من با خاطرات تو زنده خواهم ماند

corpse bride

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه مرد وقتی دلش میگیره سیگار میکشه
و یه زن وقتی دلش میگیره گریه میکنه


اگه دیدی مرد یرو که گریه میکنه و زنی رو که سیگار میکشه بدون دردش خیلــــــــــــــــــــــ ــــی درد داره
 

corpse bride

عضو جدید
کاربر ممتاز
شازده کوچولو پرسید : پس آدم ها کجا هستند؟ آدم در بیابان احساس تنهایی می کند
مار گفت: با آدم ها نیز آدم احساس تنهایی می کند!!!
 

corpse bride

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو با دلتنگياي من تو با اين جاده هم دستي تظاهر كن ازم دوري تظاهر مي كنم هستي
 

baran92

عضو جدید
چه فرقی می کند ... پشت میله ها باشی یا در خیابان های شهر در حال قدم زدن ..... وقتی که آرزوهایت ؛ در حیس باشند !!!!
 

baran92

عضو جدید
بگذار آغوشم برای همیشه یخ بزند ... نمی خواهم کسی شال گردن اضافی اش را دور گردن احساسم بیاندازد ........!
 

baran92

عضو جدید
ساده نیست گذشتن از کسی که گذشته هایت را ساخته است ... تاوان دلتنگی را چه کسی پس می دهد ؟؟؟
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
قدیم به تو که خودت میدانی

تمام این نوشته هایم برای توست

تویی که با آمدنت شب هایم

نیز همانند روزهایم روشن است

و مهربانی و عشقت را مانند

گرما و نور خورشید به من بخشیدی

خورشید زندگی ام دوستت دارم و

تا آخرین غروب زندگی ام در کنارت خواهم ماند
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تــو در چشمانــم غوغــا مــی کنــی


و من محــو تــو


غــرق مــی شــوم


دوری هــا کوتــاه است ، خیلــی کــوتــاه


ولــی نــه بــه کــوتــاهــی عمــر مــن


در نبــود تــو !
 

fahimeh89

عضو جدید
کاربر ممتاز
گاهــــے مـے مانـــے
بین بـــودن یـآ نبــــودن!
به رفتـــن که فکـــر مــے کــنــے
اتفــاقــے مــے افــتــد که منصــرف مــے شـوے...
مـــے خواهـــے بمــانــے،
رفـــتارے مــے بیـنـــے که انگـــار بــآید بــروے!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=2][/h]
کاش ماه ،

همیشه پشت ابر بماند


نمی خواهم بدانم ،


شب مهتاب ،


بی من چه می کنی

 

smart student

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
درگذرگاه زمان
خیمه شب بازی دهر
باهمه تلخی شیرینی خودمیگذرد
عشق هامی میرند
رنگ هارنگ دگرمی گیرند
وفقط خاطره هاست
که چه شیرین وچه تلخ دست نخورده به جامی مانند....
مهدی اخوان ثالث
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دستت را به من بده ...
حالا بیا با هــــــم کمی کنار لحظه هایم قدم بزنیم,
شاید دلیل زمزمه های عاشقانه ام را فهمیدی ...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هـــــــمین که عشق باشد

آن هـــــــم در حوالی تو

هر چقـــــــدر هم که پاییز باشد


بــــــــــــــهاری ترین هوا سهم من است . . .!!!
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
خاطرات کنار تو هر لحظه اش
شیرین هست
کاش
میدانستی
همیشگی
دلم
تنها
تو هستی
همین
 

fahimeh89

عضو جدید
کاربر ممتاز
پر گرفتم

حتی پرواز را هم تجربه کردم
ای کاش زودتر می رفتی . . .
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
جهان پیشینم را انکار می‌کنم،
جهان تازه‌ام را دوست نمی‌دارم،
پس گریزگاه کجاست!
اگر چشمانت سرنوشت من نباشد؟
 

fahimeh89

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم بهانه ات را مي گيرد
چقدر امروز حس مي کنم نبود تو را
صدايت در گوشم مي پيچد و من مي گويم :
جانم ...مرا صدا کردي ...؟!
 

