشنگي آنان توجه ويژه و تأكيد داشت و سرانجام مبارزان و آزادگان همراه انقلاب حسيني را به وطن خويش بازگرداند. علاوه بر آنچه ذكر شد، در مدينه نيز بازماندگان و بستگان شهيدان كربلا را فراموش نكرد و غمخوار و مددكار و ياور آنان ماند.
زينب(س) هنگامي كه از كربلا به مدينه بازگشت، به ملاقات و ديدار ام البنين، مادر چهار شهيد بزرگوار كربلا، عباس، جعفر، عبدا... و عثمان شتافت و پس از آن هم تا زنده بود همواره روزهاي عيد نيز از وي ديدار مي كرد.
مطلب مهم و قابل توجهي كه از مجموع مطالب ذكر شده به دستمي آيد اين است كه حضرت زينب(س) به خاطر پرورش يافتن در خاندان وحي و آگاهي از قدر و منزلت شهيد و شهادت و همچنين جايگاه و ارزش شهادت طلبي، همراه امام حسين(ع) به سفر رفت و حتي فرزندان خود را به ميدان نبرد فرستاد تا اينكه به شهادت رسيدند.

عزیزان التماس دعا
 

industrial66

عضو جدید
وا غربتا شام غریبان حسین است
این اولین شام یتیمان حسین است
دیگر غروب روز عاشورا رسیده
شام عزا و غصه و غمها رسیده
دیگر گلی در بوستان باقی نمانده
دیگر برای عشق مشتاقی نمانده
دیگر منای عشق قربانی ندارد
جز این حدیث عشق پایانی ندارد
گلزارزهرا ز آتش بیداد سوزد
اندر میان خیمه ها سجاد سوزد
آتش گرفتن دامن طفلی حزینه
او می دود بر خارها سوی مدینه
دشمن هجوم خویش را آغاز کرده
با تازیانه کودکان را ناز کرده
جبهه خموش و قلب طفلان پر خروش است
از قتلگه آوای یا زهرا به گوش است
زینب کنار کشته ها با قلب خسته
شد روبرو با مادر پهلو شکسته
گفتا بیا مادر دلم پر شور و شین است
من زینب غمدیده ام این هم حسین است
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
شام غریبان حضرت ابا عبدالله الحسین شد
زینب الان داره چی میکشه
رقیه سه سال داره پا برهنه با لباس آتیش گرفته کجا میدوه
از علی اصغر و قاسم و علی اکبر چه خبرا
راستی سقای حرم کجاست







 

neda_shafa

عضو جدید
شهادت

شهادت

السلام علیک یا سجاد بن الحسین !


با سلام خدمت دوستان،شهادت جان گداز امام سجاد،امام چهارم شیعیان(علی بن

الحسین علیه السلام) را به همگی تسلیت عرض می کنم.
 

