زمزمه های عاشقانه
- شروع کننده موضوع moein1387
- تاریخ شروع
من و دلم ماجراهایی داریم بعد از تو
بین خودمان بماند،
این روزها پیگیر دارالمجانینم برایش..
بین خودمان بماند،
این روزها پیگیر دارالمجانینم برایش..
وقتی برای تو می نویسم حتی در دنیای مجازی دست خطم را حفظ می کنم،
می شناسی اش دیگر...
می شناسی اش دیگر...
همه میگویند سخت است وفادار دستانی باشی که هیچگاه انها را لمس نکرده ای ....
اما از نظر من این اشتباه است
..اگر در قلبت عهدی بسته باشی که وفادار باشی ...سخت نیست وفادار دستانی باشی که هیچگاه انها را لمس نکرده ای ..
و من این عهد را مدتهاست که در قلبم بسته ام ...
اما از نظر من این اشتباه است
..اگر در قلبت عهدی بسته باشی که وفادار باشی ...سخت نیست وفادار دستانی باشی که هیچگاه انها را لمس نکرده ای ..
و من این عهد را مدتهاست که در قلبم بسته ام ...
[FONT=courier new,courier,monospace]دوست دارم دستم را بگیری و زیرگوشم زمزمه کنی[/FONT]
[FONT=courier new,courier,monospace]
[/FONT]
[/FONT]
[FONT=courier new,courier,monospace]که پشت خوابهای نا آرام تو...[/FONT]
[FONT=courier new,courier,monospace]
[/FONT]
[/FONT]
[FONT=courier new,courier,monospace]چیزی بیش از نگرانی های زنانه نیست...[/FONT]
[FONT=courier new,courier,monospace]
[/FONT]
[/FONT]
[FONT=courier new,courier,monospace]دستت را بگیرم و زیرگوشت زمزمه کنم [/FONT]
[FONT=courier new,courier,monospace]
[/FONT]
[/FONT]
[FONT=courier new,courier,monospace]که پشت نگرانی های زنانه ی من...[/FONT]
[FONT=courier new,courier,monospace]
[/FONT]
[FONT=courier new,courier,monospace]مــردی ایستاده که دیوانه وار دوستش دارم![/FONT][/FONT]
چند خط سکوت می کنم به یاد خودم
دیروز دوباره عکسش را دیدم
حیف بود نیامده فراموش شود،سنی نداشت طفلک!
خدایش بیامرزد...
دفتری بود که گاهی من وتو مینوشتیم در آن از غم وشادی هامان
از گلایه هایی که ز دنیا داشتیم
من نوشتم از تو که اگر با تو قرارم باشد
تا ابد خواب به چشم من بی خواب نخواهد آمد
که اگر دل به دلـــــم بسپاری واگر هم سفر من گردی
من تورا خواهم برد
تا فراســـوی خیال
تا به دان جایی که تو باشی ومــن وعشق وخـــــــدا
تو نوشتی از من
من که تنها بودم باتو عاشق گشتم
با تو گریه کردم
باتو خندیدم ورفتم تا عشق
نازنینم ای یار
من نوشتم هر بار
با تو خوشبخت ترین انسانم
ولی افسوس
مدتی هست که دیگر نه قلم دست تو مانده است
و نه مـــن...
از گلایه هایی که ز دنیا داشتیم
من نوشتم از تو که اگر با تو قرارم باشد
تا ابد خواب به چشم من بی خواب نخواهد آمد
که اگر دل به دلـــــم بسپاری واگر هم سفر من گردی
من تورا خواهم برد
تا فراســـوی خیال
تا به دان جایی که تو باشی ومــن وعشق وخـــــــدا
تو نوشتی از من
من که تنها بودم باتو عاشق گشتم
با تو گریه کردم
باتو خندیدم ورفتم تا عشق
نازنینم ای یار
من نوشتم هر بار
با تو خوشبخت ترین انسانم
ولی افسوس
مدتی هست که دیگر نه قلم دست تو مانده است
و نه مـــن...
مـــﮯبوسَمَت
آنقـבر کــﮧ طرح لـَب هایمــ
بر انــבامـَت بمانــَב،
مــﮯ خواهمــ تــمآم בنیا بداند کـــﮧ
آغـــوش تــو
قــَلــَمرو من است..
