بچه ها کی میتونه برا این عکس یه داستان بسازه

vahid2007

عضو جدید
کاربر ممتاز
 

FarnazT

عضو جدید
کاربر ممتاز
گرگه فهمید که برای گول زدن گوسفندا چاره کار اینه که از تکنولوژی روز استفاده کنه
اون چوپون هم هی میخواد به زور نی به گوسفندا بگه که شما باید خودباور و متکی به خود باشین
گوسفندا میخوان با تکنولوژی همراه بشن گول خوردن افتادن تو دام گرگه
حالا چوپونه هی تو سر خودش بزنه .... چه فایده.... بره یه کم تکنولوژی تزریق کنه تو خون گوسفندا اگه میخواد نگهشون داره
 

BeyondY

عضو جدید
تقابل مدرنیته و سنت در جامعه ی کنونی و نسل جدید ... که با تفاوتی فاحش کفه ی ترازو به سمت مدرنیته می چربه
 

memareiram

عضو جدید
این یه مشت موجود نادون رو نشون میده که بعد یه عمر شنیدن صداهای تکراری، تازه فهمیدن که ای بابا.... میشه گاهی هم به صداهای مستهجن گوش داد. مهم نیست که کی اون رو مینوازه مهم اینه که اون نوایی از حقیقت باشه (شنیدن سخن حق از زبان ناحق بهتر از فریب خوردن از دست چوپان... چوپان آخرش بره هاشو میفروشه)

البته خوب میدونم منظور این عکس ... برعکس نظر من تهاجم فرهنگیه.... این از عینک اون بره هم پیداست
 

Sajjad_Fashion

عضو جدید
در روزگارهایی بسیار جدید جمعی از گوسفند های خسته از تکرار و عدم تحرک و تنوع بودند که نگاه ساسی گرگی با موسیقی (وای وای گوسی من کوش؟ ،وای وای میرم از گوش ،اها--- ساسی گرگی ،حسن چوپان ،لایف رکورد و...:w33:)ظاهر شد و گوسفند های ما به گوسیدا و ... تبدیل شدن و دیگه شجریان به گوش و دل خوش نبود.

مرگ بر امریکا گرگ صفت مرگ بر اسراعیل:hypocrite:
 

mehrshad53

اخراجی موقت
یکی بود یکی نبود...
یه چوپونی بود که ده دوازده تا گوسفند داشت و هرروز براشون نی میزد و اونا مثل خر کیف میکردن و فکر میکردن که دیگه از این بهتر زندگی وجود نداره....:surprised:
تا یه روز یه گرگ با یه سیتم کامل پرکاشن و درامز اومد به مزرعه و شروع کرد به زدن....
گوسفندا که تا حالا چنین چیزی ندیده بودن،بیخیال گرگ بودن یارو، همه رفتن و دورش جمع شدن.....
میدونین گرچه صدا دلنواز نبود ولی جدید بود،مهیج بود و گوسفندها که سالها انرژیشون به صورت دمبه در پشتشون ذخیره شده بود به وجد اومدن....:surprised:
اونها فهمیدن که چیزهای زیادی توی دنیا هست که نمیدونن.....
دیگه نی چوپون جوابگوی نیازهاشون نبود.

روایت مربوطه:

حال را دریاب حتی اگه از طرف گرگ باشه:smile:
 
آخرین ویرایش:

عطر بارون

عضو جدید
کاربر ممتاز
یکی بود یکی نبود...
یه چوپونی بود که ده دوازده تا گوسفند داشت و هرروز براشون نی میزد و اونا مثل خر کیف میکردن و فکر میکردن که دیگه از این بهتر زندگی وجود نداره....:surprised:
تا یه روز یه گرگ با یه سیتم کامل پرکاشن اومد به مزرعه و شروع کرد به زدن....
گوسفندا که تا حالا چنین چیزی ندیده بودن،بیخیال گرگ بودن یارو، همه رفتن و دورش جمع شدن.....
میدونین گرچه صدا دلنواز نبود ولی جدید بود،مهیج بود و گوسفندها که سالها انرژیشون به صورت دمبه در پشتشون ذخیره شده بود به وجد اومدن....:surprised:
اونها فهمیدن که چیزهای زیادی توی دنیا هست که نمیدونن.....
دیگه نی چوپون جوابگوی نیازهاشون نبود.

روایت مربوطه:

حال را دریاب حتی اگه از طرف گرگ باشه:smile:
:surprised::w15::w15:
 

vahid2007

عضو جدید
کاربر ممتاز
یکی بود یکی نبود...
یه چوپونی بود که ده دوازده تا گوسفند داشت و هرروز براشون نی میزد و اونا مثل خر کیف میکردن و فکر میکردن که دیگه از این بهتر زندگی وجود نداره....:surprised:
تا یه روز یه گرگ با یه سیتم کامل پرکاشن و درامز اومد به مزرعه و شروع کرد به زدن....
گوسفندا که تا حالا چنین چیزی ندیده بودن،بیخیال گرگ بودن یارو، همه رفتن و دورش جمع شدن.....
میدونین گرچه صدا دلنواز نبود ولی جدید بود،مهیج بود و گوسفندها که سالها انرژیشون به صورت دمبه در پشتشون ذخیره شده بود به وجد اومدن....:surprised:
اونها فهمیدن که چیزهای زیادی توی دنیا هست که نمیدونن.....
دیگه نی چوپون جوابگوی نیازهاشون نبود.

روایت مربوطه:

حال را دریاب حتی اگه از طرف گرگ باشه:smile:

دادش منظورت اینه که اگه مردمو مجبور کنی به زندگیه یکنواخت اگه دشمنشم برا اونا یه چیز جدید بیاره دورش جمع میشن حالا بر هر قیمتی نه
:)
 

شقایق21

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یکی بود یکی نبود...
یه چوپونی بود که ده دوازده تا گوسفند داشت و هرروز براشون نی میزد و اونا مثل خر کیف میکردن و فکر میکردن که دیگه از این بهتر زندگی وجود نداره....:surprised:
تا یه روز یه گرگ با یه سیتم کامل پرکاشن و درامز اومد به مزرعه و شروع کرد به زدن....
گوسفندا که تا حالا چنین چیزی ندیده بودن،بیخیال گرگ بودن یارو، همه رفتن و دورش جمع شدن.....
میدونین گرچه صدا دلنواز نبود ولی جدید بود،مهیج بود و گوسفندها که سالها انرژیشون به صورت دمبه در پشتشون ذخیره شده بود به وجد اومدن....:surprised:
اونها فهمیدن که چیزهای زیادی توی دنیا هست که نمیدونن.....
دیگه نی چوپون جوابگوی نیازهاشون نبود.

روایت مربوطه:

حال را دریاب حتی اگه از طرف گرگ باشه:smile:


ماشاءالله برادر:surprised:
 
بالا