شل سیلور استاین

cute

عضو جدید
کاربر ممتاز
از جنگل تا باغ وحش
Jungle to the zo0
ببر به بیرون قفس یه نگاه انداخت و لبخندی زد
گفت:بیا این جا پسر,می خوام با تو
یه کمی حرف بزنم
گفت:یه روزی من هم مثل تو
وحشی و آزاد بری خودم می دویدم
ولی نمی دونستم از جنگل تا باغ وحش تنها یه قدمه.
The tiger he looked out of his cage and
Smiled.he said”come here,boy,i want to
talk to you a while”
he said”I once was runnin wild and free
just the same as you
but it s one step from the jungle to the zoo”
از جنگل تا باغ وحش تنها یک قدمه.
بهتره مواظب باشی
تا تو رو هم تو دام نندازن
اگه بگیرنت چنگال هات رو می چینن,موهات رو کوتاه
می کنن و به شکل یک بچه گربه در می آرنت
از جنگل تا باغ وحش تنها یه قدمه
it s one step from the jungle to the zoo
you d better watch out
or they re gonna get you too
they clip your claws,cut your hair
make a pussy cat out of you
it s one step from the jungle to the zoo
ببره گفت:پسرم وقتی لای علف ها می دوی
بهتره مواظب تله های مخفی باشی
به تو اون قدر شیرینی و شکلات میدن
تا وقتی که حسابی چاق می شی و نمی تونی حرکت کنی
و اون وقته که از جنگل تا باغ وحش تنها یه قدمه.
He said,”son,when you go runnin through
the grass
you d better look out for all the hidden
traps.
They ll feed you sweets and goodies
Til you re too fat to move
then it s one step from the jungle to the zoo
از جنگل تا باغ وحش تنها یه قدمه
بهتره مواظب باشی تا تورو هم تو دام نیندازن
اگه بگیرنت چنگال هات رو می چینن,دندون هات رو
می کنن و به شکل یک بچه گربه در میارنت
از جنگل تا باغ وحش تنها یه قدمه
it s one step from the jungle to the zoo
you d better watch out
or they re gonna get you,too
they clip your claws,yank your fangs
make a pussy cat out of you
it s one step from the jungle to the zoo
.....
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
در خانه اي سرد ، بالاي خيابان ساليوان ،
آخرين كسي كه شلوار فاق كوتها مي پوشيد ، در شرف مردن بود
عينك افتابي به چشم داشت و به همين دليل كسي نمي توانست تشخيص بدهد
كه او گريه مي كرد يا نه .
همه معتادها و همه علاف ها
و همين طور همه كافه دارها
دور تختش جمع شده بودند .
وصيت كرد
تا تكليف اموالش را روشن كند
و آخرين كلمه ها را به زبان آورد:
گفت : ( كفش هايم را براي مادرم بفرستيد ،
بلوزم را به جا لباسي آويزان كنيد .
گيتارم را در ميدان واشنگتن بسوزانيد .
براي اينكه هيچ گاه ياد نگرفتم كه آن را چگونه بنوازم .
خانه ام را به يك آدم مستمند بدهيد
و بگوئيد كه اجاره آن تمام و كمال پرداخت شده .
پول ها و موادم را خودتان برداريد ،
ولي مرا با عينك آفتابيم به خاك بسپاريد .
مرا با عينك آفتابيم به خاك بسپاريد دوستان ،
با عينك آفتابيم .
گيتارم را در ميدان واشنگتن بسوزانيد
ولي مرا با عينك آفتابيم به خاك بسپاريد .)
گفت : ( جوجه خروس هايم را
به كسي بدهيد كه آنها را مي خواهد .
شعر هايم را
به كسي بدهيد كه آنها را مي خواند.
زير كافه برايم قبري بكنيد ،
و آهنگ غم انگيزي پخش كنيد .
همه را شاد و شنگول كنيد
در لحظه اي كه مردم ،
و مرا با عينك آفتابيم به خاك بسپاريد .
مرا با عينك آفتابيم به خاك بسپاريد دوستان ،
با عينك آفتابيم .
گيتارم را در ميدان واشنگتن بسوزانيد
ولي مرا با عينك آفتابيم به خاك بسپاريد .
كفش هاي راحتي اش را پرت كرديم وسط خيابان ،
بلوزش را گذاشتيم همانجا ، روي زمين .
گيتارش را فروختيم
در كافه گوشه خيابان
به كسي كه مي دانست چگونه آن را بنوازد .
موادش را دود كرديم .
پول هايش را خرج كرديم.
شعر هايش را دور ريختيم .
باب ، نوارهايش را برداشت ،
و اد ، كتابهايش را ،
و من هم عينك آفتابي فكسني آن بدبخت را برداشتم .
گفت : (مرا با عينك آفتابيم به خاك بسپاريد دوستان ،
با عينك آفتابيم .
گيتارم را در ميدان واشنگتن بسوزانيد
ولي مرا با عينك آفتابيم به خاك بسپاريد .)
 
