*** چشم ***

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

هر شب در رؤیایـــــ من ...


قدمــــ می نهی !


بیدار که می شوم ...

...

چشم من از تو خالیستـــــ !


و نگاهمــــ ... درد می گیرد ازین بیداری !!


اگر تنـــــها در رؤیای من می آيی ...


بگذار تا ابد بخوابمــــ !
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این روز ها نـــوازنده خوبـــی شده امــــ !
دلمـــ شور میزند
چشمانمـــ تـــار!


 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زندگی ؛
رنگ ِ چشم های توست ...
پرسه زدن در گرگ و میش نگاهت
و این امتداد نگاه شاعرانه ی تو به من ...
یعنی زندگی !
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
امــشب بــه میــهمانی تــو می آیــم
نــه چشــمان فریــبنده ات و نــه لبــان تبــدارت را میــخــواهــم
مــرا آغــوشــی بــه وســعت دســتانت کافــی ســت ...
دلــم گــرفــته ...

غــم هــایم را بــغل کــن.

 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز






این روزها

با قلم موی دست تو

و آبرنگ چشمانت

بر تکّه های آسمان

رؤیا می کشم

و در بازار باران می فروشم

اگر آمدی

زیر رنگین کمان

کنار خیالت نشسته ام

آن جا که دست هایت

چون قوهای عاشق

زیر آبشار چشم تو

عشق را

باله می رقصند

تا برکۀ آغوشت

زیباترین نفّاشی من باشد

که فروشی نیست !
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
اســارت اثــر بَخـــشی ست

دام چَشــمانـت

آزادی را

می بوسَــم وُ

میــگذارم کنـــار...




:: شاعـــر:
نیلوفر ثانی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
سوگند به چشمه سار

که چشمانت از همین مسیر

دلم را برد



:: شاعـــر:
نسرین تهرانی
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو ای غریب سفر کرده جان من به لب آمد
سفر بسست ندارم توان و تاب جدایی
دمی فرود بیاتا به بام بنشینی
تو ای پرنده ی ابر آشیان بال طلایی
چگونه ره بگشایم به سویت ای همه بشکوه
که در کجاوه ی رفعت به دوش ابر سواری
تو دلفروز تر از غنچه های باغ خیالی
تو زهره ای تو فروغی تو ناهتاب بهاری
ز عطر هر نفست دسته دسته گل بدراید
اگر به فصل خزان در کویر رخ بنمایی
به شب فروغ ببخشی اگر که روی نپوشی
خزان بهار شود گر لبی به خنده گشایی
اگر بهار نگاه تو در نگاه من افتد
قسم به چشم تو از دل غم زمانه براید
لب تو از لب من گر به عشق بوسه بگیرد
لبم به گل بنشیند ز دل جوانه براید
شراب بوسه به کامم بریز و ساقی من باش
که من ز سکر لبان عقیق تو مستم
چنان ز جام لبانت مرا به عشق کشاندی
که جام عشق همه دلبران به سنگ شکستم
بیا بیا بنشین ماهتاب خلوت من باش
که پیش روی تو نوری به آفتاب نماند
تو آمدی که شبی جان من قرار نیابد
به چشم منتظرن تا سپیده خواب نماند
مرو مرو که گل قامت تو سیر ببینم
بمان که شعر بجوشد ز من اگر تو بمانی
به عشق روی تو جان می دهم اگر بپذیری
به بوسه ها دل من باغ کن اگر بتوانی
مرو که بی تو دلم را امید عافیتی نیست
بمان که عاشق سرگشته ام قرار ندارم
بهار را ز تو جویم که چون نسیم گل افشان
به رنگ سوسن ده رنگ آمدی به کنارم
 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چشم پر اشک مرا چون نگری،
طعنه مزن!
گریه در خلوت تنهایی خود ننگ که نیست!


مهدی سهیلی
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دوباره هيئت ما در عزاي مادرتان
رسيده است به زير كساي مادرتان

ميان ذكر مصيبت عجيب نيست اگر
شنيده ميشود اينجا صداي مادرتان

تمام فاطميه گريه ميكنم اما
خدا گريسته اول براي مادرتان

گرانبها تر از اين چشم ها نداشته ايم
همين دو چشمه زمزم فداي مادرتان

امام عصر ! دل زخم خورده ي ما را
شكسته تر نكن از ماجراي مادرتان

به چشم هاي عزادار ما نمي گويي
كجاست آن حرم با صفاي مادرتان؟

اگر كه قسمت مان نيست لااقل ما را
ببر مدينه ، همان كربلاي مادرتان
 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اي رفته كم‌كم از دل و جان، ناگهان بيا
مثل خدا به ياد ستمديدگان بيا

