معماری با مصالحی از جنس دل

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از یــــک جــــایی بــــه بعــــد
دیگــــــه نــــــه
دســـــــت و پــــا مــــی زنــــی
نـــــه بــــال بــــال میــــزنــــی
نـــــه دل دل میــــــکنی
نـــــــه داد و بیــــداد میــــــکنی
نــــــه گــــریــــه میـــــکنی
نـــــه مشتتـــــو میــــکوبی تــــو در
نـــــــه ســــرتــــو مــــیزنی بــــه دیــــوار
نــــــــــه
از یــــــه جــــایــی بـــه بعـــد فقـــط سکـــوت میکنـــــی..

 

ایلین1366

عضو جدید
کاربر ممتاز
همه میگویند ...
خوش به حالت ...
چه زود با این همه درد خم به ابرو نیاوردی ....
نمیدانند
با درد دوری
کمر خم میشه نه ابرو...........:(
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در سكوت سردت،
يخ زده گام نفسهاي من بي حاصل
كه تو را داد زنم
كه به فرياد رسي

بشو اي همدم بي معوايم
كه مرا نيست كسي، نبود هم نفسي
تا كه شايد روزي
تو به دادم برسي

بشو اي مونس تنهايي بي پايانم...
كه من بي تو تنهايم...

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آری این منم
این منم همان عاشقی که بر تو جان می داد
و تو کسی هستی که برای رسیدن به خوشبختی به روی جسدهای بی جان غرور انسانها قدم می گذاشتی
ولی افسوس ................
افسوس که راه ات برای رسیدن به هدف هایت اشتباه بود
و افسوس که من برای آدمی مثل تو غرورم را شکستم
افسوس !

 

ایلین1366

عضو جدید
کاربر ممتاز
کـجــــای ایـن شب غـریـبـــم ؟

کـجـــای ایـن کـرانه ی کـبــود ؟

کجــای ایــن شبی که از غــزل

چـراغ مـاه قـسـمــتـش نـبـــود

کـجــای ایـن همـیشه ابریـــم ؟

کـه آسمان نشــان نمی دهــد

به گـریه میرسـم ولی سـکوت

به گـریه هـــم امان نمـی دهـد

کجای این شبم که مـی کشـد

هوای گــریـه ام بـه نــا کـجــــا

از ایــن خـرابـیــم کـــه می برد

به خانه ای که نـیست ای خدا

کـسـی نـمـانـده پا به پای مـن

اگر غمی که خانه زاد تـوســت

اگـر صـدای سـرمـه ریــز مــــن

که شعر سر به مهر یاد توست
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وحشت از عشق که نه، ترسم از فاصله‌هاست
وحشت از غصه که نه، ترسم ازخاتمه‌هاست
ترس بیهوده ندارم، صحبت از خاطره‌هاست
صحبت از کشتن ناخواسته‌ی عاطفه‌هاست
کوله باری پر از هیچ، که بر شانه‌ی ماست
گله از دست کسی نیست مقصر دل دیوانه‌ی ماست....
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
از زندگی یاد بگیریم
ادامه دادن
مثل همون بهمن که میاد و همه چیز نابود میکنه
اما طبیعت باز از نو
درست میکنه
همیشه از طبیعت
فرا بگیریم
دوست داشتن زیباست
همبستگی زیباست
زندگی کردن زیباست
 

ایلین1366

عضو جدید
کاربر ممتاز
این روزها

حسی دارم
آمیخته با دلتنگی
کم می آورم
بازوانی می خواهم که تنگ در برم بگیرند
اما نه هر بازوانی
فقط حصـــار آغوش تـــــــو ...
شانه هایی می خواهم که پناهی باشد برای گریه هایم
اما فقط ، شانه های مردانه ی تــــــــــو را می خواهم ...


 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دیکر از هر جه هست بیزارم.....
مثل ابر بهاری می بارم.......
برو ای ان که بعد دیدارت....
گره افتاده در همه کارم........
پدرم با نگاه خود می گفت.......
لایق لای جرز دیوارم.......
مادرم مدتیست می گرید......
چون گمان می کند که تب دارم.....
دیگر این روزها خودم دارم......
باورم میشود که بیمارم....
یک نفر گفت خوب خواهم شد....
به فراموشی ات که بسپارم......
گفتم ای عشق اگر بعد از این.....
بدهی مثل قبل ازارم....
به تمامی حرمتت سوگند....
روی قلبت گلوله میکارم....
به تو هر چند سخت مدیونم.....
به خودم بیشتر بدهکارم.....
هرچه بر من گذشت حقم بود....
من از این بیشتر سزاوارم.....
تو گناهی نداری ای زیبا.....
مرگ بر من که دوستت دارم
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم سکوت می خواهد
خسته ام.........
از این همه هیاهوی پر اضطراب ......... از این اضطرابِ مملو از دلتنگ ........
از این دلتنگیِ بی پایان ... از این بی پایانیِ انتظار ......... از این انتظارِ بی فردا
از این منِ تنها .........
خسته ام.........
دلم سکوت می خواهد.........
 