  • Like
واکنش ها: cute

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
چگونه مجبور نباشيم ظرفها را خشك كنيم؟
اگه مجبوري هر روز ظرفها رو خشك كني
( واي چه كار بي مزه و مزخرفي )
اگه مجبوري هر روز ظرفها رو خشك كني
( عوض اينكه سري به كوچه بزني )
اگه مجبوري هر روز ظرفها رو خشك كني ...
و يك روز يكي از اونها رو بندازي و بشكني
ديگه كسي اجازه اينكار رو بهت نمي ده
و ديگه مجبور نيستي هر روز ظرفها رو خشك كني.
 
  • Like
واکنش ها: cute

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
25 دقيقه به رفتن


چوبه دار برپا مي كنند ، بيرون سلولم .
25 دقيقه وقت دارم .
25 دقيقه ديگر در جهنم خواهم بود .
24 دقيقه وقت دارم .
آخرين غذاي من كمي لوبياست.
23 دقيقه مانده است .
هيچ كس نمي پرسد چه احساسي دارم .
22 دقيقه مانده است .
به فرماندار نامه نوشتم ، لعنت خدا به همه آنها .
آه ... 21 دقيقه ديگر بايد بروم .
به شهردار تلفن مي كنم ، رفته ناهار بخورد .
بيست دقيقه ديگر وقت دارم .
كلانتر مي گويد ، (پسر ، مي خواهم مردنت را ببينم .)
نوزده دقيقه مانده است .
به صورتش نگاه مي كنم و مي خندم ... به چشم هايش تف مي كنم .
هيجده دقيقه وقت دارم .
رئيس زندان را صدا مي زنم تا بيايد و به حرف هايم گوش بدهد.
هفده دقيقه باقي است .
مي گويد ، (يك هفته ، نه ، سه هفته ديگر خبرم كن .
حالا فقط شانزده دقيقه وقت داري.)
وكيلم مي گويد ، متاسفانه نتوانستم كاري برايت انجام دهم.
م م م ... پانزده دقيقه مانده است .
اشكالي ندارد ، اگر خيلي ناراحتي بيا جايت را با من عوض كن .
چهارده دقيقه وقت دارم .
پدر روحاني ميآيد تا روحم را نجات دهد ،
در اين سيزده دقيقه باقي مانده .
از آتش و سوختن مي گويد ، اما من حس مي كنم كه سخت سردم است .
دوازده دقيقه ديگر وقت دارم .
چوبه دار را آزمايش مي كنند . پشتم مي لرزد .
يازده دقيقه وقت دارم .
چوبه دار عالي است و كارش حرف ندارد.
ده دقيقه ديگر وقت دارم .
منتظرم كه عفوم كنند ... آزادم كنند .
در اين نه دقيقه اي كه باقي مانده .
اما اين كه فيلم سينمايي نيست ، بلكه ... خب ، به جهنم .
هشت دقيقه ديگر وقت دارم .
حالا از نردبان بالا مي روم تا بر سكوي اعدام قرار گيرم .
هفت دقيقه ديگر وقت دارم .
بهتر است حواسم جمع قدم هايم باشد و گرنه پاهايم مي شكند .
شش دقيقه ديگر وقت دارم .
حالا پايم روي سكوست و سرم در حلقه دار ...
پنج دقيقه ديگر باقي است .
يّالا عجله كنيد ، چيزي بياوريد و طناب را ببريد .
چهار دقيقه ديگر وقت دارم .
حالا مي توانم تپّه ها را تماشا كنم ، آسمان را ببينم .
سه دقيقه ديگر باقي مانده .
مردن ، مردن انسان ، به راستي نكبت بار است .
دو دقيقه ديگر وقت دارم .
صداي كركس ها را مي شنوم ... صداي كلاغ ها را مي شنوم .
يك دقيقه ديگر مانده است .
و حالا تاب مي خورم و مي ي ي ي ي روم م م م م ...
 

