جملات کوتاه دکتر علی شریعتی

علي 19

عضو جدید
وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها می کند پرهایش سفید می ماند، ولی قلبش سیاه میشود. دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است
· دل های بزرگ و احساس های بلند، عشق های زیبا و پرشکوه می آفرینند
· اما چه رنجی است لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن و چه بدبختی آزاردهنده ای است تنها خوشبخت بودن! در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است
· اکنون تو با مرگ رفته ای و من اینجا تنها به این امید دم میزنم که با هر نفس گامی به تو نزدیک تر میشوم . این زندگی من است
· وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند.وقتی خواستم ستایش کنم، گفتند خرافات است.وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است.وقتی خواستم گریستن، گفتند دروغ است.وقتی خواستم خندیدن، گفتند دیوانه است.دنیا را نگه دارید، میخواهم پیاده شوم
·اگر قادر نیستی خود را بالا ببری همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشه‌ای را بالا ببری
 

cora

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگی از دیدگاه دکتر علی شریعتیزندگی همچون یک خانه شلوغ و پراثاث و درهم و برهم است
و تو درآن غرق ... این تابلو را به دیوار اتاق مى زنى ، آن قالیچه را جلو پلکان مى اندازى، راهرو را جارو مى کنى، مبلها به هم ریخته است، مهمان ها دارند مى رسند و هنوز لباس عوض نکرده اى،در آشپزخانه واویلاست و هنوز هم کارهات مانده است . یکی از مهمان ها که الان مى آید نکته بین و بهانه گیر و حسود و چهارچشمى همه چیز را مى پاید... از این اتاق به آن اتاق سر مى کشى، از حیاط به توى هال مى پرى، از پله ها به طبقه بالا میروى، بر میگردى پرده و قالى و سماور و گل و میوه و چاى و شربت و شیرینى و حسن وحسین و مهین و شهین ....... غرق درهمین کشمکش ها و گرفتاری ها و مشغولیات و خیالات مى روى و مى آ یى و مى دوى و مى پرى که ناگهان سر پیچ پلکان جلوت یک آینه است ... از آن رد مشو...! لحظه اى همه چیز را رها کن ، خودت را خلاص کن، بایست و با خودت روبرو شو، نگاهش کن خوب نگاهش کن، او را مى شناسى ؟ دقیقا ور اندازش کن کوشش کن درست بشناسی اش، درست بجایش آورى فکر کن ببین این همان است که مى خواستى باشى ؟ اگر نه پس چه کسى و چه کارى فوری تر و مهم تر از اینکه همه این مشغله هاى سرسام آور و پوچ و روزمره و تکرارى و زودگذر و تقلیدى و بی دوام و بى قیمت را از دست و دوشت بریزى و به او بپردازى، او را درست کنى، فرصت کم است مگر عمر آدمى چند هزار سال است ؟! چه زود هم مى گذرد مثل صفحات کتابى که باد ورق مى زند، آنهم کتاب کوچکى که پنجاه، شصت صفحه بیشتر ندارد...
 

cora

عضو جدید
کاربر ممتاز
مردم اغلب بی انصاف، بی منطق و خود محورند، ولی آن ها را ببخش.

اگر مهربان باشی تو را به داشتن انگیزه های پنهان متهم می کنند، ولی مهربان باش.

اگر موفق باشی دوستان دروغین و دشمنان حقیقی خواهی یافت، ولی موفق باش.

اگر شریف و درستکار باشی فریبت می دهند، ولی شریف و درستکار باش.

آنچه را در طول سالیان بنا نهاده ای شاید یک شبه ویران کنند، ولی سازنده باش.

اگر به شادمانی و آرامش دست یابی حسادت می کنند، ولی شادمان باش.

نیکی های درونت را فراموش می کنند، ولی نیکوکار باش.

بهترین های خود را به دنیا ببخش حتی اگر هیچ گاه کافی نباشد.

و در نهایت می بینی هر آنچه هست همواره میان « تو و خداوند» است نه میان تو و مردم.
 

cora

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقتی که دیگر نبود
من به بودنش نیازمند شدم

وقتی که دیگر رفت
من به انتظار آمدنش نشستم

وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد
من اورا دوست داشتم

وقتی که او تمام کرد
من شروع کردم

وقتی او تمام شد
من آغاز شدم

و چه سخت است
تنها متولد شدن
مثل تنها زندگی کردن است
مثل تنها مردن.
 

cora

عضو جدید
کاربر ممتاز
ابراهیم‌وار زندگی کن و در عصر خویش معمار کعبة ایمان خویش باش .
 

cora

عضو جدید
کاربر ممتاز
بياييد سالهاي زنده بودن را دربيداري بگذرانيم. چون سالهاي زيادي را به اجبار خواهیم خفت!
 

cora

عضو جدید
کاربر ممتاز
با تمام وجود گناه کردیم ،
اما نه نعمت هایش را از ما گرفت و نه گناهانمان را فاش کرد ...

