من از بزرگسالی استعفاء میدهم...

samira.it

عضو جدید
بدينوسيله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم و مسئوليتهای يک کودک هشت ساله را قبول می کنم.
می خواهم به يک ساندويچ فروشی بروم و فکر کنم که آنجا يک رستوران پنج ستاره است.
می خواهم فکر کنم شکلات از پول بهتر است، چون می توانم آن را بخورم!
می خواهم زير يک درخت بزرگ توی پارک بنشينم و با دوستانم بستنی بخورم.
می خواهم درون يک چاله آب بازی کنم و بادبادک خود را در هوا پرواز دهم.
می خواهم به گذشته برگردم، وقتی همه چيز ساده بود، وقتی داشتم رنگها را، جدول ضرب را و شعرهای کودکانه را ياد می گرفتم، وقتی نمی دانستم که چه چيزهايي نمی دانم و هيچ اهميتی هم نمی دادم.
می خواهم فکر کنم که دنيا چقدر زيباست و همه راستگو و خوب هستند.
می خواهم ايمان داشته باشم که هر چيزی ممکن است و می خواهم که از پيچيدگيهای دنيا بی خبر باشم.
می خواهم دوباره به همان زندگی ساده خود برگردم. نمی خواهم زندگی من پر شود از کوهی از مدارک اداری، خبرهای ناراحت کننده، صورتحساب، قرارداد، بدهی، جريمه، چک برگشتی، دروغ، ريا، تزوير، و ...
می خواهم به نيروی لبخند ايمان داشته باشم، به يک کلمه محبت آميز، به عدالت، به صلح، به فرشتگان، به باران، و به . . .
اين دسته چک من، کليد ماشين، کارت بانک، کليد صندوق و بقيه مدارک، مال شما.
من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم.
 

m sadeq

عضو جدید
کاربر ممتاز
نه بابا من تازه سیبیل در آوردم
چرا استعفا بدم بزار یکم ببینیم بزرگی چه حالیه بعد
البته اون موقع هم باید بریم پیش فرشته مرگ
 
بالا