نامه هایی برای بابا لنگ دراز...

iQl

عضو جدید
کاربر ممتاز





http://www.www.www.iran-eng.ir/attachment.php?attachmentid=174332&d=1381417063

http://www.www.www.iran-eng.ir/attachment.php?attachmentid=174333&d=1381417065



7آوریل
بابا لنگ دراز عزیز


وای!نیویورک خیلی بزرگ نیست؟ ووستر جلوی آن هیچ است.شما واقعا در این شلوغی زندگی میکنید؟فکر نمیکنم من تا چند ماه دیگر هم بتوانم بعد از تاثیر گیج کننده ی این دو روز به حالت عادی خودم برگردم. نمیدانم از کجا شروع کنم و تمام چیز های شگفت انگیزی را که دیده ام برایتان بگویم. اگرچه فکر کنم شما خودتان میدانید چون آنجا زندگی میکنید.
اما به نظرتان خیابان هایش جالب نیست؟و مردم و فروشگاه هایش.
من تا حالا هیچوقت این قدر چیزهای قشنگ که توی ویترین این فروشگاه هاست ندیده ام. آدم دلش میخواهد همه ی عمرش را سر پوشیدن این لباس ها بگذارد.:redface:
من و سالی و جولیا صبح شنبه رفتیم خرید. جولیا به باشکوه ترین فروشگاهی که در عمرم دیده بودم رفت. دیوارهایش سفید و طلایی بود،قالی های آبی و پرده های ابریشمی ابی ئ صندلی های طلایی داشت.یک خانم خیلی خوشگل با موهای طلایی و لباس مشکی بلند ابریشمی لبخند زنان به استقبالمان آمد. اولش فکر کردم ما آمده ایم به این خانم سر بزنیم و با آن خانم دست دادیم ولی انگار آمده بودیم کلاه بخریم یا حداقل جولیا میخواست بخرد.جولیا جلوی آیینه نشست و ده، دوازده تا کلاه را که یکی از آن یکی قشنگ تر بود امتحان کرد و دوتا را که از همه قشنگ تر بود خرید.
تصور نمیکنم در زندگی لذتی بالاتر از این باشد که آدم جلوی آیینه بنشیند و هرکلاهی را که دلش میخواد بدون اینکه قیمتش را در نظر بگیرد بخرد!
بابا جون شکی نیست که نیویورک به سرعت خصوصیت بردبارانه ای را که پرورشگاه جان گریر با صبر بسیار برای خود ساخته است از بین خواهد برد.
بعد از اینکه خرید ما تمام شدآقای جروی یا همان پندلتون را در رستوران شری دیدیم.لابد به شری رفته اید نه؟آن جا را در ذهن تان مجسم کنید بعد هم سالن غذاخوری جان گریر را با رومیزی های مشمایی و ظروف سفالی سفیدی که حق ندارید بشکنید و کارد و چنگال های دسته چوبی تصور کنید و ببینید من چه حسی داشتم.
من ماهی را با چنگال عوض خوردم ولی پیشخدمت با مهربانی بذون اینکه کسی بفهمد چنگال دیگری به دستم داد.
بعد از ناهار به تئاتر رفتیم.مبهوت کننده و عالی و باورنکردنی بود.هرشب خوابش را می بینم.
آیا شکسپیر آدم بی نظیری نیست؟
اجرای روی صحنه ی هملت خیلی بهتر از هملتی است که ما در کلاس تجزیه و تحلیل کردیم.من قبلا آن را تحسین میکردیم ولی حالا وای بی نظیر است!
اگر ناراحت نمیشوید من ترجیح میدهم هنرپیشه شوم تا نویسنده.دوست ندارید دانشکده را ول کنم و به مدرسه ی عالی هنرهای نمایشی بروم؟آن وقت همیشه یک بلیت لژ نمایش های خودم را برای شما میفرستم و از زیر چراغ های جلوی سخنه به شما لبخند میزنم.فقط لطفا یک گل سرخ رز به جادکمه ای تان بزنید تا من دقیقا بدانم به چه کسی باید لبخند بزنم.چون اگر اشتباهی به کس دیگری لبخند بزنم خیلی بد میشود.:D
ما شنبه شب برگشتیم و شام را در قطار سر میزهای کوچک با چراغ هایی که نورشان صورتی بود و خدمتکارهایش سیاه پوست بودند خوردیم.من تا آن موقع نشنیده بودم که در رستوران قطار شام بخورند و بدون اینکه متوجه شوم همین را گفتم.
جولیا پرسید:مگر تو کجا بزرگ شده ای؟
با تواضع تمام گفتم:در دهکده.
گفت:تا حالا مسافرت نرفتی؟
گفتم:نه تا روزی که به دانشکده آمدم.آن موقع هم فاصله ی ما تا دانشکده همه اش 160 مایل بود و ما توی راه غذا نخوردیم.
از وقتی این چیزهای مسخره را میگویم جولیا واقعا به من علاقمند شده.خیلی سعی میکنم حرفی از دهانم نپرد ولی خیلی تعجب میکنم-که بیشتر وقت ها هم تعجب میکنم!!! -یک چیزی می پرانم. هیجده سال را در پرورشگاه جان گریر گذراندن و بعد یکدفعه به دنیا پرت شدن واقعا تجربه ی گیج کننده ای است.
ولی دارم خودم را وفق میدهم و دیگر آن اشتباه های ناجور گذشته را نمی کنم و وقتی با دخترهای دیگر هستم اصلا احساس ناراحتی نمیکنم.قبلا وقتی مردم به من نگاه میکردند از خجالت دست و پایم را گم میکردم و احساس میکردم که همه تشخیص میدهند این لباس نو مال خودم نیست و من همان لباس چیت پوش سابقم ولی حالا نمی گذارم این فکرها عذابم بدهند.
یادم رفت راجع به گل ها برایتان بگویم.آقای جروی به هر یک از ما یک دسته گل بزرگ بنفشه و سوسن بری داد.به نظرتان مرد نازنینی نیست؟( البته) من قبلا به خاطر دیدن مردهای هیئت امنا از مردها خوشم نمی آمد ولی عقیده ام دارد عوض میشود.
نامه شد یازده صفحه!شجاع باشید الان تمام می کنم.:surprised:

