نامه عاشقانه من

fahimeh89

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگرروزی بين ماندن ورفتن شک كردی ...


حتماٌ برو ...!!!



بی معطلی ...!!!



چون نمی بايست كار به شک می كشيد ...



كه بيانديشی يا نيانديشی...



همان لحظه ی شک كار تمام است ...
 

imahadi

عضو جدید
نگارم!

نه شعری دارم...نه متنی...و نه حرفی!

یک نگاه با چشمانی اشکبار...

یه دل شکسته...و یک شاخه گل:gol:

دیگر هیچ!

نو حضورت را, راه نفوذ در قلبت را, از من دریغ کرده ای...

پس همه چیز را از تندیس شکسته هستی ام بخوان...

نه تاب نوشتن ندارم... نه گلایه ای و نه فرصت دوباره ای...

غروب لحظه هایم فرا رسیده است

باید بروم ... باید بروم...

تا بینهایت تنهایی!

آنجا که من هستم و عکس تو و یک سکوت بارانی

البته
! با نگاهی که مدت هاست آرزویش را دارم...

دیگر هیچ!

نازنین فاطمه جمشیدی









8a23039dbb.jpg
..............................................hasratet mund [AloneBoy.com] be delam.jpg
 

fahimeh89

عضو جدید
کاربر ممتاز
به آدمها توجه نکن و راهت را برو اینان همگی نقاب به صورت زده اند

کارشان بازی دادن است.
پس با دوستت دارمهای تصنعی شان رام نشو……
مگر نمی شنوی راهت را برو !
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نگارم

دلم تنگ است...

به وسعت هفت دریا و بی نهایتی آسمان باران های بی‌اجازه‌...

پاهايم را روي ردپاي تو مي گذارم...

چشمان نمناکم را به باران می سپارم...


نقطه چین پاهایت ناگهانی تر از سایه قامت ریبایت محو می شوند...

و من ناباورانه تورا کم می آورم...

غریب است اما...دلم نبودنت را ... نیامدنت را...باور نمی کند...

چشم به جاده دارد...

به خیابانی که هر روز پرتردد تر از پیش است

و عابرانی که ترنم احساسم را باور ندارند ... به اشک هایم بی تفاوت می نگرند...

کاش...یه روزی...یه وقتی...یه جایی...یکی از عابران تو باشی...


نازنین فاطمه جمشیدی



 
آخرین ویرایش:

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
کاش...

کاش...

..کاش برای همیشه بودی..


..یک عالمه حرف برای گفتن روی دلم سنگینی کرده ..

.. کاش بودی تا برایت میگفتم ..

.. هر چند اگر هم بودی جسارت گفتنش نبود ..

.. فقط کاش بودی ..

..کاش برای همیشه بودی..

..باور کن حرف هم نمیزدم..

..چیزی نمیگفتم که ناراحت بشی..

.. فقط کاش بودی..

..خیلی دوست دارم بدون هیچ حرفی فقط نگاهِت کنم..

..باور نمیکنی..

..اما کاش بودی و من فقط نگاهِت میکردم..

..میخندیدی و من فقط نگاهِت میکردم..

..آخه میدونی ..

.. خنده های قشنگی داری..

..کاش بودی..

..کاش برای همیشه بودی..

 

یاربانو

عضو جدید
پنهان مي شوم جايي ميان ابرها !
بغض آسمان كه شكست ...
باران مي شوم ...
نگاهت به آسمان باشد ...
ميدانم
روزي به آغوش تو خواهم رسيد ...
 

ghazal1991

مدیر تالار مدیریت
مدیر تالار
خوشبختی

رنگین کمان لبخند توست !

که…

با هر ترنم باران

شکل می گیرد!

«فقط خوشحال باش»

من اشک آسمان را در می آورم!
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ﻋﺰﻳﺰ ﺩﻟﻢ
ﺁﺭﺯﻭ ﺩﺍﺭﻡ ﻧﺎﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭﻱ
... ﺁﻥ ﭼﻴﺰﻫﺎﻳﻲ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ‌ ﻫﺎﻳﺖ ﻫﺴﺘﻨﺪ
:ﺁﻧﮕﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺑﯿﻨﺪﯾﺸﯽ
ﺁﯾﺎ ﮐﺴﯽ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺁﺭﺯﻭﯾﯽ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ؟
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
لحظـــﮧ هاے با تــــو بــوבלּ


از عمــــر حســاب نمے شــونـב...


از آخــرتــــ حســـاب مے شـــونـב...



