گذشته در چشمانم مانده است
عبور ثانیه ها ی رد شده در تمام نگاه هایم مشهود است
چشمانت را با شقاوت تمام به روی حقایق بستی
صبور میمانم و بی تفاوت می گذرم
که نفهمی هنوز هم دوستت دارم
چه درد بدی در دل گاهی ایجاد میشود
اینکه
دردهایت
را بخندی
و تنها
شانه بالا بیاندازی
گاهی
قصه
زندگی هر کس
پر از درد هست
کاش
قبل از
قضاوت
کمی
بگذاریم
ادمها
به اسودگی زندگی کنند
میگویم
اسوده
زندگی کن
انکه دنیای من هست
و میدانم
دنیای ندارم در کنارش
اما
میخواهم
خوشبخت و اسوده زندگی کند
طفلی به نام شادی، دیریست گمشدست،
با چشم های روشن براق، باگیسوی بلند به بالای آرزو،
هر کس از او نشانی دارد ما را کند خبر،
این هم نشان ما، "یک سو خلیج فارس سوی دگر خزر"
دکتر شفیعی کدکنی
لعنتي سهم "مــــــــن" از"تــــــــو" عشق نیست ، ذوق نیست ، اشتیاق نیست ...!!! هـــــمان ... دلتــــنگی ِ بـی پایانی ست که روزها دیوانه ام می کند ، شب ها شاعر ...........!!! گــرچه ، من شــعر نمی گویم ! آنــــچه می خـــوانی ، شکوه هایی ست که تاب را از دلــــم ربوده است