ارادتمند همیشگی،جودی




1.JPG2.JPG
 

iQl

عضو جدید
کاربر ممتاز


دهم آوریل
آقای پولدار عزیز


بفرمایید چک پنجاه دلاری شما ضمیمه ی نامه است.خیلی از لطف شما ممنونم ولی احساس میکنم نمیتوانم قبول کنم.مقرری ماهانه ام برای خرید کلاه هایی که لازم دارم کافی است.معذرت میخواهم آن چیزهای مسخره را راجع به فروشگاه کلاه های زنانه نوشتم.فقط بخاطر اینکه تا قبل از آن چنین جایی را ندیده بودم.
با وجود این نمیخواستم گدایی کنم و ترجیح میدهم بیشتر از آنچه مجبورم خیرات قبول نکنم.
ارادتمند شما،جروشا ابوت

 

sara23

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هااا...مرسی جودی جونم!!!بسی خوشحالیدم!
 
  • Like
واکنش ها: iQl

azadefarahi

عضو جدید
من جودی یاد گرفتم فقط با دیگران بخندم گریه ها مال خودمه
ممنون که احساس های کودکی رو که فراموش کرده بودم رو یادم میارین...
:heart::gol::heart::gol::heart::gol:
 

iQl

عضو جدید
کاربر ممتاز
میسی جودی جان ...

میسی از حضورت فاطی جون

مثل همیشه خوکشل...
آآآآورین جودی من...:w17:

:redface::heart::heart::heart:


هااا...مرسی جودی جونم!!!بسی خوشحالیدم!

بسی خوشحالیم که شما را خوشحال نمودیم:smile:

مرسی .
خیلی عالیه .:gol:
یادش بخیر .:)

:w27:


قربون شما حنانه جون:gol:
 

iQl

عضو جدید
کاربر ممتاز

;)

مرسی از وقتی که گذاشتین عالی بود:gol::gol::gol::gol::gol:

خواهش میکنم دوست من...
خوش اومدی زیاااااااااد:gol:

من جودی یاد گرفتم فقط با دیگران بخندم گریه ها مال خودمه
ممنون که احساس های کودکی رو که فراموش کرده بودم رو یادم میارین...
:heart::gol::heart:
:heart::heart::gol:

خوشحالم که خوشتون اومد...
و
خوش اومدی....


:thumbsup2:


:w27::w27:

خیلی خیلی ممنون دوست خوب

:w27:
 

iQl

عضو جدید
کاربر ممتاز

;)

مرسی از وقتی که گذاشتین عالی بود:gol::gol::gol::gol::gol:

خواهش میکنم دوست من...
خوش اومدی زیاااااااااد:gol:

من جودی یاد گرفتم فقط با دیگران بخندم گریه ها مال خودمه
ممنون که احساس های کودکی رو که فراموش کرده بودم رو یادم میارین...
:heart::gol::heart:
:heart::heart::gol:

خوشحالم که خوشتون اومد...
و
خوش اومدی....