از بهشــــــت !........
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
اسپند دود می کنم ، برای عشقمان


هر شب


میان راز و نیاز های شبانه


نکند جادوگر زشت بی تفاوتی ، چشممان بزند . .
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
باتو لبریزم از احساسی خوب...
باتو سرشارم از ایمانی پاک...
باتو که مثل منِ تب زده باز..
شوق دیدن داری...
با دلی خسته ازاین فاصله ها..
همچو من شور رسیدن داری...
نازنینم..
بر زبانم همه جا نام تو جاری شده است...
در خیالم همه شب نام تو می بندد نقش..
من چه خرسندم ازاین نعمت خوب..
تو چه دلشادی ازاین لحظه ی ناب..
باتو ای خوب ترین خوب جهان..
باتو ای ناب ترین شعر زمان..
به همه مردم این شهر نشان خواهم داد..
باتو خوشبخت ترین انسانم..
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نگارم!


دستان مرا به خاطر داری؟




همان یاس های بیقراری که محتاج نوازشند...




لمس کن آوازه عطرشان را..




بپوشان سایه سردشان را...



تا عمق تنهایی ات پیش می روند...



دستان دنیا را می گیرند...



و خوشبخت می شوند...


نازنین فاطمه جمشیدی



 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پرنیان دستان تو...اندام ظریف مرا متبرک می کند...


نگارم!


در آغوش تو...چقدر آرامم...چقدر خوشبخت...


به دور از هرگونه هیاهو!


در امن ترین جای زندگی ام ایستاده ام...


دلتنگی را نمی شناسم...


با غم بیگانه ام...ناامنی را به خاطر نمی آورم...


تنها به تمنای تپش قلب تو...سر به سینه ات می سایم...


مرا لمس کن...این منم که احساس تو را می فهمم...


گر تب کنی خود را به نیستی می سپارم...


پس...حصار دستانت را تنگ تر کن...تا نفس نفس بزنم...تا از تو نفس بگیرم...


تو اعجاز زندگی منی عزیزترینم...


من! یک لحظه هم بی تو
دوام نمی آورم...


تو شاهزاده منی...مگر می شود فراموشت کنم...مگر می شود رز های سپید محبتت را نادیده


انگارم و ترکت کنم...


من...با هر نفس...در پی عیشی مدام...عطر یاس های بی قرار حضورت را می بلعم...


این یاس ها طراوت هستی...ترنم وجود...آوای روح و اعتبار احساسمه...


هرگز...محال است...که روزی بیاید و من بتوانم تو را به دختر دیگری هدیه دهم...


تو...تا آخرین نفس...مالک و مجنون تمام منی...


و من...تا آخرین نفس...مملوک و لیلی قصه های تو...


شک نکن
!


نازنین فاطمه جمشیدی












 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

نگارم

چشمان پر از اشکم رابه زمین دوخته ام...


لبهاي پراز گلایه ام را به دندان گرفته ام...


سینه پر از دردم را به فراموشی سپرده ام...


دستان بی پناهم رادر هم قفل کرده ام...


وپاهایم را به اسارت زمین در آورده ام...


نا مبادا کاري کنند،حرفی بزنند،تا تو مجبور به ماندن شوي...


می خواهم با این سکوت,معصومانه به تو ثابت نمایم...


فراسوي خوشبختی ات , بیش از احساس پاك و صادقانه ام اهمیت دارد...


ماه من، هر زمان که به حمایتم نیاز داشتی باز گرد...


تا در میان اندیشه هاي ابریشمی ام آسمان محبتت را ستاره باران کنم...


و کولبار حسرت داشتنت را به نیستی سپارم...



نازنین فاطمه جمشیدی





 

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عشق

این است که جغرافیایی نداشته باشد

و تو

تاریخی نداشته باشی

عشق این است که تو

با صدای من سخن بگویی

با چشمان من ببینی

و هستی را

با انگشتان من

کشف کنی.
 

fahimeh89

عضو جدید
کاربر ممتاز
عاشق بی معشوق
عابد بی معبود
آدمها حیران
سرگردان
سردر گریبان
یکی بدنبال عشق
یکی فراری از عاشقی
اینگونه بود که هر روز برتعداد دیوانگان شهر
اضافه میشد
همه مجنون و همه شیدا ...
و باز داروغه هر شب بانگ بر می آورد
آسوده بخوابید ،شهر در امن و امان است
 