cute

عضو جدید
کاربر ممتاز
بزرگسالان ممنوع!
بزرگسالان ممنوع
داریم بازی می کنیم,
و نمی خواهیم همش بگن
"مواظب باش","نکن"
بزرگسالان ممنوع
ما انجمنی تشکیل داده ایم
و اساسنامه ی مخفی خودمون را
به کسی نشون نمی دیم,
برگسالان ممنوع
خوب بریم بیرون پیتزا بخوریم
نه خیر هیچکس,غیر از من و اعضای انجمن
بقیه بیرون
خوب وقت پرداختن پوله
بزرگسالان آزاد.
 
  • Like
واکنش ها: ebbi

cute

عضو جدید
کاربر ممتاز
بگو

به من بگو که باهوشم
به من بگو که مهربانم
به من بگو که با استعدادم
به من بگو که دوست داشتنی ام
به من بگو که حساسم
بگو که متینم و عاقل
به من بگو که بی عیبم
بگو اما حقیقت را بگو
 

Sharif_

مدیر بازنشسته
آرزوهایی که حرام شدند

جادوگری که روی درخت انجیر زندگی میکند
به لستر گفت: یه آرزو کن تا برآورده کنم
لستر هم با زرنگی آرزو کرد
دو تا آرزوی دیگر هم داشته باشد
بعد با هر کدام از این سه آرزو
سه آرزوی دیگر آرزو کرد
آرزوهایش شد نه آرزو با سه آرزوی قبلی
بعد با هر کدام از این دوازده آرزو
سه آرزوی دیگر خواست
که تعداد آرزوهایش رسید به ۴۶ یا ۵۲ یا...
به هر حال از هر آرزویش استفاده کرد
برای خواستن یه آرزوی دیگر
تا وقتی که تعداد آرزوهایش رسید به...
۵ میلیارد و هفت میلیون و ۱۸ هزار و ۳۴ آرزو
بعد آرزو هایش را پهن کرد روی زمین و شروع کرد به کف زدن و رقصیدن
جست و خیز کردن و آواز خواندن
و آرزو کردن برای داشتن آرزوهای بیشتر
بیشتر و بیشتر
در حالی که دیگران میخندیدند و گریه میکردند
عشق می ورزیدند و محبت میکردند
لستر وسط آرزوهایش نشست
آنها را روی هم ریخت تا شد مثل یک تپه طلا
و نشست به شمردنشان تا ......
پیر شد
و بعد یک شب او را پیدا کردند در حالی که مرده بود
و آرزوهایش دور و برش تلنبار شده بودند
آرزوهایش را شمردند
حتی یکی از آنها هم گم نشده بود
همشان نو بودند و برق میزدند
بفرمائید چند تا بردارید
به یاد لستر هم باشید
که در دنیای سیب ها و بوسه ها و کفش ها
همه آرزوهایش را با خواستن آرزوهای بیشتر حرام کرد !!!
 

Sharif_

مدیر بازنشسته
بدون شرح

بدون شرح

 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
اگه چي بشه چي؟

ديشب، وقتي خواستم بخوابم.
چند تا «اگه چي بشه چي؟» به فكرم اومد.
تا صبح جلوي چشمم رژه رفتن و ورجه ورجه كردن
و همان آواز قديمي «اگه چي بشه چي» رو خوندن:
اگه توي مدرسه درسم بد بشه چي؟
اگه در استخرو تخته كنن چي؟
اگه توي خيابون كتك بخورم چي؟
اگه توي ليوانم سم باشه چي؟
اگه يه باري شروع كنم به گريه چي؟
اگه مريض بشم و بميرم چي؟
اگه امتحانمو بد بدم چي؟
اگه روي صورتم موي سبز دربياد چي؟
اگه هيچكس منو دوست نداشته باشه چي؟
اگه يه برق از آسمون بياد و منو بگيره چي؟
اگه سرم شروع كنه به كوچيك شدن چي؟
اگه باد بادبادكمو پاره كنه چي؟
اگه جنگ بشه چي؟
اگه مامان و بابام طلاق بگيرن چي؟
اگه سرويسم دير برسه چي؟
اگه دندونام صاف در نياد چي؟
اگه شلوارم پاره بشه چي؟
اگه هيچوقت شنا ياد نگيرم چي؟
هر وقت كه همه چيز رو به راهه،
نصفه شب «اگه چي بشه چي» سراغم مي آد.
 