پیوست ها

  • 14ax2cp[1].jpg
    14ax2cp[1].jpg
    25.8 کیلوبایت · بازدیدها: 0

Sparrow

مدیر تالار مهندسی هوافضا
مدیر تالار
امام سجاد علیه السلام در روز عاشورا

امام سجاد علیه السلام در روز عاشورا

در زمینه وضعیت جسمانی حضرت سجاد علیه السلام در روز عاشورا نقلهای تاریخی متفقند که آن حضرت در این روز دچار بیماری شدیدی بودند، به صورتی که مطلقاً از امکان حضور در نبرد برخوردار نبوده و در خیمه مخصوص استراحت می کردند و حضرت زینب سلام الله علیها مرتب از ایشان پرستاری می نموده اند و حالشان طوری بوده که حتی نمی توانستند در مقابل پای پدر بایستند.
اولین نقل قولی که از حضرت علی بن الحسین علیه السلام _ در روز عاشورا انجام شده این است که حضرت فرمود: چون سپاه دشمن به دست حضرت حسین علیه السلام رو نمود. آن حضرت دستش را بلند نموده و عرض کرد: «اللهم انت ثقتی فی کلَ رب. . . » تا آخر دعای بلند و ملکوتی حضرت حسین علیه السلام نقل قول دیگری که از حضرت سجاد علیه السلام در روز عاشورا رسیده، مربوط به قصه تناول یک سیب از طرف پدرشان است. نقل قولی از حضرت که امام سجاد علیه السلام می فرمایند: از او شنیدم که این را ساعتی قبل از شهادتش می فرمود.
همچنین حضرت زین العابدین علیه السلام فرموده اند: چون که امر بر حضرت حسین بن علی بن ابی طالب سخت شد کسانی که با او بودند به او نگریستند پس حضرتش به خلاف همه آنان بود. چرا که آنان هر چه امر مشکلتر و سخت تر می شد، رنگشان تغییر می کرد و ارکان بدنشان می لرزید و قلوبشان فاتف بود. ولی امام حسین علیه السلام و بعضی از همراهانش که از خصائص اصحاب او بودند، رنگهایشان می درخشید و اعضاء و جوارحشان آرام می گرفت و نفوسشان از حالت آرامش برخوردار بود. پس بعضی از آنان به بعض دیگر گفتند که: نگاه کنید ابداً از مرگ باکی ندارد. و سپس حضرت سجاد علیه السلام سخنان گوهر بار پدر را خطاب به اصحابش نقل می کنند. (برای مطالعه بیشتر مراجعه کنید به «موسوعه کلمات الحسین » اعداد و عهد تحقیقات باقرالعلوم صفحه 497)
همچنین از حضرت زین العابدین علیه السلام روایت شده است که فرمود: پدرم در روزی که کشته شد، در حالی که خونها { از بدنش } می جوشید من را به سینه چسبانید و فرمود: «ای پسرم، از من حفظ کن دعایی را که فاطمه صلوات الله علیها من را تعلیم نمود و رسول الله صلی الله علیه و آله او را تعلیم کرده بود و جبرئیل به پیامبر در حاجتها و امور مهم و غم و غصه ها تعلیم داده بود و همچنین در امور مهمی که از آسمان نازل می شود و کارهای بزرگ و سهمگین؛
فرمود بخوان: بحق یس والقرآن الحکیم، و بحق طه و القرآن العظیم، یا من یقدر علی حوائج السائلین، یا من یعلم ما فی الضمیر، یا منفّس ان المکروبین، یا راحم الشیخ الکبیر، یا رازق الطفل الصغیر، یا من لا یحتاج الی التفسیر، صلی علی محمد و آل محمد و افعل بی کذا و کذا » و بالاخره آخرین مطلبی که از حضرت زین العابدین علیه السلام در روز عاشورا تا قبل از شهادت حضرت امام حسین علیه السلام نقل شده است مربوط به آخرین وداع ایشان با پدرشان می باشد.

