میدانی؟ میدانی از وقتی دلبستهات شدهام
همهجا بوی پرتقال و بهشت میدهد
هرچه میكنم چهار خط برای تو بنويسم
میبينم واژهها خاک بر سر شدهاند
هرچه میكنم چهار قدم بيايم
تا به دستهایت برسم زانوهایم میخمد
نه اينكه فكر كنی خستهام
نه اينكه تاب راه رفتن نداشته باشم
نه... تا آخرش همين است
نگاهت به لرزهام میاندازد.