massom11111

عضو جدید
کاربر ممتاز
زبان تن:

زبان تن:

پاهام گفتند:اهای!بیا بریم رقص

زبانم گفت:بیا چیزی بخوریم

مغزم گفت:چه طوره یک کتابه خوب بخونیم

چشم هام گفتند:بهتره چرتی بزنیم

پاهام گفتند:نه؛بریم قدم بزنیم

پشتم گفت:بریم ماشین سواری

باسنم گفت:تا شما تصمیم می گیرید من می نشینم این گوشه:redface:
 
  • Like
واکنش ها: cute

Sharif_

مدیر بازنشسته
سلام
لطفا نیمه گمشده رو اگه کسی میتونه محبت کنه بزاره. ممنون.
---------------------------------------------------------------------------
قطعه گم شده تنها نشسته بود...
در انتظار کسی که از راه برسه
و او را با خود ببرد.
بعضیها با او جور در می آمدند...
اما نمی توانستند قل بخورند.
بعضی دیگر قل می خوردند اما جور در نمی آمدند
آن یکی از جور در آمدن چیزی نمی فهمید.
دیگری از هیچ چیز چیزی نمی فهمید.
یکی زیادی ظریف بود
و تالاپی افتاد پائین...
یکی او را روی پایه می گذاشت و می رفت پی کارش ....
بعضیها بیش از اندازه قطعه گم شده داشتند.
بعضی بیش از اندازه قطعه داشتند. تکمیل تکمیل!
او یاد گرفت که چگونه از چشم حریص ها خود را پنهان کند.
باز هم با انواع بیشتری رو به رو می شد.
بعضی خیلی ریزبین بودند.
بعضی ها در عالم خودشان بودند و بی خیال می گذشتند.
فکر کرد برای جلب توجه خود را بیاراید...
فایده نداشت.
این بار پر زرق و برق شد
اما با این کار خجالتی ها از سر راهش فرار کردند.
عاقبت یکی پیدا شد که کاملا جور درمی آمد!
اما ناگهان...
قطعه ی گم شده شروع کرد به رشد کردن!
و رشد کرد.
- من نمی دانستم تو رشد می کنی
قطعه گم شده جواب داد: "من هم نمی دانستم!"
- می روم پی قطعه گم شده خودم که بزرگ هم نمی شود...
روز ها گذشت تا یک روز کسی آمد که با دیگران فرق داشت.
قطعه گم شده پرسید: از من چه می خواهی؟
- هیچ
- به من چه احتیاجی داری؟
- هیچ
قطعه گم شده باز پرسید: تو کی هستی؟
گفت: من دایره ی بزرگم!
قطعه گم شده گفت:
به گمانم تو همان کسی باشی که مدت هاست در انتظارش هستم شاید من قطعه ی گم شده ی تو باشم!
دایره ی بزرگ گفت: اما من قطعه ای گم نکرده ام و جایی برای جور در آمدن تو ندارم
قطعه ی گم شده گفت: حیف ! خیلی بد شد چقدر دلم می خواست که با تو قل بخورم...
دایره ی بزرگ گفت: تو نمی توانی با من قل بخوری ولی شاید خودت بتوانی تنهایی قل بخوری.
- تنهایی؟
نه، قطعه ی گم شده که نمی تواند تنهایی قل بخورد!
دایره ی بزرگ پرسید: آیا تا به حال امتحان کرده ای؟
قطعه ی گم شده گفت: آخر من گوشه های تیزی دارم! شکل من به درد قل خوردن نمی خورد!
دایره ی بزرگ گفت: گوشه ها ساییده می شوند و شکل ها تغییر می کنند!
خوب من باید برم خداحافظ! شاید روزی به هم برسیم و قل خورد و رفت!
قطعه ی گم شده باز هم تنها ماند.
مدتی دراز در همان حال نشست.
آن وقت...