وداع با پدر در روز عاشورا

چون کار در روز عاشورا بر حضرت حسین علیه السلام سخت شد و تنهای تنها ماند نگاهی به خیمه های خالی برادرانش انداخت . سپس به سراغ خیمه های بنی عقیل رفت، آن را هم خالی یافت، و بعد به سوی خیمه های اصحابش رفت و احدی از آنان را در آن نیافت و در حالی که می فرمود: «لا حول وَ لا قُوه الا بالله العلی العظیم » به سراغ خیمه فرزندش زین العابدین علیه السلام آمد و او را دید که بر روی قطعه ای از پوست به پشت خوابیده است، زینب علیها سلام به پرستاری او مشغول است.
چونکه حضرت علی بن الحسین علیه السلام به پدر نگریست خواست به پا خیزد، ولی به خاطر شدت مرض نتوانست و لذا به عمه اش فرمود: «من را به سینه خود تکیه بده چرا که این پسر رسول خداست که می آید، از این رو حضرت زینب پشت سر ایشان نشست و او را به سینه گرفت و حضرت حسین علیه السلام شروع کرد به پرسیدن احوال او و ایشان مرتب حمد خداوند را به جای می آورد، پس عرض کرد: پدرجان امروز با این منافقین چه کردی؟ »
حضرت حسین علیه السلام فرمود: ای پسرم، شیطان بر آنان مسلط شد،آنان خدا فراموش نمودند و آتش جنگ بین ما و ایشان که خدا لعنتشان کند شعله ور شد، تا اینکه زمین از خون ما و ایشان لبریز گردید.
حضرت علی بن الحسین - علیه السلام- عرض کرد: عمویم عباس کجاست؟ پس چونکه از عمویش پرسید گریه راه گلوی حضرت زینب را بند آورد و شروع کرد به نگاه کردن به برادرش که چگونه پاسخ ایشان را می دهد چرا که او را به شهادت عمویش عباس خبر نداده بود، زیرا می ترسید مرضش شدید تر شود.
پس حضرت حسین علیه السلام فرمود: ای پسرم، عمویت کشته شد و در کنار فرات دستانش را قطع کردند. » پس علی بن الحسین گریه شدیدی نمود تا از حال رفت و چونکه بحال آمد باز از یک یک عموها می پرسید و امام حسین علیه السلام پاسخ می دادند: «که کشته شد »
حضرت پرسید: برادرم علی کجاست و حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه و زهیر بن قین؟
امام حسین علیه السلام فرمودند:ای پسرم، بدان که در خیمه ها جز من و تو مرد زنده ای وجود ندارد و اینها که از آنان سئوال می کنی همگی کشته شده و پیکر آنان روی زمین افتاده است. » در این هنگام علی بن الحسین علیه السلام در حالی که به شدت می گریست به عمه اش فرمود: ای عمه جان شمشیر و عصا برایم بیاورید.
پدرش به او فرمود: «با آنها چه می کنی؟ » جواب داد:می خواهم با تکیه بر عصا به میدان جنگ بروم و از فرزند رسول خدا دفاع کنم ،چرا که بعد از او خیری در زندگی نیست.
حضرت امام حسین علیه السلام او را از این کار منع نمود و او را به سینه خود چسبانید و به او فرمود: ای پسرم، تو پاک ترین فرزندان و با فضیلت ترین عترت من تو هستی ، تو جانشین من می باشی برای سرپرستی اطفال و زنان چرا که آنان غریبانی هستند که آنان را ذلّت و یتیمی و بد گوئی دشمنان و ناگواری روزگار احاطه کرده. هر گاه صدای آنها به گریه بلندشد آنان را ساکت کن، و اگر وحشت کردند آنان رادلداری ده، و پریشانی آنها را با کلام نرم آرامش بخش خود آرام نما،. چرا که از مردانشان جز تو کسی نمانده است که به او انس بگیرند و ناراحتی وغم و غصه خود را به او بگویند.
سپس حضرت امام حسین -علیه السلام- حضرت سجاد -علیه السلام- را به دست خود محکم گرفتند و به بالاترین صدایشان فریاد بر آوردند که «ای زینب، و ای ام کلثوم و ای سکینه و ای رقیّه و ای فاطمه، سخن مرا بشنوید و بدانید این فرزند من جانشین و خلیفه من بر شماست و او «مفترض الطاعه »و اطاعتش واجب است .
سپس به فرزندش فرمود: ای فرزندم، سلام مرا به شیعیانم برسان و به آنان بگو: پدرم غریبانه از دنیا رفت، پس برای او گریه کنید و او شهید گشت.
البته در سند دیگر که در بحار الانوار نقل شده است چنین آمده که: هنگامیکه حضرت حسین علیه السلام به چپ و راست نگاه کرد و کسی از اصحابش ندید، علی بن الحسین زین العابدین علیه السلام خارج شد و از شدت بیماری قدرت نداشت شمشیر خود را حمل کند و ام کلثوم از پشت سر او را صدا زد: فرزندم برگرد.
حضرت هم می فرمود: « عمه جان، مرا بگذار تا در جلوی فرزند رسول خدا جنگ کنم. » بدان حال امام حسین علیه السلام فرمودند: ای ام کلثوم، او را بگیر تا زمین از نسل آل محمد صلی الله علیه و آله خالی نماند. »

امام سجاد علیه السلام در عصر عاشورا

پس از اینکه حضرت امام حسین علیه السلام در عصر عاشورا به شهادت رسید، سپاهیان عمر سعد وحشیانه به سوی خیمه‌های اهل بیت حمله کردند.
در این میان حضرت امام سجاد علیه السلام نیز که به شدت بیمار و بستری بود، مورد آزار و اذیت قرار گرفت.
حضرت زینب سلام الله علیها روایت چنین می‌کند:
کنار خیمه ایستاده بودم که ناگاه، مردی کبودچشم (خولی) به سوی خیمه آمد و آن را غارت کرد. امام سجاد علیه السلام روی فرش پوستی خوابیده بود. خولی پوست را چنان از زیر امام کشید که امام با صورت روی خاک افتاد. سپس متوجه من شد، جلو آمد و مقنعه‌ام را کشید و گوشواره از گوشم بیرون آورد که گوشم پاره شد.
فاطمه صغری (دختر امام حسین علیه السلام) نیز چنین روایت می‌کند:
کنار خیمه‌ها از هوش رفته بودم. وقتی به هوش آمدم دیدم عمه‌ام نزد من است و گریه می‌کند و می‌فرماید:
برخیز به خیمه برویم، ببینم بر سر بانوان و برادر بیمارت چه آمده. برخواستم و گفتم: آیا پارچه‌ای هست تا با آن سرم را از نامحرمان بپوشانم؟
زینب فرمود:
دخترم، عمه تو نیز مثل توست. به خیمه بازگشتیم و دیدیم همه‌ی خیمه را غارت کرده‌اند.
امام سجاد با صورت بر زمین افتاده بود و از شدت گرسنگی و تشنگی و درد، توان نشستن ندارد. ما هم شروع کردیم به گریه‌کردن بر او و او هم برای ما گریه کرد.

