معماری با مصالحی از جنس دل

ali.k

عضو جدید
اگر روزی دستانت شانه های خدا را لمس کرد ٬
اگر در تپش موسیقی باران،ردپای عشقی ازلی را یافتی٬
بوسه های خاطره را روی گونه های قلبت به یادگار بگذار٬
مبادا او را در پستوی خانه نگه داری
و زخمش را مرحمی از فراموشی بگذاری.
مبادا که رمز عبور را فراموش کنی!…
هر شب،قصه ناتمام وصال را برای شمعدانی احساس بگو.
نشاید که رنج فاصله را از تن بشویی!
اگر روزی معنی نگاه یک پرنده مهاجر را فهمیدی
برایش از قفس نگو!
از تکرار فصل جدایی، از قصه تلخ پایان، از هرگز نگو!
به آسمان بگودر سینه همیشه آبی اش،
جایی برای حسرت بالهای من کنار بگذارد.
به ماه بگو رازدار اشک های تنهایی من باقی بماند،
اشک های ناگهان در چشم خشکیده،بغض های تا ابد در گلو خفته.
و به عشق بگو نگاه تبدارش را از من دریغ نکند
و فانوس زندگی را همچنان به نور امید روشن نگاه دارد٬
من هنوز به بخشش دستهای پرسخاوتش دل بسته ام٬
به واژه هایی که بی بهانه در کوچه ذهن جاری می شوند٬
و به خدایی که شانه هایش را می توان لمس کرد …..
 

ایلین1366

عضو جدید
کاربر ممتاز
 

ایلین1366

عضو جدید
کاربر ممتاز
از تو دلگیر نیستم
از دلم دلگیرم
که نبودنت را تحمل می کند و لام تا کـام
حرفی نمیزند
:cry:
 

ایلین1366

عضو جدید
کاربر ممتاز
صف می کشند دلتنگی های من،

چون دانه های تسبیح به نخ کشید شده،

چقدر بگردانم دانه ها را، تا تو بیایی
 

M@TI$A

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
آن روزها که با تو بودن برایم آرزو بود

تمام شد !


امروز با تو بودن

یا نبودن فرقی ندارد...


سیگار باشد یک خیابان و برگهای زرد پاییزی...

من میروم تا دود کنم
هستی ام را ....!!!
 

S&M R

عضو جدید
کاربر ممتاز
امروز کفش های آخرین دیدارمان را برق انداختم...
چقدر برایم کوچکند...............
 

M@TI$A

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز

لبخند تو تعادل شهر را بهم ميزند
اما تو بخند من شهر را دوباره ميسازم



 

imahadi

عضو جدید
و انسان قائم مقام خدا برروی زمین است

انسان ائینه ای از وجود خداست

و خدا اغوش خود را در وجود بندگانش قرار داده است

پس عشق خداست که معشوق و عاشق را در اغوش یکدیگر برمیگزیند

دل
اگر با خدا نباشد
با هرکه باشد
آسیب خواهد دید
خواهد مُرد
اول
با خدا
بعد
با بنده باخدا
92.06.24
05:54PM
imahadi from iran-eng

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

تبسم هایم را جمع میکنم و
میدهم به اهلش
به همانهایی که
وقتی لبخندی هدیه اشان میکنی
چون پرندگانی بال در می آورند و
...
پرواز میکنند
آنهایی که از بس اشک و رنج دیده اند
به حضور یک لبخند،زندگی میگیرند
تبسمهایم را میدانم اینبار
کجا خرج کنم
که ثروتی پربها نصیبم کند

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در این سکوت شبانگاهان،به مهتاب چشم دوخته ام
و از ستاره ها،در باره ی تو می پرسم.
قاصدکهای خیالم به آسمانها که آسمان خاطره هاست ،
پرواز می کنند.زندگی قطره قطره ذوب می شود
و آنچه که می ماند ،خاطره هاست.
آری سرزمین خاطرات من و تو،جایی است
که طلوع و غروب در آن رنگ دیگری دارد.
پس همراهم بمان و در این تیرگی تنهایم مگذار.
من نیز منتظر می مانم تا اینکه بگویی
تا کی باید در انتظارت بمانم .
ای تنها بهانه ی زندگیم


 
بالا