قصد من از حيات، تماشاي
چشم توست
اي جان فداي
چشم تو؛ با قصد جان بيا

چشم حسود كور، سخن با كسي مگو
از من نشان بپرس ولي‌ بي‌نشان بيا

ايمان خلق و صبر مرا امتحان مكن
بي‌ آنكه دلبري كني از اين و آن بيا

قلب مرا هنوز به يغما نبرده‌اي
اي راهزن دوباره به اين كاروان بيا



فاضل نظری
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حق که این روی دلستان به تو داد

پادشاهی نیکوان به تو داد


در جهان هر چه می خوهی می کن

که جهان آفرین جهان به تو داد


در جهان نیکوان بسی بودند

بنده خود را از آن میان به تو داد


دل گم گشته باز می جستم


چشم و ابروی تو نشان به تو داد


مرغ مرده است دل که صید تو نیست

به تو زنده است هر که جان به تو داد


حسن روی تو بیش از این چه کند

که دل و جان عاشقان به تو داد


آفتاب ار چه صورتش پیداست

معنی خویش در نهان به تو داد
 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
فنجان قهوه ای چشم های تو و
این ماه نیمه کاره و
موج های چسبیده بر جداره ی فنجان
نمیدانم این خط را بگیرم
به مداد
چشم های تو میرسم یا
به آینه ی شکسته ای که خورشید
در آن برق میزند




بكتاش آبتين
 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

بار دگر اگر به درختی نظر کنم
یا از میان بیشه و باغی گذر کنم
چشم م به قد و قامت دار و درخت نیست
چشم م به روی نقش و نگار بهار نیست
چش مم ب ه برگ نیست
چشمم به غنچه و گل وسبزینه خار نیست
چشمم به دستهای پر شاخسار نیست
این بار
چشم من به سوی آشیانه هاست
آنجا که می‌تپد دل نوزاد زندگی
وندر هجوم سخت‌ترین تندباد‌هاست
آماجگاه تیر تگرگ و سنان برق
پروازگاه خوشدلی و خانه بلاست
چشمم به لانه هاست
ای جوجگان از دل توفان برآمده
چشمم پی شماست



سیاوش کسرایی
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حْآلْآ آنْقَـפْر غَريْبِـﮧ آيــْґ ڪِـﮧاِنْگـآر

هِزآر سآلــِ نُورْﮮ فْآصِلِــﮧ هَستــْ

بِيـטּ چِشمْـﮩآيِمآטּ وَ פَستْـ ﮩآيِمْآטּ وَ تَنـ ﮩآيِمْآטּ

وَ ڪَـґ ڪَـ ґ فَرْآمُوشْ خوآهَـґ ڪَرْפ

رَنْگــِ چِشْمـﮩآيَـتــْ رآ

פَرْ آטּ هَــґ آغُوْشـﮯِ صُبْحِ تْآبِسْتآטּ

وَ تُوْ فَرآمُوشْ خوآهـْﮯ ڪَرפ "مَرْآ "

وَخَطْــ خوآهــﮯ زَפْ آيْـטּ פُوْ مْآه رْآ

وَ خوْآهْـﮯ رَفْتـــْ بِــﮧ جْآيــﮯ פُورْ آزْ مَـטּ

آمّآ بِــﮧ يْآפْ خوآهَــґ פْآشتــْ" تُؤ رْآ "

פَرْ تَمْآґ نِشْآنِـﮧ هْآ وَ رَنْگـــِ سِفيْـפ

وَ بُغْضــﮯ ڪِـﮧ گَلُوْيَــґ رْآ خوْآهَـפ فُشُرْפْ

حَتـْـﮯ…بْآ آيْـטּ فْآصِلِــﮧﮮ نُورْﮮ

وَפَسْتْْــ هآيْـﮯ ڪِــﮧ פْيْـگَرْ وُجُوْפ نَخوْآهَنْـפ פْآشتــْْ

تْآ مَــטּ بَرْ سَرْ آنْگُشْتْآنَشْــ بُوســِﮧ بِزَنَــґ
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید

وقتی ابد چشم ترا پیش از ازل می آفرید

وقتی زمین ناز ترا در آسمانها می کشید

وقتی عطش طعم ترا با اشكهایم می چشید

من عاشق چشمت شدم، نه عقل بود و نه دلی

چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی

یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود

آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود

وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد

آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد

من بودم و چشمان تو، نه آتشی و نه گلی

چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
چشمان مهربان
کودک را تماشا میکنم
کودکم
به سوی اسمان رهسپار هست
میدانی
خیلی وقت میشود
بزرگ شده ام
و دیگر کودک نیستم
کودک را به سوی اسمان فرستادم
تا پاک بماند
وقتی بزرگ شوی
دیگر پاکی هیچ معنایی ندارد
و تمام وجودت انقدر درد میشود
که دیگر این کودکی لوس من
قادر به تحملش نیست پس
به اسمان میفرستم
تا خدا خودش
مثل همیشه
انقدر لوسش کند
که حواسش پرت شود که
من بزرگ چگونه اشک میریزم
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
نزدیکت می شوم
بوی دریا میآید

دور که می شوم
صدای باران!