آهسته...
آهسته...
خود را از یک سو بالا کشید...
باز بلند شد...
خودش را بالا کشید...
تلپی افتاد.
باز بلند شد.... خودش را بالا کشید...
و باز تالاپ...
شروع کرد به پیش رفتن...
و به زودی لبه هایش شروع کردن به ساییده شدن...
آن قدر از جا بلند شد و افتاد
بلند شد و افتاد
تا
شکلش کم کم عوض شد...
حالا به جای اینکه تالاپی بیفتد بامبی می افتد...
و حالا به جای اینکه بامبی بیفتد بالا و پایین می پرید...
و حالا به جای اینکه بالا و پایین بپرد قل می خورد و می رفت ...
و نمی دانست به کجا اما ناراحت هم نبود.
همین طور قل خورد و پیش رفت
تا...



واقعیت اینه که آدمها فقط میتونن بهترین همراه برای هم باشند نه مکمل هم.
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
میای؟

میای؟

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]چشمهای باربارا آبیه،عین آسمون نیلی[/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]اما اون فردی رو دوست داره خیلی،[/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]کارن خوشگله اما هری دوستشه،[/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]جین که خیلی خانمه،داره با یکی نامزد می شه.[/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]کارول هم که از من بدش میاد،می هم همین جور،[/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]اَبی گیل که مال من بشو نیست هیچ جور،[/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]نانسی هم که خونش خیلی دوره...[/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]ببینم تو میای دلبر من بشی؟آره؟


[/FONT]
 

russell

مدیر بازنشسته
كنترل دنيا

روزي خدا با لبخند به من گفت:
ببينم، دلت مي خواد براي مدتي دنيا رو تو بگردوني؟
گفتم: بله، به امتحانش مي ارزه.
بعد پرسيدم:
محل كارم كجاست؟
چقدر حقوق مي گيرم؟
كي براي ناهار مي ريم؟
بعدازظهر كي مرخص مي شم؟
خدا گفت: اون گردونه رو بده به من!
اينطوري حتما كار دنيا رو به هم مي ريزي.
 

russell

مدیر بازنشسته
هيچ كس مرا دوست ندارد.
هيچ كس به من توجه نمي كند.
هيچ كس برايم هلو و گلابي نمي خرد.
هيچ كس به من شيريني و نوشابه نمي دهد.
هيچ كس به شوخيهاي من نمي خندد.
هيچ كس موقع دعوا به من كمك نمي كند.
هيچ برايم مشق نمي نويسد.
هيچ كس دلش برايم تنگ نمي شود.
هيچ كس برايم گريه نمي كند.
هيچ كس نمي داند كه چه بچه خوبي هستم.
اگر كسي از من بپرسد كه بهترين دوستم كيست،
توي چشمش نگاه مي كنم و مي گويم: « هيچ كس»
ولي امشب خيلي ترسيدم!
آخه بلند شدم ديدم هيچ
بلند صدا كردم اما هيچ كس جواب نداد.
در تاريكيي كه هيچ كس تحمل نمي كنه،
بلند شدم و به همه جاي خونه سر زدم.
اما هر جايي كه نگاه كردم يكنفر را ديدم.
و آنقدر گشتم كه خسته شدم.
حالا كه صبح نزديكه
ترسي ندارم.
چون هيچ كس نرفته.


شعراش خیلی قشنگه :cry:
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
مامان و خدا

مامان و خدا

خدا به ما انگشت داده - مامان می گه،"با چنگال غذا بخور."
خدا به ما صدا داده – مامان می گه،"جیغ نزن."
مامان می گه"کلم بخور،حبوبات و هویج بخور."
ولی خدا به ما هوس بستنی شیره ای داده.
خدا به ما انگشت داده – مامان می گه،"دستمال بردار."
خدا به آب گل آلود داده – مامان می گه،"شالاپ شولوپ نکن."
مامان می گه،"ساکت باش،خوابه بابات."
اما خدا به ما در سطل آشغال داده که می شه باهاش شترق صدا داد.
خدا به انگشت داده – مامان میگه،"باید دستکشهات رو دستت کنی."
خدا به ما بارون داده – مامان می گه،"مبادا خیس بشی."
مامان می خواد که ما مراقب باشیم و زیاد نزدیک نشیم
به اون سگهای قشنگ غریبه ای که خدا بهمون داده نوازششون کنیم.
خدا به ما انگشت داده – مامان می گه،"برو دستت رو بشور."
ولی آخه خدا به ما جعبه های پر از ذغال و تن های سیاه شده ی قشنگ
داده،چه جور!
من چندان باهوش نیستم،ولی یه چیز رو مطمئنم به خدا-
[FONT=&quot]یا مامان داره اشتباه می کنه،یا اگه نه،خدا.[/FONT]
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
من نبودم