آتش زدن خیام

اموال اهل بیت، نوبت به سوزاندن خیمه‌ها شد. حضرت زینب نزد امام سجاد علیه السلام رفت و پرسید:
ای یادگار گذشتگان و پناه باقیماندگان! خیمه‌ها را آتش می‌زنند. ما چه کنیم؟
امام فرمود:« فرار کنید.» همه کودکان و بانوان، گریان و فریادزنان سر به بیابان‌ها گذاشتند.
ولی حضرت زینب کنار بستر امام سجاد علیه السلام ماند چون امام بر اثر شدت بیماری قادر به فرار نبود.
یکی از سربازان دشمن می‌گوید:
« بانوی بلندقامتی را کنار خیمه‌ای که آتش در اطراف آن شعله می‌کشید، دیدم. آن بانو گاهی به راست و چپ و گاهی به آسمان نگاه می‌کرد و از شدت ناراحتی دست‌هایش را به هم می‌زد. گاهی هم وارد خیمه می‌شد و بیرون می‌آمد. به سرعت نزد او رفتم و گفتم:« ای بانو، مگر شعله آتش را نمی‌بینی؟ چرا مانند سایر بانوان فرار نمی‌کنی؟»
او گریه کرد و فرمود:
« ما شخص بیماری درون این خیمه داریم که قدرت نشستن و برخاستن ندارد. چگونه او را تنها بگذارم و بروم در حالی که آتش از هر سو در اطرافش شعله می‌کشد؟»
حمید بن مسلم که یکی از گزارش‌نویسان حادثه ی کربلا و از افسران لشگر عمر سعد بوده است، می‌گوید:
علی بن الحسین علیه السلام بیمار بود و در بستر دراز کشیده بود. عده‌ای از سپاه عمر سعد با شمر به خیمه او حمله کردند و به شمر گفتند:
این علیل و مریض را نمی‌کشی؟ من گفتم:
سبحان الله! مگر نمی‌بینید که سخت بیمار است و امیدی به بهبودی‌اش نیست؟!» و آن قدر اصرار کردم تا منصرف شدند.

(منبع)
 

Sparrow

مدیر تالار مهندسی هوافضا
مدیر تالار
هل من ناصر ینصرنی

هل من ناصر ینصرنی

سلام دوستان عزیز،
متاسفانه ماجرای قیام امام حسین و ماجرای کربلا همیشه با فرا رسیدن روز عاشورا و عزاداری در این روز پایان می گیره با وجود اینکه شاید اتفاق اصلی بعد از روز عاشوراو با سخنان حضرت زینب-علیها السلام- و امام زین العابدین-علیه السلام- در کوفه و شام و روشن سازی قیام کربلا و سرگذشت امام حسین و اصحابش بود.چرا که اگر حضرت زینب-علیها السلام- و امام زین العابدین-علیه السلام- با سخنان خود یاد و خاطره کربلا رو زنده نگه نمی داشتند الان من و شما یادی از امام حسین و کربلا نمی کردیم.
متاسفانه کمتر کسی از ماست که به درستی بداند پس از کربلا چه بر کاروان امام حسین گذشته و چه کرده اند؟
من قصد دارم تا بعد از این به ماجرای کاروان اسرای کربلا بپردازم و تا جای ممکن ماجراهای رخ داده رو اینجا قرار بدهم.از شما دوستان عزیز نیز تقاضا دارم تا در صورتیکه مطلبی در این رابطه ،که از صحت آن تا حد ممکن اطمینان دارید، در اختیار دارید یا با آن برخورد کردید در اینجا قرار دهید تا استفاده کنیم.
اجر شما با آقا امام زمان!