بگو تکلیف ام با چشمهایت چیست؟
لنگر بیاندازم عاشقی کنم
یا چتر بردارم و دلبری کنم؟
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تو را

به تمامی فراموش کرده‌ام

مگر، چشم‌هایت را

که تمامِ تو بود!


"رضا کاظمی
"
 

paria.z68

عضو جدید
" چشــــــــــــــم هایم را میـــــــــــــــــــــــ ـــبندم "

کــــــــــــــــــــــــ ـــــور بـــــــــــــــــودن را



به دیدنِ جــــــــــــــــــــــــ ــــــایِ خالیتــــــــــــــ

ترجـــــــــــــیـح مـــــــــــــــــــــــی دهم...

 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
ارام چشم میگذارم بر هم
تا نبودنت
را کمتر ببینم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نالیدن از این فاصلـــه ها کارِ قلــم نیست

در خانه ی ما جز غـــم دوریِ تو غم نیست

افسـانه نگو! چگونه دست از تو کِشــــم من؟

من عاشق چشــــمان تو ام! دستِ خودم نیســــت


 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
چشم هایم را هرگاه روی هم میگذارم
تو را میبینم
یادت حضورت همیشگی
در قلبم هست
چشمهایم را که باز میکنم
باز هم تو را میبینم
تو همیشگی هستی
در تک تک لحظات من
 

نگار پاستور

متخصص میکروبیولوژی
گوشه ی چشمِ تو

دنج می کند فضای شعر را

این گوشه گیری من

به خاطر چشم های توست . . .

کامران رسول زاده
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
چشمان
مهربان نیست
اما گاه گداری
لبخندی میزنم
که یادت به سراغم میاید
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مرا کاریست مشکل با دلی خویش

که گفتن می نیارم مشکل خویش


خیالت داند و چشم من و غم

که هرشب در چه کارم با دل خویش


ز وا پس ماندگان یادی کن آخر

چه رانی تند جانا محمل خویش ؟


مرا در اولین منزل ره افتاد

ترا خویش باد راه و منزل خویش


چه فرصتها که گم کردم درین راه

زبخت خواب ناک غافل خویش
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
چشمانم که
بارانی میوشد
به اسمان مینگرم
و ارام به تاریکی اتاقم
و لحظاتی که چشمانم را خواب نمیاید
به تیک تاک ساعت اتقم گوش میدهم
و صدای هق هقم را
با بالشتم خفه میکنم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ديشب كه پا به چشم تر ما گذاشتي
پا چون حباب بر سر دريا گذاشتي

زان بسته ماند دوش لب از شكوه كز نخست
با بوسه ،ُمهر بر دهن ما گذاشتي


چون لب به گذاشتی بلبم از پی وداع.

گوئی که داغ بر دل شیدای گذاشتی


امروز در سراي دلم يادگار توست،

آن داغ دل كه دوش در آنجا گذاشتي.


تمکین دل چگونه بر آید ز دست من

کار تو بود این که بمن واگذاشتی


اي انكه چاي پاي تو خود بوسه گاه ماست

بر درگه رقيب چرا پا گذاشتي


بر خون عاشقان همه خوبان رقم زدند

این رسم در جهان نه توتنها گذاشتی


درهای آسمان همه ای آه بسته است

بیهوده رو بعالم بالا گذاشتی


اي اشك ! يار امدو رخسار خود نمود

اما توكي مجال تماشا گذاشتي


حالت ترا چه شد که گرفتی بگریه خوی

از آن زمان که پای بدنیا گذاشتی



ابوالقاسم حالت
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تو زیبا نیستی، من کلک زیبا آفرین دارم
تو شیدا نیستی، من شور شیدا آفرین دارم

تو در بزم من این آوازه مستی به خود بستی
تو شیوا نیستی، من جام رسوا آفرین دارم


جنون گل کردومجنون چو من از تو هویدا شد
تو لیلا نیستی، من عشق لیلا آفرین دارم


تو مشغول خود و من با تو در بیداری و خوابم
تو رویا نیستی، من فکر رویا آفرین دارم


در این گلزار از هر سرو خرامد سرو آزادی
تو رعنا نیستی، من چشم رعنا آفرین دارم


تو با شیرینی شعر من اینسان مجلس آرایی
تو گویا نیستی،من طبع گویا آفرین دارم


تو سرگرمی که در جمع منم تنها و سرگردان
تو تنها نیستی من بخت تنها آفرین دارم


تو سود اشک من هستی که جوشان تر از دریایی
تو دریا نیستی،من اشک دریا آفرین دارم


ترا چون طور و خود را همچو موسا در سخن دیدم
تو سینا نیستی،من برق سینا آفرین دارم




معینی کرمانشاهی
 

hasan 69

عضو جدید
تا تو نگاه میکنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است
 
بالا