iceman10

عضو جدید
کاربر ممتاز
از اینکه تنهاییمو بین دستهای مواج و دگرگون علف رها میکنم میدونم تو هنوز توی شوق ماشین اولی ...
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
خاطرات را یکی یکی مرور میکنم
و تنها ارام روی اخرین نیمکت پارک مینشینم منتظر
میمانم
تا بیایی
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
برایم آواز بخوان تا سکوت را فراموش کنم
اینجا دیوارها ... روزها ... خاکستریست !
اما من میخندم ...
در انتهای محو ترانه ای به سختی ایستاده ام
صدایت دور است ... بسیار دور ...
صدایت را میشنوم ... سخت ... گنگ !
بالهایی می خواهم که مرا با خود ببرند
دورتر از خورشید ... دور تر از ماه ...
من می خندم
شب و روز بازی می کنند
پاییز می رقصد ...!
 

fahimeh89

عضو جدید
کاربر ممتاز
خاطرات
نه سر دارند
و نه ته !
بی هوا می آیند تا خفه اَت کنند
میرسند گاهی
وسط یک فکر
گآهی وسط یک خیابان
سردت میکنند
داغت میکنند
رگ خوابت را بلدند
زمینت میزنند
خاطرات ؛ تمام نمی شوند
تمــــامت میکنند..
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=2][/h]
تمام خستگی هایت را یکجا میخرم!!!
تو فقط قول بده…
صدای خنده هایت را به کسی نفروشی…!!!​
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
خاطراتت را
به کسی
نمیدهم
حتی
به خودت
هم برشان نمیگردانم
اینها
تمام
زندگی من
هستند
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وقتى که هستى ورود هر غریبه اى به این سراى پر از تو ممنوع میشود …


و این براى بیتابى من تاب است
 

corpse bride

عضو جدید
کاربر ممتاز
پاییز یعنی لحظه ای که برگی میفتد بر زمین
لحظه ایست که دلی میتواند بلرزد
برگ برگ های پاییز با دل من چه میکنند
هیچ
میدانی؟!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کجای چهار فصل نام تو می گنجد . . .؟

رویش از توست

بهار ، بهانه ، باران هم !

تو ...

فصل پنجم شاعرانه های منی ...!
 

corpse bride

عضو جدید
کاربر ممتاز
با تو نیستم
تو نخوان
با خودم زمزمه میکنم

.
.
من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام


فقط کمی

تو را کم اورده ام

یادت هست؟ میگفتم در سرودن تو ناتوانم؟ واژه کم می اورم برای گفتن دوستت دارمها؟

حالا تـــمــــــــام واژه ها در گلویم صف کشیده اند

با این همه واژه چه کنم؟

تکلیف اینهمه حرف نگفته چه می شود؟

باید حرفهایم را مچاله کنم و بر گرده باد بیاندازم

باید خوب باشم

من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام

فقط کمی

بی حوصله ام

آسمان روی سرم سنگینی میکند

روزهایم کش امده

هر چه خودم را به کوچه بی خیالی میزنم

باز سر از کوچه دلتنگی در میاورم

روزها تمام ابرهای اندوه در چشمان منند ولی نمی بارند

چون

من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام


اما شبها..

وای از شبها

هوای آغوشت دیوانه ام میکند

موهایم بد جوری بهانه دستانت را میگیرند

تک تک نجواهای شبانه ات لا به لای موهایم مانده اند


کاش لا اقل میشد فقط شب بخیر شبها را بگویی تا بخوابم

لالایی ها پیشکش

من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام



فقط نمیدانم چرا هی آه میکشم

آه

و

آه

و بازم آه

خسته شدم از این همه آه

شبها تمام آه ها در سینه منند

ان قدر سوزناک هستند که می توانم با این همه آه دنیا را خاکستر کنم

اما حیف که قول داده ام


من خوبم ....من آرامم......

فقط کمی دلواپسم

کاش قول گرفته بودم از تو

برای کسی از ته دل نخندی

می ترسم مثل من عاشق خنده هایت شود

حال و روزش شود این...

تو که نمی مانی برایش آنوقت مثل من باید

آرام باشد .....خوب باشد..... قول داده باشد

بیچاره..