:thumbsup2:


:w27::w27:

خیلی خیلی ممنون دوست خوب

:w27:
 

portgirl

عضو جدید
کاربر ممتاز
آخی یاد اون روزا بخیر...
دلمون به کارتون ها و جودی و بابالنگ درازش خوش بود...
:gol: هزاران سپاس عزیزم...
 
  • Like
واکنش ها: iQl

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
با خوندن نامه هاش
یاد بچگیهام افتادم
چه شوقی داشتم برای دیدنش
همیشه میخواستم
بتونم مثل جودی
بنویسم
یا مثل انه
همینطور دوست داشتم
به بچه هایی که تو پرورشگاه زندگی میکنند
کمک کنم
تا شاید یه روزی
من هم بشم بابا لنگدراز یکی
و کسی باشه که
خیلی زیاد دوستم داشته باشه
و من ازش حمایت کنم
الان من مینویسم
ولی خوب
هنوز اونی که میخواستم نشده
ولی یه روزی میشه

سلام به همه اونایی
که یه روزی
بچه بودند
و حالا بزرگ شدند
دردهاشون هم بزرگ شده
ولی ایمان دارم
روزی میرسه که
این دردها فقط نمیمی از خاطرات فراموش شده همه میشه و
تنها
لحظات خوشتون به یاد میارین
 

iQl

عضو جدید
کاربر ممتاز


یازدهم آوریل
بابا جون بسیار عزیزم

میشود لطفا مرا به خاطر نامه ای که دیروز نوشتم عفو کنید؟بعد از اینکه آن را پست کردم پشمان شدم و سعی کردم آن را از پستخانه بگیرم ولی کارمند مزخرف پست آن را به من پس نداد.
الان نصف شب است و من ساعت ها بیدار مانده ام و همه اش فکر میکنم که من واقعا چه آدم عوضی ای هستم.خیلی یواش در اتاق مطالعه را بسته ام تا جولیا و سالی را بیدار نشوند و روی رختخواب نشسته ام و با یک ورق کاغذ که از دفترچه ی تاریخم کنده ام و به شما نامه مینویسم.
فقط میخواستم بگویم که معذرت میخواهم.حرف هایم راجع به چکی که فرستاده بودید خیلی بی ادبانه بود.میدانم که منظورتان محبت به من بود.شما بابا جون من آنقدر نازنین هستید که راجع به قضیه ی مسخره ای مثل کلاه آن همه به خودتان زحمت دادید.من باید چک را بسیار مودبانه تر پس می فرستادم.
ولی در هر صورت باید پس می فرستادم. وضع من با دخترهای دیگر فرق میکند.آنها میتوانند خیلی طبیعی و راحت از مردم هدیه قبول کنند.آنها برادر،خواهر،پدرو عمو و عمه دارند ولی من با هیچکس رابطه ی خویشاوندی ندارم.
من دلم میخواهد وانمود کنم که شما خویشاوند من هستید و با این فکر دلم را خوش کنم. ولی البته میدانم که نیستید. من واقعا تنها هستم و باید پشت به دیوار با دنیا مبارزه کنم.هروقت راجع به آن فکر میکنم نفسم بند می آید.بعدش این فکر را از سرم بیرون میکنم و به تظاهر ادامه میدهم. ولی بابا جون می بینید که من نمیتوانم بیشتر از آنچه باید پول قبول کنم. چون روزی میخواهم این پولها را پس بدهم و هرچقدر هم که نویسنده ی بزرگی بشوم نمیتوانم یک همچین بدهکاری های کلانی داشته باشم.
من عاشق کلاه های قشنگ هستم. ولی نباید به خاطر آن آینده ی خودم را گرو بگذارم.
شما مرا برای این گستاخی می بخشید نه؟
من عادت بدی دارم که تا به چیزی فکر میکنم فوری آن را پست میکنم و بعد بدون اینکه بعدش بشود کاری کرد آن را پست میکنم.اما اگر گاهی ظاهرا بی فکر و نمک نشناس به نظر می آیم اصلا منظور بدی ندارم.من همیشه قلبا به خاطر زندگی،آزادی و استقلالی که به من داده اید از شما ممنونم.دوران کودکی من دوران طولانی،تلخ و نفرت انگیز بود ولی الان هر لحظه از روز آنقدر شادم که باورم نمیشود راست است.طوری که احساس میکنم قهرمان خیالی یک کتاب داستانم.
ساعت دو و ربع بعد از نیمه شب است.من الان میخواهم یواشکی پاورچین پاورچین بروم بیرون و این نامه را پست کنم.شما بعد از نامه ی قبلی این یکی را دریافت میکنید؛بنابراین وقت زیادی ندارید تا راجع به من فکرهای بد بکنید.
شب بخیر بابا جون.
همیشه دوستتان دارم.
جودی
پ.ن من چقد این نامه اش را دوست دارم :cry:
 