ای شیرینم
آنقـבر کــﮧ طرح لـَب هایمــ
بر انــבامـَت بمانــَב،
مــﮯ خواهمــ تــمآم בنیا بداند کـــﮧ
آغـــوش تــو
قــَلــَمرو من است..
ای شیرینم
گاهی چه ساده میشود
خندید
به اشکی بر گونه
به قلبی شکسته
به ادمی داغان
خوب راحت بخندید
من دیگر برایم
این خنده ها بی معنیست
انقدر بخندید تا خسته شوید
روزی میرسد
این من هم میخندد اما
نه بر شما با کسانی میخندن که
به او هرگز نخندیدند و با اشکهایش اشک ریختنند
با دل تنگیهایش دل تنگ شدند
با دلمردگیهایش کنار امدند
و رهایش نکردند
من با انها میخندم انجا که
دوباره سرشار از زندگی شدم و انوقت
حسرت بودنم را خواهید خورد
خندید
به اشکی بر گونه
به قلبی شکسته
به ادمی داغان
خوب راحت بخندید
من دیگر برایم
این خنده ها بی معنیست
انقدر بخندید تا خسته شوید
روزی میرسد
این من هم میخندد اما
نه بر شما با کسانی میخندن که
به او هرگز نخندیدند و با اشکهایش اشک ریختنند
با دل تنگیهایش دل تنگ شدند
با دلمردگیهایش کنار امدند
و رهایش نکردند
من با انها میخندم انجا که
دوباره سرشار از زندگی شدم و انوقت
حسرت بودنم را خواهید خورد
سفربیهوده بود
وقتی که من از تو می گریختم
و یاد تو تندتر از قطار
از ریل می گذشت و در ایستگاه بعدی
با یک دسته گل به استقبالم می آمد !
سفر بیهوده بود
وقتی در هر هتلی
چمدانم را که باز می کردم
عطر تن تو از پس تمام پیراهن هایم
دوباره مرا دیوانه می کرد
سفر بیهوده بود وقتی که نتوانستم یاد ترا
*زیر هیچ ریل قطاری بکشم
صدایت را بکشم خودم را در تو بکشم
سفر بیهوده بود
بیهوده بود
وقتی که در من سرشته بودی
و من ترا حاشا می کردم !
وقتی کــه نیستی
شکـــــ دارم که بیایی
وقتی هم که می آیــــی
مطمئن نیستـــــــم که میمانی
وقتی هــــم که میروی
نمیدانم که باز میگردی یا نــه…
این دو دلــــــــی ها
دو راهـــــــی ها
دوگانگـــــی ها
مرا خواهد کشت..
بیـــــــــــا…
و یا
یک بار برای همیشه نیـــــــــــا…!
شکـــــ دارم که بیایی
وقتی هم که می آیــــی
مطمئن نیستـــــــم که میمانی
وقتی هــــم که میروی
نمیدانم که باز میگردی یا نــه…
این دو دلــــــــی ها
دو راهـــــــی ها
دوگانگـــــی ها
مرا خواهد کشت..
بیـــــــــــا…
و یا
یک بار برای همیشه نیـــــــــــا…!
Similar threads
| Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
|---|---|---|---|---|
|
.·´¯`·»«* ♥●•٠·˙...خدایِ عاشقانه هایِ کوچک... ˙·٠•●♥ .·´¯`·»«* | ادبیات | 289 | |
|
`•-☆•--( “)(“ )-•-☆ فانتزی های عاشقانه من`•-☆•--( “)(“ )-•-☆ | ادبیات | 515 | |
|
نامه ھای عاشقانه ی نیما | ادبیات | 4 | |
|
نامه عاشقانه من | ادبیات | 1993 | |
|
اصطلاحات عاشقانه قديم! | ادبیات | 12 |
Similar threads
-
.·´¯`·»«* ♥●•٠·˙...خدایِ عاشقانه هایِ کوچک... ˙·٠•●♥ .·´¯`·»«*
- شروع شده توسط naghmeirani
- پاسخ ها: 289
-
`•-☆•--( “)(“ )-•-☆ فانتزی های عاشقانه من`•-☆•--( “)(“ )-•-☆
- شروع شده توسط anise b
- پاسخ ها: 515
-
-
-