یا حسین
 

Sparrow

مدیر تالار مهندسی هوافضا
مدیر تالار
ورود كاروان اسرا به كوفه

ورود كاروان اسرا به كوفه


حادثه خونين كربلا، عصر روز عاشورا با شهادت امام حسين(عليه السلام) و اصحابش پايان پذيرفت و بخش دوم نهضت حسينى به رهبرى امام سجاد(عليه السلام) و عمه بزرگوارشان، حضرت زينب كبري (عليهاالسلام) آغاز شد.
حركت كاروان اسيران كربلا به سمت كوفه در روز يازدهم محرم سال 61 هجري، يعني فرداي عاشوراي حسيني ثبت شده است. عمر سعد كاروان اسراي اهل بيت(عليهم السلام) را به سمت كوفه حركت داد. كاروان 12 محرم سال 61 هجري به كوفه رسيدند.
كوفه براى خاندان پيامبر اكرم شهرى آشنا بود، برخى از بانوان اسير در كاروان همچون، حضرت زينب(عليهاالسلام) روزگارى نه چندان دور، خود بانوى گرانقدر اين شهر بود و در اين شهر جلسه تفسير قرآن داشت. اين شهر مدتى مركز حكومت امام على(عليه السلام) بود و مردم اين شهر خاندان على(عليه السلام) را از ياد نبرده بودند.
اهـل بـيـت رسـول خـدا را هـمـانـنـد اسـيـران وارد كوفه كردند. امام سجاد(عليه اسللام) از شدت بيمارى رنجور شده بود، ولى با اين حال او را در غل و زنجير كرده بودند.
آيا اين همان كوفه‌اي هست كه تو در آن تفسير قرآن مي‌گفتي؟!
آيا اين همان كوچه‌اي هست كه كوچه‌هايش، خاك پاي تو را مريدانه به چشم مي‌كشيد؟
آيا اين همان كوفه‌اي است كه زنانش، زينب را برترين بانوي عالم مي‌شمردند و مردانش بر صلابت عقيله بني هاشم سجود مي‌بردند؟
نه، باور نمي‌توان كرد.
اين همه زيور و تزيين و آذين براي چيست؟
اين صداي دهل و دف از چه روست؟
اين مطربان و مقنيان در كوچه و خيايان چه مي‌كنند؟
اين مردم به شادخواري كدام فتح و پيروزي اين چنين دست مي‌افشانند و پاي مي‌كوبند؟
در اين چند صباح، چه اتفاقي در عالم افتاده است؟
چه بلايي، چه حادثه‌اي، چه زلزله‌اي، كوفه و مردمش را اين چنين دگرگون كرده است؟
چرا همه چشم‌ها خيره به اين كاروان غريب است؟ به دختران و زنان بي سرپناه؟ اين چشم‌هاي دريده از اين كاروان چه مي‌خواهند؟

سخنراني حضرت زينب (عليهاالسلام) برابر مردم شهر كوفه

بشير بن حذلم اسدى مى‌گويد: در آن روز متوجه زينب دختر اميرالمومنين(عليهماالسلام) شدم، به خدا سوگند! در عين حال كه سخنورى توانا و بى نظير بود، حيا و متانت سراپاى او را فرا گرفته بود و گويا سخنان گهربار على(عليه السلام) از زبان رساى او فرو مى‌ريخت و او على‌وار سخن مى‌راند. مـردم كـوفـه با ديدن كاروان اسيران شيون و زارى سر دادند. زينب كبرى(عليهااسللام) به مردم اشاره كرد خاموش باشيد! در اين هنگام نفس‌ها در سينه‌ها حبس گشت و زنگ‌هاى شتران از صدا افتاد پس ‍ زينب كبرى(عليهاالسلام) شروع به سخنرانى نمود: (1)

اتَبْكُونَ؟! فَلا رَقَاتِ الدَّمْعَةُ، وَلا هَدَاءَتِ الرَّنَّةُ، اِنَّمَا مَثَلُكُمْ كَمَثَلِ الَّتى نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ انْكاثا، تَتَّخِذونَ ايْمانَكُمْ دَخَلا بَيْنَكُمْ... .

اى مردم كوفه! اى اهل خدعه و غدر! آيا براى گرفتارى ما گريه مى‌كنيد؛ پس اشك چشمانتان خشك نشود! و ناله‌هايتان فرو نشيند!
مَثل شما مردم، مَثل آن زني است كه رشته خود را بعد از آن كه محكم تابيده شده باشد تاب آن را باز گرداند. شما ايمان خود را مايه دغلى و مكر و خيانت در ميان خود مى‌گيريد؛ آيا در شما صفتى هست الا لاف و گزاف زدن و به جز آلايش به آنچه موجب عيب و عار است و سينه‌هايتان مملو از كينه و زبان سرشار از چاپلوسى است... .