ایلین1366

عضو جدید
کاربر ممتاز
من آرامم . . . !

من قول داده ام که آرام باشم . . .

فقط کمی بی حوصله ام . . .

آسمان روی سرم سنگینی میکند . . .

تمام خنده هایم را نذر کرده ام که گریه ام نگیرد . . . !

هرچه خودم را به کوچه بی خیالی میزنم ؛

باز سر از کوچه

" دلتنــــــــــــــــــگی "

در میاورم . . . !
 

ایلین1366

عضو جدید
کاربر ممتاز
حالا که رفته ای ساعتهـا به این می اندیشم

که چرا زنـده ام هنـوز؟؟؟

مگـه نگفته بـودم بی تـو میمیرم؟؟؟

خدا یادش رفته است مرا بکشـد یا ......
 

ایلین1366

عضو جدید
کاربر ممتاز
کاش امشب خندها جان میگرفت
ماجرای درد پایان میگرفت
اه از این روزگار بد سرشت
سرنوشتم را چه نازیبا نوشت
دردها امشب فراموشم کنید
بادهای مرگ خاموشم کنید
کاروانی از پرستوها گذشت
قسمت من حسرت و افسوس گشت
عاشقان من از شما جا مانده ام
با هزاران درد تنها مانده ام.


 

self.f_t_m990

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
[FONT=times new roman,times,serif]نبسته ام به کس دل
[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]نبسته کس به من دل [/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif] چو تخت پاره بر موج
[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]رها!
[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]رها ![/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif] رها من![/FONT]
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم مي خواست زمان را به عقب باز مي گرداندم...
نه براي اينکه آنهايي که رفتند را باز گردانم،براي اينکه نگذارم بيايند که رفتنشان را هم نبينم...
 

fahimeh89

عضو جدید
کاربر ممتاز
نه امپراطورم
و نه ستاره ای در مشت دارم
اما خودم را
با کسی که خیلی خوشبخت است
اشتباه گرفته ام
و به جای او نفس می کشم
راه می روم
غدا می خورم
می خوابم و...
چه اشتباه دل انگیزی...

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گفتی دلتنگ دل نوشته هایم هستی…

اما مهربانم دیگر دلی برایم باقی نمانده که بخواهد از پس ناگفته ها بنویسد

خسته از گذشته های نه چندان دور و بدون هیچ امیدی به آینده…

تنها کوله باری از خاطرات را به دوش می کشم

جایی سراغ نداری که بتوانم تنها برای لحظه ای کوله ام را بگذارم
و به اندازه چشم بر هم زدنی آرام گیرم؟

نه …

از من نخواه که کوله ام را بر شانه های تو بگذارم…

حتی شانه هایت را در رویا نیز از آن خود نمیدانم

این است حقیقت

نه،
شانه هایت با ارزش تر این است که آرامگاه من باشند!

با ارزش تر ..باور کن …
 

Elham*92

کاربر بیش فعال
بیا آخرین شاهکارت را بیبین

مجسمـه ای با چـشمانی باز

خیره به دور دست

شاید شرق،شاید غرب

مبهوت یک شکست،

مغلوب یک اتفاق

مصلوب یک عشق،

مفعول یک تاوان

خرده هایش را باد دارد می برد
و او فقط خاطراتش را محکم بغل گرفته…

بیا آخرین شاهکارت را بیبین

مجسمه ای ساخته ای به نام «من» !

 

A N A H I T A

عضو جدید
کاربر ممتاز
[h=5]بـعـضـے وقـت هـا سُکـ♥ــوُت مـیِـکُـنـے ...
چـُوלּ آنـقَـدر رَنـجـیـده اے کِـہ نِـمـے خـوآهـے حـَرفـے بِـزَنـے
بـَـعـضـے وَقـت هـا سُکـــوُت مـیـکُـنـے ...
چُــــوלּ واقـِـعـَا حـَرفـے واســِـه گُـفـتَـלּ نَــدارے
گـآه سُـکــوُت یــہ اِعــتِراضِـــہ
گـــآهــے هـَــمــ بـِـہ اِنــتـِـظـــآر
اَمـا بـیـشـتَـر سُکـُوت واسـہ ایـنـہ کِـہ ...
هـیـچ کَلَمِــہ اے نِـمـے تـوُنـِـہ غَـمے رُو کِـہ تُـو دَر وُجـودت دآرے
تــُـوصـیـف کـُـنـِــہ .

[/h]
 
بالا