درس اول
يه کلاغ روي يه درخت نشسته بود و تمام روز بيکار بود و هيچ کاري نمي کرد...
يه خرگوش از کلاغ پرسيد: منم مي تونم مثل تو تمام روز بيکار بشينم و هيچ کاري
نکنم؟ کلاغ جواب داد: البته که مي توني!... خرگوش روي زمين کنار درخت نشست و
مشغول استراحت شد... يهو روباه پريد خرگوش رو گرفت و خورد!
نتيجه اخلاقي: براي اينکه بيکار بشيني و هيچ کاري نکني ، بايد اون بالا بالاها
نشسته باشي!
درس دوم
يه روز مسؤول فروش ، منشي دفتر ، و مدير شرکت براي ناهار به سمت سلف قدم مي
زدند... يهو يه چراغ جادو روي زمين پيدا مي کنن و روي اون رو مالش ميدن و جن
چراغ ظاهر ميشه... جن ميگه: من براي هر کدوم از شما يک آرزو برآورده مي کنم...
منشي مي پره جلو و ميگه: «اول من ، اول من!... من مي خوام که توي باهاماس باشم
، سوار يه قايق بادباني شيک باشم و هيچ نگراني و غمي از دنيا نداشته باشم»...
پوووف! منشي ناپديد ميشه...بعد مسؤول فروش مي پره جلو و ميگه: «حالا من ، حالا
من!... من مي خوام توي هاوايي کنار ساحل لم بدم ، يه ماساژور شخصي و يه منبع بي
انتهاي آبجو داشته باشم و تمام عمرم حال کنم»... پوووف! مسوول فروش هم ناپديد
ميشه...بعد جن به مدير ميگه: حالا نوبت توئه... مدير ميگه: «من مي خوام که اون
دو تا هر دوشون بعد از ناهار توي شرکت باشن»!
نتيجه اخلاقي: اينکه هميشه اجازه بده که رئيست اول صحبت کنه!
اگر روزي دشمن پيدا كردي، بدان در رسيدن به هدفت موفق بودي!
اگر روزي تهديدت كردند، بدان در برابرت ناتوانند!
اگر روزي خيانت ديدي، بدان قيمتت بالاست!