شما همانند گياهى هستيد كه در منجلاب‌ها مى‌رويد كه قابل خوردن نيست يا به نقره‌اى مانيد كه گور مرده را به آن آرايش دهند.
ظاهرت چون گور كافر پر حلل
باطنت قهر خدا عزوجل

آگاه باشيد كه بد كارى بوده آنچه را كه نَفْس‌هاى شما براى شما پيش فرستاد كه موجب سخط الهى بود و شما در عذاب آخرت، جاويدان و هميشگي خواهيد بود.
آيا گريه و ناله مى‌نماييد، به خدا كه بايد گريه بسيار و خنده كم داشته باشيد؛ زيرا به حقيقت كه به ننگ و عار روزگار آلوده شديد كه اين پليدي و آلودگي را به هيچ آبى نتوان شست؛ گناه كشتن فرزند خاتم پيامبران و آقا و سرور جوانان اهل بهشت را چگونه مي‌توان شست؟!
كشتن همان كسى كه در امور، پناه شما و در هنگام نزول بلا، فريادرس شما و در مقام حجت با خصم، رهنماى شما و در آموختن سنت رسول الله (صلي الله عليه و آله)، بزرگ شما بود.
آگاه باشيد كه بد گناهى بود كه به جا آورديد، هلاكت و دورى از رحمت الهى بر شما باد و به تحقيق كه به نوميدى كشيد كوشش شما و زيانكار شد دست‌هاى شما و در اين معامله، دچار خسارت و ضرر شديد. به غضب خداى عزوجل برگشتيد و داغ ذلت بر شما نشست؛ واى بر شما باد، اى اهل كوفه!
آيا مى‌دانيد جگرگوشه رسول خدا(صلى الله عليه و آله) را پاره پاره نموديد. آيا مي‌دانيد بانوان محترمه و با عزتِ در گوهر را آشكار ساختيد؟! مي‌دانيد خون رسول خدا را ريختيد و حرم او را ضايع ساختيد؟!
به تحقيق كه كارى قبيح و زشت انجام داديد كه موجب سرزنش است و ظلمى به اندازه زمين و آسمان نموديد.
آيا تعجب مي‌كنيد كه اگر آسمان، خون بر سرتان باريده است و البته عذاب روز بازپسين خواركننده‌تر است و در آن روز شما را ياورى نخواهد بود.
پس به واسطه آن كه خدا به شما مهلت داده از حد خويش خارج نگرديد؛ زيرا عجله در انتقام، خداى را به شتاب نمى‌آورد و او بى‌تابي نمى‌كند كه بر خلاف حكمت كارى كند و نمى‌ترسد كه خونخواهى كردن از دست او برود. به درستى كه پروردگار به انتظار بر سر راه است (تا داد مظلوم از ظالم ستاند).
راوى گويد: به خدا سوگند! مردم كوفه را در آن روز ديدم همه حرّان و عطشان، دستان بر دهان گرفته و گريه مى‌كردند.
پيرمردى را ديدم در پهلويم ايستاده چنان گريه مى‌كرد كه ريشش از اشك چشمانش تَر شده بود و گفت: پدر و مادرم به فداى شما باد؛ پيران شما از بهترين پيران عالمند و جوانان شما بهترين جوانان و زنانتان بهترين زنان و نسل شما بهترين نسل‌هاست و اين نسل خوار و مغلوب ناكسان نمى‌گردد.

حال وظيفه امام سجاد(ع) بود كه آرمان كربلائيان را در لباس جهاد اسارت و در قالب جدال و مواعظ احسن به گوش همگان برساند. و مردمان مقهور سياست جهالت پرورى امويان را به اسلام راستين، اسلام محمد و على(ع) و اسلام قرآن رهنمون گردد. مسؤوليت سترگ پيام ‏رسانى عاشورائيان بر شانه ‏هاى امام ساجدان و عارفان سنگينى مى ‏كرد. او مى ‏بايست در عصر نوميدى از پيروزى حركت مسلحانه به روش ديگر به بيان مسأله رهبرى و امامت، لزوم شناخت امام عادل و نشانه‏ هاى امام عدل و نشانه‏ هاى رهبران فاسد و ستم پيشه بپردازد. و مردم غافل و به جهل واداشته را به وظايف شان در برابر رهبر عادل و همت براى اصلاح جامعه بيدار سازد. تفكر اصيل اسلامى را براى جامعه تبيين نمايد تا اميد به ايجاد حكومت اسلامى توسط خاندان وحى را در دل همگان احيا سازد. از سوى ديگر او خود شاهد واقعه كربلا بود و همت گمارد؛ تا ياد و خاطره حماسه‏سازان عاشورا را در نهاد جامعه اسلامى بارور سازد. دشمن نيز همچون تمامى عصرها اين نكته را دريافته بود كه مركز اصلى انقلاب‏ها و مبارزات عدالت‏خواهانه مردم، ولايت و امامت است. هدف قطعنامه عبيداللَّه ‏بن ‏زياد كه نوشته بود: «مردى از خاندان حسين(ع) را زنده مگذاريد». حتى نوشته ‏اند عبيدالله براى دستگيرى و تحويل امام زين‏ العابدين و تحويل او به مأموران پسر زياد، جايزه قرار داد.