آخرین ویرایش:

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
یازدهم آوریل
بابا جون بسیار عزیزم

میشود لطفا مرا به خاطر نامه ای که دیروز نوشتم عفو کنید؟بعد از اینکه آن را پست کردم پشمان شدم و سعی کردم آن را از پستخانه بگیرم ولی کارمند مزخرف پست آن را به من پس نداد.
الان نصف شب است و من ساعت ها بیدار مانده ام و همه اش فکر میکنم که من واقعا چه آدم عوضی ای هستم.خیلی یواش در اتاق مطالعه را بسته ام تا جولیا و سالی را بیدار نشوند و روی رختخواب نشسته ام و با یک ورق کاغذ که از دفترچه ی تاریخم کنده ام و به شما نامه مینویسم.
فقط میخواستم بگویم که معذرت میخواهم.حرف هایم راجع به چکی که فرستاده بودید خیلی بی ادبانه بود.میدانم که منظورتان محبت به من بود.شما بابا جون من آنقدر نازنین هستید که راجع به قضیه ی مسخره ای مثل کلاه آن همه به خودتان زحمت دادید.من باید چک را بسیار مودبانه تر پس می فرستادم.
ولی در هر صورت باید پس می فرستادم. وضع من با دخترهای دیگر فرق میکند.آنها میتوانند خیلی طبیعی و راحت از مردم هدیه قبول کنند.آنها برادر،خواهر،پدرو عمو و عمه دارند ولی من با هیچکس رابطه ی خویشاوندی ندارم.
من دلم میخواهد وانمود کنم که شما خویشاوند من هستید و با این فکر دلم را خوش کنم. ولی البته میدانم که نیستید. من واقعا تنها هستم و باید پشت به دیوار با دنیا مبارزه کنم.هروقت راجع به آن فکر میکنم نفسم بند می آید.بعدش این فکر را از سرم بیرون میکنم و به تظاهر ادامه میدهم. ولی بابا جون می بینید که من نمیتوانم بیشتر از آنچه باید پول قبول کنم. چون روزی میخواهم این پولها را پس بدهم و هرچقدر هم که نویسنده ی بزرگی بشوم نمیتوانم یک همچین بدهکاری های کلانی داشته باشم.
من عاشق کلاه های قشنگ هستم. ولی نباید به خاطر آن آینده ی خودم را گرو بگذارم.
شما مرا برای این گستاخی می بخشید نه؟
من عادت بدی دارم که تا به چیزی فکر میکنم فوری آن را پست میکنم و بعد بدون اینکه بعدش بشود کاری کرد آن را پست میکنم.اما اگر گاهی ظاهرا بی فکر و نمک نشناس به نظر می آیم اصلا منظور بدی ندارم.من همیشه قلبا به خاطر زندگی،آزادی و استقلالی که به من داده اید از شما ممنونم.دوران کودکی من دوران طولانی،تلخ و نفرت انگیز بود ولی الان هر لحظه از روز آنقدر شادم که باورم نمیشود راست است.طوری که احساس میکنم قهرمان خیالی یک کتاب داستانم.
ساعت دو و ربع بعد از نیمه شب است.من الان میخواهم یواشکی پاورچین پاورچین بروم بیرون و این نامه را پست کنم.شما بعد از نامه ی قبلی این یکی را دریافت میکنید؛بنابراین وقت زیادی ندارید تا راجع به من فکرهای بد بکنید.
شب بخیر بابا جون.
همیشه دوستتان دارم.
جودی
پ.ن من چقد این نامه اش را دوست دارم :cry:

زیبا بود

یادم امد
ما نیز
گاهی
مجبوریم پشت به دیوار بنشینیم و تظاهر کنیم همه چیز عالیست
گاهی هم کسی هس که با تمام وجود دوستش داریم و کنارمان هست
و انگاه بی انکه بخواهیم غمناکش میکنیم
 

iQl

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرسی آیناز جون...
پستت احساس خوبی داره
 

Similar threads

بالا