من نبودم
کسی که در خانه ات را کوبید
من نبودم
کسی که به تو سلام داد
من نبودم
کسی که سالها عاشق تو بود
و هر کجا که می رفتی
دنبالت می کرد
دروغ گفتم
من بودم!.
من همان بودم که تو هیچ وقت نخواستی ببینی.
با این حال
آری!من بودم که عاشق تو بودم
هنوز هم عاشقت هستم
حالا این را با صدای بلند فریاد می زنم
و تو گریه می کنی و می گویی
"چرا این را زودتر نگفتی؟!"
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
جرج گفت:خدا چاق و قد کوتاهه.
نیک گفت:نخیرم.لاغر و درازه.
لن گفت:یه ریش سفید بلند داره.
جان گفت:نه.صورتش سه تیغه س.
ویل گفت:سیاه پوسته.باب گفت:سفید پوسته.
رونداروز گفت:دختره.
من خندیدم و عکسی رو که خدا از خودش گرفته و برام فرستاده بود،
به هیچ کدومشون نشون ندادم.
 

cute

عضو جدید
کاربر ممتاز
من نمی خوام بیرون بیام!
جوجه ام توی یه تخم
اما نمی خوام بیرون بیام من نمی خوام
مرغا التماس می کنن,خروسا خواهش می کنن
اما من نمی خوام بیرون بیام,من نمی خوام
بس که حرف از جنگ شنیدم
بس که هوا آلوده اس
بس که همه داد می زنن
هواپیماها نعره می کشن
من دلم می خواد اینجا بمونم
اینجا که گرم و راحته
من نمی خوام بیرون بیام,من نمی خوام
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
سرزمین شاد

سرزمین شاد

شما تا حالا رفتین به سرزمین شاد،
همون جایی که همه کس هر روز شاده و آزاد،
همه لطیفه می گن و آواز می خونن،
آوازهای شاد می خونن،
و همه چیز سرزنده س و پر نشاط؟
توی سرزمین شاد،هیچ کس نیست نا شاد،
صدای خنده و شادی فراوون از همه جا میاد.
من قبلآ رفته و به سرزمین شاد-
[FONT=&quot]وای!چه کسل کننده بود![/FONT]
 

russell

مدیر بازنشسته
سنگ سخنگو

از كجا بفهميم كه پنجره اي بازه يا نه ؟

كافيه يه سنگ به طرفش پرتاب كنيم

صدايي ازش در اومد ؟

در نيومد ؟

خوب پنجره باز بود

حالا بذار يكي ديگه رو امتحان كنيم . . .
شترق . . .

اين يكي بسته بود !
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
آه پاهای کثیفی دارم
نمی توانم تمیزشان کنم
پاهای کثیفی دارم
برای اینکه مدت زیادی
در خیابان های کثیف ( با این و آن ) دست به یقه می شدم
من با پاهای کثیف از آنجا می آیم
پاهای کثیفی دارم
که به آنها افتخار نمی کنم
پاهایم کثیف اند
ولی نمی توانم از آنها جدا شوم
شاید کثیف کنم
ملافه های تمیز و قشنگت را عزیزکم
با پاهای کثیفم
در زندگیم در این دنیا
تنها پاهای کثیفی دارم
از میان تمامی آنچه می توانستم به دست آورم
تنها پاهای کثیفی دارم
شما افکار لطیف و مطبوع دارید
اما من غریبه ای هستم با پاهای کثیف
پاهای کثیفی دارم
که دیگر خیلی دیر شده است که آنها را تمیز کنم
پاهای کثیف
کثیف به نحوی که نمی تان آنها را سوهان کرد
اما عزیزم می دانی چیزی کم خواهی داشت
بدون پاهای کثیف من
پاهای کثیفی دارم که نمی توان آنها را به شکل اول درآورد
پاهای کثیفی دارم
که از خود رد کثیفی به جا می گذارند
به همین دلیل در پی جایی هستم
که برافروخته نشوم
بخاطر پاهای کثیفم
پاهای بزرگ ثیفی دارم
که همچنان بزرگ می شوند
پاهای کثیفی دارم
آنها هستند که مرا راه می برند
اگر زمین قلبی داشت
می توانستم احساس کنم
ضربانش را با کف پاهای کثیفم
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
چیزهایی که نگفتم