على‏ بن‏ الحسين(ع) در سرزنش مردم شهر كوفه چنين فرمود:

مردم، آنكه مرا مى‏ شناسد، مى ‏شناسد. آنكه مرا نمى ‏شناسد خود را به او مى ‏شناسانم. من على، فرزند حسين، فرزند على‏ بن ‏ابيطالبم. من پسر آنم كه حرمتش را در هم شكستند و نعمت و مال او را به غارت بردند و خاندان وى را اسير كردند. من پسر آنم كه در كنار نهر فرات سر بريدند، در حالى كه نه به كسى ستم كرده و نه با كسى مكرى به كاربرده بود. من پسر آنم كه او را از قفا سر بريدند و اين مرا فخرى بزرگ است.
مردم آيا شما به پدرم نامه ننوشتيد؟ و با او بيعت نكرديد؟ و پيمان نبستيد؟ و فريبش نداديد؟ و به پيكار او برنخاستيد؟ چه زشت‏كارانيد و چه بدانديشه و كرداريد. اگر رسول خدا به شما بگويد: فرزندان من را كشتيد! و حرمت مرا در هم شكستيد! شما از امت من نيستيد، به چه رويى به او خواهيد نگريست؟
سخنان امام سجاد(ع) تحولى شگفت در كوفيان ايجاد كرد و از هر سو بانگ گريه برخاست. مردم يكديگر را سرزنش كردند. سپس على ‏بن‏ الحسين(ع) بر اين نكته تأكيد كرد كه سيرت ما بايد چون سيرت رسول خدا باشد كه نيكوترين سيرت است. مردم كوفه كه مجذوب سخنان حماسى و مخلصانه سيد ساجدان قرار گرفته بودند، فرياد برآوردند كه ما فرمانبردار توايم و از تو نمى ‏بريم و با هر كس كه گويى پيكار مى ‏كنيم و با آنكه خواهى در آشتى به سر مى ‏بريم! يزيد را مى ‏گيريم و از ستمكاران بر تو بيزاريم.
امام على ‏بن ‏الحسين(ع) از موضع سست كوفيان آشنا بود فرمود:
هيهات! اى فريبكاران دغل باز، اى اسيران شهوت و آز. مى ‏خواهيد با من هم كارى كنيد كه با پدرانم كرديد؟ نه به خدا. هنوز زخمى كه زده‏ ايد خون فشان است و سينه از داغ مرگ پدر و برادرانم سوزان است. تلخى اين غمها گلوگير و اندوه من تسكين‏ ناپذير است. از شما مى‏ خواهم نه با ما باشيد نه بر ما.
اولين رويارويى و برخورد زين ‏العابدين(ع) با حاكمان اموى پس از واقعه كربلا، برخورد و گفتگوى امام با پسر زياد حاكم خيره سر كوفه بود. وقتى اسيران آل محمد(ص) را وارد كاخ ابن ‏زياد نمودند، عبيدالله بن ‏زياد از نام او پرسيد. فرمود من على فرزند حسينم. ابن ‏زياد گفت: مگر خداوند على ‏بن‏ الحسين را نكشت؟ امام على(ع) فرمود: برادرى داشتم كه مردم او را كشتند. پس زياد گفت: خداوند او كشت، امام(ع) فرمود: «اللَّه يتوفى الانفس حين موتها». استدلال امام(ع) اشاره به اين بوده كه آنها برادرش را كشتند و خداوند او را قبض روح كرد.
ابن ‏زياد كه مست غرور و كينه بود از اين حركت استدلالى سيّد عارفان درمانده گشت و سخت خشم گرفت و دستور داد تا او را بكشند. اين منطق آنان بود كه هر كس در مقابل آنان با شجاعت به افكار و پندارهاى نارواى آنان پاسخ گويد و نقد كند، تهديد به مرگ شود. ولى پسر مرجانه مى ‏بايست دريابد كه على ‏بن ‏الحسين(ع) چونان بزدلان كوفى نبود كه با يك خروش، خويش را ببازد. او با قاطعيت و شجاعت تمام در پاسخ ابن زياد فرمود:
«أبالقتل تُهِدّدنى؟ أما علمت انّ القتلَ لَنا عادةً و كرامتنا الشَّهادة»؛