 

corpse bride

عضو جدید
کاربر ممتاز
در روزهایی که دلم شکسته بود یاد حرف های پدر ژپتو به پینوکیو افتادم

که می گفت:


«پینوکیو!

چوبی بمان؛

آدم ها سنگی اند،دنیایشان قشنگ نیست...

اما این روزها آرامم...آن قدر آرام که از پریدن پرنده ای غافل نشده و در هیچ

خیابانی،گم نمی شوم.

این روزها آسان تر از یاد می روم،آسان تر فراموش می شوم...

می دانم اما شکایتی ندارم...

آرامم؛نه گله ای هست و نه انتظاری...
اشکی نیست...بهانه ای نیست،

این روزها تنها آرامم...یک وحشی آرام!

آن قدر آرام که به جنون چندین ساله ام،شک کرده ام!

می ترسم نکند مرده باشم و خود هم ندانم...؟

می نویسم : "دوستت دارم" و قایمش می کنم...

تو به درد زندگی نمی خوری...

تورا باید نوشت و گذاشت وسط همان شعرها وقصه هایی که از آن جا آمده ای...

دلم یک غریبه می خواهد که بیاید بنشیند فقط سکوت کند و من هی حرف بزنم و بزنم

و بزنم...

تا کمی کم شود این همه بار!

بعدبلند شود و برود...

انگار نه انگار!

نبود؛ پیدا شد...آشنا شد؛ دوست شد...مهرشد؛ گرم شد...

عشق شد؛ یار شد... تار شد؛ بد شد...رد شد؛ سرد شد...

غم شد؛ بغض شد...اشک شد؛ آه شد...دور شد؛ گم شد...

قرارمان، یک مانور کوچک بود!

قرار بود تیرهای نگاهت، مشقی باشد.

اما ببین، یک جای سالم بر قلبم نمانده است.
حرف هایم پر از خیال است،

خیال هایم پر از حرف های سکوت و سکوتم؛

پر از خیال حرف هایی است که به دنبال هم درون حنجره ام اعدام شده اند.

ته خیال هایم پر از ترس است وترسم؛ پر از تو!

تو که در انتهای دو خط موازی خیال هایم، به دنیال بی نهایت می گردی

ته خیال هایم همیشه تو هستی و من می ترسم...

نمی خواهم برگردی. این را به همه گفته ام، حتی به تو!...به خودم!

اما نمی دانم چرا هنوز برای آمدنت فال می گیرم؟

من چشم هایم را بستم و تو قایم شدی...


من هنوز روزها را می شمارم...!

تو پیدا نمی شوی یا من بازی را بلد نیستم؟! یا تو جر زدی؟

با گفتن یک "جایت خالی ست"، نه جای من پر می شود

و نه از عمق شادی هایت کمتر.

فقط دلخوش می شوم که هنوز بود و نبودم برایت مهم است.

راستی...

مرا به ذهنت بسپار؛ نه به دلت.

!!!
 

corpse bride

عضو جدید
کاربر ممتاز
تنهایم را با تو قسمت می كنم


سهم كمی نیست


گسترده تر از عالم تنهایی من عالمی نیست


غم آنقدر دارم كه میخواهم تمام فصل ها را بر سفره رنگین خود بنشانمت


بنشین غمی نیست



حوای من


بر من نگیر این خود ستایی را


كه بی شك تنهاتر از من در زمین و آسمانت آدمی نیست


آئینه ام را بر دهان تك تك یاران گرفتم تا روشنم شد


در میان مرده گانم همدمی نیست همواره چون من


نه ، فقط یك لحظه خوب من بیاندیش

]


لبریزی از گفتن


ولی در هیچ سویت محرمی نیست


من قصد نفی بازی گل و باران را ندارم


شاید برای من كه همزاد كویرم شبنمی نیست


شاید به زخم من كه می پوشم ز چشم شهر آن را در دستهای بی نهایت مهربانش مرحمی نیست


شاید و یا شاید هزاران شاید دیگر


اگر چه اینك به گوش انتظارم


جز صدای مبهمی نیست


تنهایم را با تو قسمت می كنم


سهم كمی نیست
 

Similar threads

بالا