وقتي چمدانش را به قصد رفتن بست،
نگفتم : عزيزم ، اين كار را نكن .
نگفتم : برگرد
و يك بار ديگر به من فرصت بده .
وقتي پرسيد دوستش دارم يا نه ،
رويم را برگرداندم.
حالا او رفته
و من
تمام چيزهايي را كه نگفتم ، مي شنوم.
نگفتم : عزيزم متاسفم ،
چون من هم مقّصر بودم.
نگفتم : اختلاف ها را كنار بگذاريم ،
چون تمام آنچه مي خواهيم عشق و وفاداري و مهلت است.
گفتم : اگر راهت را انتخاب كرده اي ،
من آن را سد نخواهم كرد.
حالا او رفته
و من
تمام چيزهايي را كه نگفتم ، مي شنوم.
او را در آغوش نگرفتم و اشك هايش را پاك نكردم
نگفتم : اگر تو نباشي
زندگي ام بي معني خواهد بود.
فكر مي كردم از تمامي آن بازي ها خلاص خواهم شد.
اما حالا ، تنها كاري كه مي كنم
گوش دادن به چيزهايي است كه نگفتم.
نگفتم :باراني ات را درآر...
قهوه درست مي كنم و با هم حرف مي زنيم.
نگفتم :جاده بيرون خانه
طولاني و خلوت و بي انتهاست.
گفتم : خدانگهدار ، موفق باشي ،
خدا به همراهت .
او رفت
و مرا تنها گذاشت
تا با تمام چيزهايي كه نگفتم ، زندگي كنم.
 

russell

مدیر بازنشسته
پرنده عجیب:

وقتی که همه پرنده ها برای زمستون
به سوی جنوب حرکت می کنن.
یه پرنده ی عجیب و غریب راهشو کج کرده به سمت شمال
بال بال زنون و جیک جیک کنون٬
توی سرما به سرعت به سمت شمال پرواز می کنه.
پرنده می گه٬"دلیل به شمال رفتن من این نیست که
یخ با سوز باد و زمین پر از برف رو دوست دارم.
به خاطر این به شمال می رم
که تنها پرنده ی شهر بودن خیلی خوب و باحاله."
 
  • Like
واکنش ها: cute

russell

مدیر بازنشسته
براي اينكه دوستم داشته باشي،
هر كاري بگويي مي كنم،
قيافه ام را عوض مي كنم،
همان شكلي مي شوم كه تو مي خواهي،
اخلاقم را عوض مي كنم،
همان طوري مي شوم كه تو مي خواهي،
حتي صدايم را عوض مي كنم،
همان حرفهايي را مي زنم كه تو مي خواهي،
اصلاً اسمم را هم عوض مي كنم،
هر اسمي كه مي خواهي روي من بگذار!
خب حالا دوستم داري؟
نه، صبر كن!
لطفاً دوستم نداشته باش
چون حالا انقدر عوض شده ام كه حتي حال خودم هم از خودم به هم مي خورد!
 

Sharif_

مدیر بازنشسته
خود آدم كيست؟
همه اين سوال را مي پرسند
از فلاسفه،
شاعران،
از روانشناسان،
اما چرا از من نمي پرسند؟
اگر از من مي پرسيدند، خيلي ساده مي گفتم:
خود آدم خودش است ديگر!
يك چيز عزيز و بي همتا
كه در دنيا تك است
و هيچ كس نمي تواند تعريفش كند
هيچ كس به جز خودش!
پس خودت را از خودت بپرس!
اما يادت باشد
آدم حسابي از خودش درس نمي پرسد!
 