آيا من را از مرگ مى ‏ترسانى؟ مگر نمى ‏دانى شهادت ميراث كرامت و افتخار ماست.
آنگاه ابن زياد رو به حضرت زينب (س) كرده و گفت: سپاس خدا را كه رسوايتان كرد، شما را كشت و ادعايتان را تكذيب كرد.
زيـنـب (س) فـرمـود: سـپاس خدا را كه ما را به وسيله پيامبرش محمد(ص) گرامى داشت و از پليدى پاك كرد، تنها فاسق است كه رسوا مى شود و فاجر است كه تكذيب مى شود.
گفت: چگونه ديدى كارى را كه خدا با برادر و خاندانت كرد؟
حضرت فـرمـود: من جز زيبايى نديدم، آنها كسانى بودند كه خدا شهادت را برايشان مقدر كرده بود و آنها هم به قتلگاه خويش آمدند، به زودى خدا ترا با آنها در يك جا جمع خواهد كرد و به محاكمه خواهد كشيد، ببين آنگاه پيروزى از آن كيست، مادرت به عزايت بنشيند پسر مرجانه!
ابن زياد از خشم شعله ور شد، چنانكه گويى قصد جانش را دارد. عمرو بن حريث گفت: اى امير! اين زن است به خاطر گفته هايش نبايد مؤاخذه شود.
ابن زياد گفت: با كشتن حسين و عاصيان متمرد خاندانت، خدا قلبم را شفا داد.
زيـنـب دلـش شـكـسـت و گـريـسـت فرمود: به جان خودم، بزرگم را كشتى، خاندانم را اسير كردى، شاخه هايم را شكستى و ريشه ام را بريدى، آرى اگر شفاى تو در اين است شفا گرفته اى.
نكته مهمى كه در اين گفتگوها به چشم مى ‏خورد، اولاً قاطعيت و شجاعت و روحيه شهادت‏ طلبى اين دو بزرگوار است و ديگر آگاهى كامل امام سجاد(ع) و حضرت زينب(س) به نوع پشتوانه فكرى حكومت امويان در جوامع بشرى. حكومت‏ها هر اندازه كه توانمند و مقتدر باشند، بى‏ شك نيازمند پشتوانه فلسفى و عقيدتى ‏اند تا تكيه گاه نظام سياسى و اقتصادى آنان بوده و توجيه گر رفتار و مواضع آنها باشد. اين پشتوانه فكرى بر حسب تفاوت جامعه ‏ها مختلف است. بنى ‏اميه نيز براى تخدير افكار مردم و رام ساختن آنان شگردهاى زيادى داشتند كه يكى از راهكارهاى اساسى آنان جبرگرايى بود. در برابر هر كارى تلقين مى‏ نمودند كه اين كار خدا بود كه اينگونه شد و اگر مصلحت خدايى ايجاب نمى ‏كرد اين گونه نمى ‏شد. و اين خود يكى از حربه‏ هاى سياسى آنان براى ظلم و جنايت بود.
امام على ‏بن ‏الحسين(ع) بهمراه عمه بزرگوار خود به عنوان پيام رسانان كربلاي حسيني و با وقوف و آگاهى كامل به اين نيرنگ سياسى امويان، هم در كاخ ابن زياد و هم در قصر يزيد در شام، به مبارزه با اين پندار فكرى امويان پرداختند و آن را نشانه رفتند و با استدلال به آيات قرآن آن را مورد حمله قرار دادند.
اسـيـران را بـراى مـدتى كه در تاريخ ضبط نشده در كوفه نگه داشتند در اين مدت به دستور ابن زياد سرهاى شريف شهدا را گاهى بر درگاه كاخ نصب مى كردند و بر روى نى در كوچه هاى كوفه و قبايل اطراف مى چرخاندند.
سپس ابن زياد ملعون درباره اسيران و سرهاى شهدا از يزيد كسب تكليف كرده بود و يزيد به او دستور داده بود اهل بيت رسول خدا (ص) را به شام بفرستد.

پی نوشت:
1- لهوف سيد بن طاووس

(منبع1)
(منبع2)

 
آخرین ویرایش:
بالا