بیندیش اگر طاعتش کنیم چه میکند...
 

maryam2300

عضو جدید
روزي مي رسد كه شيطان به خدا ميگويد: تو آدم پيدا كن، من سجده مي كنم...
 

samira20*

عضو جدید
کاربر ممتاز
*خدایا : در تمامی عمرم , به ابتذال لحظه ای گرفتارم مکن که به موجوداتی برخورم که در تمامی عمر , لحظه ای را در ترجیح عظمت , عصیان و رنج , بر خوشبختی , آرامش و لذت اندکی تردید کرده اند .

*تنهایی،ارمگاه جاوید من است
و درد و سکوت، همنشین تنهایی من!به پریشانی یک ارزوی اشفته چه می دانم چگونه از تنهایی اتاق گریختم عشق فراتر ازانسان و فراتر از خدا نیز هست و ان دوست داشتن است.

*قدر به تو خدمت کرده ام ای ایمان , ای ایمان !
گر چه کرامتها و سخاوت های شگفت تو کمر مرا سخت شکسته است و این همه بار منت بر دوش هایم سنگینی می کند و گردنم را خم کرده است , چنانکه یارای آن را که در روی تو راست بنگرم و در چشم تو آزاد بیا
ویزم ندارم . اما کار مرا تصدیق کن برادر , انصافم ده که صعب تر بود !
من زنده ماندن را انتخاب کردم درست در آن حال که مردن آسانتر از ماندن بود !
 

cora

عضو جدید
کاربر ممتاز
من از دو کار نفرت دارم : یکی درد دل کردن که کار شبه مردهاست و یکی هم از خود دفاع کردن برای تبرئه خود جوش زدن که کار مستضعفین است. شجاع به همدرد نیازمند نیست از ناله شرم دارد
 

cora

عضو جدید
کاربر ممتاز
سرنوشت تو متنی است که اگر ندانی دستهای نویسندگان و اگر بدانی خود میتوانینوشت.
 

cora

عضو جدید
کاربر ممتاز
توانا ترین مترجم کسی است که سکوت دیگران را ترجمه کند شاید سکوتی تلخ گویایدوست داشتنی شیرین باشد.
 

r0b0

عضو جدید
[FONT=&quot]آن روز که همه به دنبال چشم زیبا هستند ، تو به دنبال نگاه زیبا باش [/FONT]
 

r0b0

عضو جدید
[FONT=&quot]آنجا كه چشمان مشتاقی برای انسانی اشك می ریزد، زندگی به رنج كشیدنش می ارزد. [/FONT]
 
  • Like
واکنش ها: cora

r0b0

عضو جدید
[FONT=&quot]اگر قادر نیستی خود را بالا ببری ، همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشه ای را بالا ببری[/FONT]
 

cora

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغ ها میکند پرهایش سفید میماند ولی قلبش سیاه میشود‏!‏
 

eelhamm

عضو جدید
 

t3teknik

عضو جدید
کاربر ممتاز
دست نوشته‌ی دکتر علی شریعتی درباره سه آذر اهورایی

متن دست نوشته‌ی دکتر علی شریعتی به مناسبت بزرگداشت 16 آذر سال 1332 و شهادت سه تن از دانشجویان دانشکده‌ی فنی دانشگاه تهران:



«اگر اجباری که به زنده ماندن دارم نبود، خود را در برابر دانشگاه آتش می‌زدم، همان‌جایی که بیست و دو سال پیش، «آذر» مان، در آتش بیداد سوخت، او را در پیش پای «نیکسون» قربانی کردند!

این سه یار دبستانی که هنوز مدرسه را ترک نگفته‌اند، هنوز از تحصیلشان فراغت نیافته‌اند، نخواستند - همچون دیگران - کوپن نانی بگیرند و از پشت میز دانشگاه، به پشت پاچال بازار بروند و سر در آخور خویش فرو برند. از آن سال، چندین دوره آمدند و کارشان را تمام کردند و رفتند، اما این سه تن ماندند تا هر که را می‌آید، بیاموزند، هرکه را می‌رود، سفارش کنند. آن‌ها هرگز نمیروند، همیشه خواهند ماند، آنها «شهید»ند.

این «سه قطره خون» که بر چهره‌ی دانشگاه ما، همچنان تازه و گرم است. کاشکی می‌توانستم این سه آذر اهورائی را با تن خاکستر شده‌ام بپوشانم، تا در این سموم که میوزد، نفسرَند!

اما نه، باید زنده بمانم و این سه آتش را در سینه نگاه دارم.»
 

Similar threads

بالا