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هربار به تو فکر می‌کنم

یکی از دکمه‌هایم شل می‌شود

انقراض آغوشم یک نسل به تأخیر می‌افتد

و چیزی به نبضم اضافه می‌شود

که در شعرهایم نمی‌گنجد

کافیست تورا به نام بخوانم

تا ببینی لکنت، عاشقانه‌ترینِ لهجه‌هاست

و چگونه لرزش لب‌های من

دنیا را به حاشیه می‌بَرد

دوستت دارم

با تمام واژه‌هایی که در گلویم گیر کرده‌اند

و تمام هجاهای غمگینی

که به خاطر تو شعر می‌شود

دوستت دارم با صدای بلند

دوستت دارم با صدای آهسته
دوستت دارم
 

A.8

عضو جدید
کاربر ممتاز
تن تو ظهر تابستونو بیادم میاره
رنگ چشمای تو بارونو بیادم میاره
وقتی نیستی زندگیم فرقی با زندون نداره
قهر تو تلخی زندونو بیادم میاره
تو بزرگی مث اون لحظه که بارون میزنه
تو همون خونی که هر لحظه تو رگهای منه
تو قشنگی مث شکلایی که ابرا میسازن
گلای اطلسی از دیدن تو رنگ میبازن
من نیازم تورو هر روز دیدنه....از لبت------دوسدارم-----شنیدنه
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کجایی یار من ....


این عشق ......قلبمان را بهاری کرده است ....

در رویایی عاشقانه هستم .......چشمانم را میگشایم ........عشق را در چشمان همیشه بهاری تو میبینم ....

من ....تو را میخوانم ......به دنبال نجوای عاشقانه تو میگردم ....و نگاهت را میابم که مرا پر ازبوسه های عاشقانه میکند ...

کجایی یار من ؟؟؟ کجایی ترنم وجود من ؟؟ نفسهایم ازتوست .........تکیه گاهم از وجود پر از شعله های عشق توست ...

من را جانی دوباره ببخش ......زندگی من .....

 

A N A H I T A

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] همه می گویند “سخت گیر”م!
راست می گویند
همین است که انقدر “سخت”
به تو “گیر” داده ام . . .
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]

[/FONT]​
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

نگارم!

وقتی میای صدای پات از همه جاده ها میاد
انگار نه از یه شهر دور . که از همه دنیا میاد
تا وقتی که در وا میشه . لحظه دیدن میرسه
هر چی که جاده است رو زمین . به سینه من میرسه
ای که تویی همه کسم . بی تو میگیره نفسم
اگه تورو داشته باشم . به هر چی میخوام میرسم
به هر چی میخوام میرسم...



:gol:
وقتی تو نیستی . قلبمو واسه کی تکرار بکنم
گلهای خواب آلوده رو . واسه کی بیدار بکنم
دست کبوترای عشق . واسه کی دونه بپاشه
مگه تن من میتونه بدون تو زنده باشه
ای که تویی همه کسم . بی تو میگیره نفسم
اگه تورو داشته باشم . به هر چی میخوام میرسم




:gol:
عزیزترین سوغاتیه . غبار پیراهن تو
عمر دوباره منه . دیدن و بوییدن تو
نه من تو رو واسه خودم نه از سر هوس میخوام
عمر دوباره منی . تو رو واسه نفس میخوام

ای که تویی همه کسم . بی تو میگیره نفسم
اگه تورو داشته باشم . به هر چی میخوام میرسم






 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو را فراموش کردم ...

تورا پشت یک عصر

فراموش کردم ...

پشت ساعت هایی که چشم هایم دو دو می زد ...

و تنها ...

تنها

نگاه تو …

.

.

.

دروغ گفتم !

این بار هم دروغ گفتم ...

تو

را

فراموش

نکردم ...

.

.

.

دستهایم دستهایت را فراموش نکرد ...!



 

آدم مجازی

عضو جدید
باتو بودن بی توبدن هردویش برایم یکی شد

وقتی که با تو و بدون تو تنها شدم

وقتی که با تو بودم و درفکر تو دیگری جایی داشت !

وقتی که بی تو بودم و دستان تو در دستان دیگری بود !

دیگر عاشق نخواهم شد____هرگز
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

نگارم!

می نویسم از چشمان زیبایت ازنگاه پر از عشقت


با صداقت می نویسم


و با یکدلی می نویسم که با تو


تا اخرین لحظه خواهم ماند


با چشمان خیس می نویسم


که خیلی مهرت در دلم نشسته و با بغض می نویسم


می نویسم از ان حرفهای شیرینت


و ان لحظه ی رویایی که من و تو در ان اشنا شدیم


و شیفته ی قلب های سرخ هم شدیم


ان چه که می نویسم حرف دل است و بس


حرف دل عاشق و بی قرار من


می نویسم و فریاد می زنم


دوستت دارم



 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این سکوت ......گویای همه چیز است ......

با قلبم احساست میکنم.....از بازدم نفسهایت نفس میکشم ....

احساس میکنم ..حرارت اغوشت را ....

این منم .......که در اغوش توست .....و تو .......همان قلب من ...