  • Like
واکنش ها: cute

Sharif_

مدیر بازنشسته
یک طرف تنش بلور
سوی دیگر از شبنم
جای دو چشمانش ستاره
و خنده هایش، بغل بغل شکوفه......
دلش اما نپرس!
شاید اشتباهی شده
آن که او را ساخته
وقتی به دلش رسیده
بدجوری بی حوصله بوده!
دلش تمام از سنگ است
سنگ مرمر مرغوب
برای روی قبر من
و همه شما که دوستش دارید!
دلش سنگ قبر!
 

cute

عضو جدید
کاربر ممتاز
تقصیر
کتابی قشنگ برایت نوشتم
درباره رنگین کمان ,درباره خورشید
و خواب هایی که درست از آب درآمدند
اما آقا بزه آن را خورد
(تو می دانستی ممکن است آن را بخورد)
با عجله یکی دیگر
برای تو نوشتم
درسته هیچ وقت مثل آن قبلی
خوشگل و خوب نخواهد بود
اما اگر این را هم دوست نداری
تقصیر را بیانداز گردن بز.!
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
يك آدم خرافاتي،
وقتي يه نردبون مي بينه، به هيچ وجه از زيرش رد نمي شه.
وقتي اتفاقا كمي نمك روي زمين مي ريزه
براي رفع بلا، قدري هم پشت سرش مي ريزه.
و هميشه كمي غذاي خرگوش همراهش داره.
چرا؟ براي اينكه ممكنه لازم بشه.
هر سوزني كه روي زمين ببينه بر مي داره.
و هيچوقت كلاهشو روي تخت نمي ذاره.
توي خونه چترشو باز نمي كنه
و هر وقت چيزي مي گه كه نبايد مي گفت،
زبونش رو گاز مي گيره.
وقتي از گورستان رد مي شه، نفسشو حبس مي كنه.
و به نظرش عدد 13 نحسه.
خلاصه آدم خرافاتي كارهاي بيخود زياد مي كنه.
اما بزنم به تخته من اصلا خرافاتي نيستم.
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
فرمانده كلي به فرمانده گور گفت :
( آيا بايد به اين جنگ احمقانه رو ادامه بدهيم ؟
آخه ، كشتن و مردن حال و روزي براي آدم باقي نمي ذاره .)
فرمانده گور گفت : ( حق با شماست .)
فرمانده گور به فرمانده كلي گفت :
( امروز مي توانيم به كنار دريا بريم
و تو راه چند تا بستني هم بخوريم .)
فرمانده كلي گفت : ( فكر خوبيه .)
فرمانده كلي به فرمانده گور گفت :
( تو ساحل يه قلعه شني مي سازيم .)
فرمانده گور گفت : ( آب بازي هم مي كنيم .)
فرمانده كلي گفت : (پس آماده شو بريم .)
فرمانده گور به فرمانده كلي گفت :
( اگه دريا طوفاني باشه چي ؟
اگه باد شنها رو به هر طرف ببره ؟ )
فرمانده كلي گفت : ( چقدر وحشتناكه ! )
فرمانده گور به فرمانده كلي گفت :
(من هميشه از درياي طوفاني مي ترسيدم .
ممكنه غرق بشيم .) فرمانده كلي گفت :
(آره شايد غرق بشيم . حتي فكرش هم ناراحتم مي كنه .)
فرمانده كلي به فرمانده گور گفت :
( مايوي من پاره است .
بهتره بريم سر جنگ و جدال خودمون .)
فرمانده گور گفت : ( موافقم .)
بعد فرمانده كلي به فرمانده گور حمله كرد ،
گلوله ها به پرواز در آمد ، توپخانه ها به غرش .
و حالا متاسفانه ،
نه اثري از فرمانده كلي باقي مانده و نه از فرمانده گور .
 

russell

مدیر بازنشسته
هیچ فرقی نمی کنه
اندازه غول باشم اگر
يا قد بادام كوچولو
وقتي چراغ خاموش بشه

هم قد همديگه مي شيم
پولدار بشيم مثل يه شاه
فقير بشيم مثل گدا
وقتي چراغ خاموش بشه
ارزشمون يكي مي شه
سياه و قرمز و بنفش
نارنجي و زرد و سفيد
وقتي چراغ خاموش بشه
همه يه رنگ ديده مي شيم
شايد بهتر باشه خدا
براي درست كردن كارا
چراغ ها رو خاموش كنه
 
بالا