خودتو با یه شعر وصف کن...!

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلـم یـک تصادفــــ جـدی مـیخواهد
پُـر سـر و صـدا
آمبولانـس ها سـراسیمه شـوند و . . .
کـار از کـار بُـگذرد...!!

 

zahra.71

عضو جدید
کاربر ممتاز
من سکوت خویش را گم کرده‌ام!
لاجرم در این هیاهو گم شدم
من، که خود افسانه می‌پرداختم،
عاقبت، افسانه‌ی مردم شدم!
 

fahimeh89

عضو جدید
کاربر ممتاز

خالی نمیشم از بغض تواین روزایی که پرم ازتو

دنیارونمیخوام وقتی سهم من ازاون حتی اغوش تونیست
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
چه لذتی د وقتی
مینویسم
بغض میکنم
و اهسته
اشک میریزم
بی انکه
کسی
حتی
نگاهم کند
و کسی
باشد تا مرا
در اغوش بگیرد
تنها
در خود غرق میشوم
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
کاش
دل تنگ نمیشد
کاش
اینگونه
نبودم
تا تو
راحت باشی
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
چه لذتی داره
گاهی
سکوت میکنم
و فقط
نگاه میکنم
بگذار
انانی که
دوست دارند
قضاوت کنند
و من
فقط تماشایشان میکنم
و میگویم
من
تنها نیستم
خدا کنارم
نشسته
و طعم
سیب سرخ
را برایم دارد
این سیب سرخ
گناه من هست
برای همین
به زمین
محکوم شدم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ميدونی بعضی روزا ديگه،
نـه خـاطرات ...
نـه بـغض ...
نـه اشک ...
هيچ کدوم دردی ازت دوا نمی کنه !
می شينی و زُل می زنی يه گوشه
زانوهـاتو بغل می کنی
و با خــودت ميگی: ديگه زورم نمی رسه ...
 

smart student

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
"...
تکه نانی دارم
خرده هوشی
سر سوزن ذوقی
مادری دارم بهتر از برگ درخت
دوستانی بهتر از آب روان
و خدایی که در این نزدیکی است..."
سهراب سپهری
 

paria.z68

عضو جدید
اتاقی دارم

و صندلی کوچکی

که برایم بزرگ شده!

پاهایم

از پا افتاده اند!

دستانم

دیگر به هیچ دستگیره ای نمی رسند!

آه...

از این ثانیه های ساکت،

این هوای راکد،

در این کنج تنگ

لنگ مانده ام!

کاش

پنجره تنها به اندازه ی دو انگشت باز میشد!

تا بیست و چهار سال بی نفسی را

در یک نفس خلاصه می کردم...
 

yamaha R6

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دل من دیگه خطا نکن با غریبه ها وفا نکن


زندگیت رو باختی دل من مردمُ شناختی دل من


تا به کی سراپا حقیقتی تا به کی خراب مُحبّتی

هم نشین این و اون میشی خسته و پریشون و خون میشی

دشت بخت تو کویر میشه مرغ آرزوت اسیر میشه

روبروت سراب پشت سر خراب
ساکت و صبوری دل من مثل بوفِ کوری دل من

زندگی رو باختی دل من مردمُ شناختی دل من

دل من دیگه خطا نکن با غریبه ها وفا نکن

زندگی رو باختی دل من مردمُ شناختی دل من

توی خون نشستی دل من بی صدا شکستی دل من

زندگی رو باختی دل من مردمُ شناختی دل من

ساکت و صبوری دل من مثل بوفِ کوری دل من

***زندگی رو باختی دل من مردمُ شناختی دل من ….
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
فقط با سايه ي خودم خوب ميتوانم حرف بزنم ،
اوست كه مرا وادار به حرف زدن مي كند ، فقط او ميتواند مرا بشناسد ، او حتماً مي فهمد ...
مي خواهم عصاره ، نه ، شراب تلخ زندگي خودم را چكه چكه در گلوي خشك سايه ام چكانيده به او بگويم:

" ايــن زنـــــدگــــي ِ مـن اســت ! "

صادق هدایت
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

به سادگی رفت
به سادگی بخشیدم
حالا مانده ام بدون او چگونه به سادگی زندگی کنم ؟​
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلـت به ماندن نیست بـرو،
عشـق که گـدایی نـدارد.
یادت نیست مگر؟
این نذر مـن بود،
که کوه شوم و پای نبودنهایت بمانم
 

fahimeh89

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ايوان مي روم وانگشتانم را
بر پوست كشيده شب مي كشم
چراغ هاي رابطه تاريكند
چراغ هاي رابطه تاريكند
كسي مرا به آفتاب معرفي نخواهد كرد
كسي مرا به ميهماني گنجشك ها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرند مردني ست

(فرخ زاد)
 

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
سکوت کوچه های تار جانم، گریه می خواهد

تمام بند بند استخوانم گریه می خواهد

بیا ای ابر باران زا، میان شعرهای من

که بغض آشنای ابر گریه می خواهد

بهاری کن مرا جانا، که من پابند پاییزیم

و آهنگ غزلهای جوانم گریه می خواهد

چنان دق کرده احساسم میان شعر تنهایی

که حتی گریه های بی امانم، گریه می خواهد
 

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیریست در غیاب تو تحقیر می شویم
بازیچه تحجر و تزویر می شویم

آزادی ای شرافت سنگین آدمی
این روزها بدون تو تعزیر می شویم

فواره رها شده مصداق سعی ماست
پا می شویم و باز زمینگیر می شویم

قد راست می کنیم برای صعود و باز
از ارتفاع خویش سرازیر می شویم

امروز عقده دلمان باز می شود
فردا دوباره بغض گلوگیر می شویم

*

ما قله های مرتفع فتح ناپذیر
با سادگی به دست تو تسخیر می شویم

ای عشق ای کرامت گسترده ای که ما
در پهنه زلال تو تطهیر می شویم

گرچه به اتهام تو تعزیر می کنند
گر چه به جرم نام تو تکفیر می شویم

اما بی آفتاب حضور همیشه ات
مصداق بیت مختصر زیر می شویم:

یا در هجوم حادثه بر باد می رویم
یا روبروی آینه ها پیر می شویم
 

paria.z68

عضو جدید
مشاهده پیوست 171674

بارانم...

سالها در تاریکی چنان رفتم

که نور در روز!

با رویایی که به قلبم دروغ می گفت

حالا دلم خوش است

به آرزوهای بر جای مانده

و رویاهای رسوب کرده


و تو ای باران...!

هر چه می خواهی بر این شب مغرور

ببار!

اما آرام...


که شکسته است شیشه پنجره ی سامانم

حالا مسافری تنهایم

و می دانم عشق

تسلسل حروفی بی رنگ است...

 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
ارام اشک میریزم
در سکوت
در تنهایی
اینجا
کسی معنای حرفهایم را
نمیفهمد
پس تنها
سکوت میکنم
بی صدا شکستنم را تماشا میکنم
 

smart student

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ماتماشاچیانی هستیم
که پشتِ درهای ِبسته مانده ایم
دیر آمدیم، خیلی دیر!
پس به ناچار،
حدس می زنیم،
شرط می بندیم،
شک می کنیم،
و آن سوتر، در صحنه
بازی به گونه ای دیگر در جریان است...

"حسین پناهی"
 

Similar threads

بالا