مرا احساس کن ...به مانند .....شاخه های درختانی که در هم میپیچند ...

مرا احساس کن ...

میخواهم عاشقانه هایم را در این سکوت با قلبم در گوشهایت زمزمه کنم ...

مرا احساس کن ...

من تاهمیشه در کنارت خواهم بود ...

من بی قرار تر از همه ی شب ها ......امشب ....تو را میکاوم ....

تو هر کجا که باشی ......حضور دلم همانجا خواهد بود ....


من تو را در اغوش میکشم ....همه ی لحظه ها..

مهربانم .......حضورم را باور کن .......من نو را در خود دارم ...

مرا احساس کن ....من با تو یکی هستم ..

مرا احساس کن .....


 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
با بوسه ای لبهایت را می گشایم

تازمزمه صدای مردانه ات, ترنم آرامش بخش وجودم را بیافریند...

احساس پاک و بی آلایش ات را بیان کند

و مرا به فراسوی عشق برساند...

نگارم!

کتیبه احساست را در گوشم نجوا کن و از پیچک محصور شده عشق که بر تار و پود وجودمان تنیده شده سخن بران...

هر اندازه که دیوان نگاهت راز دلت را غزل سرایی کند...

باز هم من چشم در راه ملودی دستان نوازشگرت, که بر پیچ و تاب اندامم دلاویز ترین سمفونی عالم را می نوازد,هستم

و آوای روح نواز وجودت را می خواهم...

از اعماق جان مرا احساس کن... بگو دوستم داری... بگو دلتنگمی..بگو فقط مرا داری...

بگو زیباترینم ... بگو...

نمی خواهم در مقابل شبنم های لطیف زنانه ام, تنها میزبان قاصدک های محبت نگاهت باشم...

سکوتت را بشکن...

مرا با آغوشت بپوشان و در گوشم آیه وصال را تلاوت کن...

سکوت بی تفاوتی می آورد... سکوت آتش گرم عشق را به خاکستر سرد می سپارد....

ما به دنیا آمدیم که عاشق هم باشیم و در جوار هم آرام شویم...

بگذار عطر نفسهایت تسلی بخش قلب بی تابم باشد و آوازه معاشقه صادقانه مان در هر کوی و برزنی بپیچد...

من می خواهم طنین احساست قصر بلورین زندگی ام را بسازد...

مرا درکام انتظار, در اظطراب لحظه ها, غریبانه رها مکن...

تو اعجاز زندگی من هستی...

و من جز تو هیچ بهانه ای برای ماندن ندارم...



نازنین فاطمه جمشیدی





 
آخرین ویرایش:

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نگارم!

سر بر سینه ی تو, آرامش را در آغوش می گیرم...

پیکر ظریف گل مهر را می چینم

و از تکان های گهواره لطیف نفسهایت, امنیت را به چشم می بینم...

اسکله بستر هم آغوشی مان می شود

و مروارید های درخشان آب, شاهد معاشقه صادقانه مان...

چه لحظات خاصی و چه ثانیه های فراموش نشدنی است...

من چقدر آرامم ... چقدر خوشبخت...

و چه سکوت دلنوازی بر کلبه احساسمان حکفرماست...

تنها صدای ساز مرغان دریای عشق را می شنوم که بر فراخ آسمان ملودی وصال را می نوازند

و ندای قلبم را که با ترنم وجود تو درهم می آمیزد و زیباترین ترانه هستی را زمزمه می کند...

دیگر وقت آرامیدن است... وقت تهی شدن از من... چشمانم را در آغوش پلکهایم می رقصانم...

در پی عیشی مدام جرعه ناب زندگی ام را, شمیم هستی بخش وجودت را, نفس می کشم...

با نیکبختی پیوندی نا گسستنی می بندم و به فراسوی محبت می رسم...




نازنین فاطمه جمشیدی





 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
منو حالا نوازش کن ، که این فرصت نره از دست، شاید این آخرین باره،که این احساس زیبا هست

منو حالا نوازش کن،همین حالا که تب کردم،اگه لمسم کنی شاید، به دنیای تو برگردم

هنوزم میشه عاشق بود، تو باشی کار سختی نیست،بدون مرز با من باش، اگر چه دیگه وقتی نیست

نبینم این دمه رفتن،تو چشمات غصه میشینه، همه اشکاتو میبوسم،میدونم قسمتم اینه.

تو از چشمای من خوندی،که از این زندگی خستم،کنارت اونقدر آرومم،که از مرگ هم نمیترسم

تنم سرده ولی انگار،تو دستای تو آتیشه، خودت چشمامو میبندی، و این قصه تموم میشه
 

Similar threads

بالا