زنگ تفریح ... گپ و گفت های خودمونی!

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
سلام

مواظب گلهاتون باشید
:gol:



شهريار كوچولو گفت: - كي هستي تو؟ عجب خوشگلي!
روباه گفت: -يك روباهم من.
شهريار كوچولو گفت: -بيا با من بازي كن. نمي داني چه قدر دلم گرفته...
روباه گفت: -نميتوانم بات بازي كنم. هنوزاهليم نكرده اندآخر .

شهريار كوچولو آهي كشيد و گفت: -معذرت ميخواهم .
اما فكري كرد و پرسيد: -اهلي کردن يعني چه؟

روباه گفت: -يك چيزي است كه پاك فراموش شده. معني ش ايجادعلاقه كردن است .

-ايجادعلاقه كردن؟

روباه گفت: -معلوم است. توالان واسه من يك پسربچه اي مثل صدهزارپسربچه ي ديگر. نه من هيچ احتياجي به تودارم نه توهيچ احتياجي به من. منواسه تو یك روباهم مثل صدهزارروباه ديگر. امااگرمنواهلي كردي هردوتامان بهم احتياج پيداميكنيم. توواسه من ميان همه ي عالم موجوديگانه اي ميشوي من واسه تو.

شهريار كوچولو گفت: - كم كم دارد دستگيرم مي شو د. يك گلي هست كه گمانم مرااهلي كرده باشد.
-روباه گفت:... تو اگر دوست مي خواهي خب منو اهلي كن!
شهرياركوچولوپرسيد: -راهش چيست؟
روباه جواب داد: -بايدخيلي خيلي حوصله كني. اولش يك خرده دورترازمن ميگيري اينجوري ميان علفه امي نشيني.من زيرچشمي نگاهت ميكنم وتولام تاكام هيچي نميگويي،چون تقصيرهمه ي سؤِتفاهم هازيرسرزبان است. عوضش ميتواني هرروزيك خرده نزديكتربنشيني.

فرداي آن روز دوباره شهريار كوچولو آمد.

روباه گفت: - كاش سرهمان ساعت ديروزآمده بودي. اگرمثلاسرساعت چهاربعدازظهربيايي من ازساعت سه تودلم قندآب ميشودوهرچه ساعت جلوتربرودبيشتراحساس شادي وخوشبختي ميكنم. ساعت چهاركه شددلم بنامي كندشورزدن ونگران شدن. آنوقت است كه قدرِخوشبختي راميفهمم! امااگرتووقت وبيوقت بيايي من ازكجابدانم چه ساعتي بايددلم رابراي ديدارت آماده كنم؟... هرچيزي برا ي خودش قاعده اي دارد

شهريار كوچولو گفت: -قاعده يعني چه؟

روباه گفت: -اين هم از آن چيزهايي است كه پاك از خاطرها رفته. اين همان چيزي است كه باعث مي شود فلان روز باروزها و فلان ساعت با باقي ساعتها فرق كند.

لحظه ي جدايي كه نزديك شدروباه گفت: -آخ! نميتوانم جلو اشكم رابگيرم .

شهريار كوچولو گفت: -تقصير خودت است. من كه بدت را نمي خواستم، خودت خواستي اهليت كنم .
روباه گفت: -همين طور است.
شهريار كوچولو گفت: -آخر اشكت دارد سرازير مي شو د!
روباه گفت: -همين طور است.

بعد گفت: -برويكبارديگرگلهاراببين تابفهمي كه گلِ خودت توعالم تك است. برگشتني با هم وداع مي كنيم و من به عنوان هديه رازي را به ات مي گويم .

شهرياركوچولوبارديگربه تماشاي گلهارفت وبه آنهاگفت: -شماسرِسوزني به گل من نمي مانيدوهنوزهيچي نيستيد.نه كسي شمارااهلي كرده نه شماكسي را. درست همان جوري هستيدكه روباه من بود: روباهي بودمثل صدهزارروباه ديگر. اورادوست خودم كردم وحالاتوهمه ي عالم تك است .

گلها حسابي از رو رفتند .

شهريار كوچولو دوباره درآمد كه: -خوشگليداماخالي هستيد. برايتان نميشودمرد. گفت وگونداردكه گلِ مراهم فلان رهگذرميبيندمثل شما. امااوبه تنهايي ازهمه ي شماسراست چو ن فقط اوست كه آبش داده ام،چون فقط اوست كه زيرحباب ش گذاشته ام،چون فقط اوست كه بازنجيربرايش حفاظ درست كرده ام،چون فقط اوست كه حشراتش راكشته ام(جزدوسه تايي كه ميبايست شب پره بشوندچون فقط اوست كه پاي گِلِه گزاريها ياخودنمايي هاوحتي گاهي پاي بغ كردن وهيچي نگفتن هاش نشسته ام،چون اوگلِ من است.
و برگشت پيش روباه .


گفت: -خدانگهدا ر!

روباه گفت: -خدانگهدا ر!... و اما رازي كه گفتم خيلي ساده است:

جزبادل هيچي راچنان كه بايدنميشود ديد. نهادوگوهرراچشمِ سرنمي بيند .

شهريار كوچولو براي آن كه يادش بماند تكرار كر د: -نهاد و گوهر را چشمِ سر نميبيند .

-ارزش گل توبه قدرِعمري است كه به پاش صرف كرده اي .

شهريار كوچولو براي آن كه يادش بماند تكرار كرد: -به قدر عمري است كه به پاش صرف كرد ا م.

روباه گفت: -انسانهااين حقيقت رافراموش كرده انداماتونبايدفراموشش كني. توتازنده اي نسبت به چيزي كه اهلي كرده اي مسئولي. تومسئول گُلِتي...

شهريار كوچولو براي آن كه يادش بماند تكرار كر د: -من مسئول گُلمم.


برگرفته از كتاب شازده كوچولو اثر آنتوان دو س نتگزوپه ري برگردان احمد شاملو




 
بالا