معماری با مصالحی از جنس دل

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حیف که حوصله می خواهد
حرف زدن از چیزهایی که حوصله می خواهد
وگرنه می گفتم
خورشیدی که در کهکشان من می سوخت
سوخت...




 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مي داني
وقتي تنها آرزويت
کلبه ايست در مزرعه ي برفي
جايي دورتر از گندمزار
جايي در کنار جاده اي تا نا کجا آباد
آنجاست
که مي فهمي
تا ابد هم اگر منتظر بماني
هيچ اتفاقي نمي افتد
مي فهمي اگر تو با همه ي آرزوهاي رنگينت
خاموش بماني
هيچکس نمي پرسد چرا ...





 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به تنهايي رسيدم !

به آن اوجي كه در يك فرد تنهاست

- به آن هم من رسيدم !

حقايق آمد و رفت

گذشت و قصه شد در دفتر من

تمام قصه هايي

كه روزي روزگاري

چه پنهان بود و تنها

- ميان قلب و مغزم !

نوشتن هم دگر بر روي زخمم

نمانده مرهمي بر دردِ اين تن

چه تنها و چه تنهايي ِ سختي !

غمِ دل عاشقانه رويِ دل ماند !

چه عشقي روزگاري در دلم بود !

چه عشقي

- آتشي

در قلب من بود !

نمي دانم چه شد كز من جدا شد


- چنان شوري كه من را ذوب مي كرد

كنون من بي تفاوت در كنارش

- ولي نه !

رو به روي حرفهايش

نشستم تا ببينم

كدامين لحظه را پايان عشق است ؟

ولي او

هنوزم عاشق است و بيقرار است

نمي خواهد بگويد ليك چشمش

به من مي گويد اين ديرينه دردش

دلش تنهاست !

دلش بي من چه تنهاست !

ولي آخر دگر راهي نمانده !

تمام لحظه ها با هم ، به هر راهي كه گويي

به هر سمتي ، به هر سويي كه گويي

به قصد امتحان هم پا نهاديم

ولي در انتها اينگونه ديديم:

دو ديوانه ، دو عاشق

هر دو مستيم

ولي بيهوده دل بر عشق بستيم

وجود هر دو مان يكرنگ و پاك است

دل در بندِمان در يك مسير است

هدف عشق است و عاشق ماندن ِ ما

ولي آخر ، نگاهِ چشممان از هم جدا است

نگاه من به سوي دور دست است

و من در هر دو چشمش خوانده ام كه:

نگاه ِ او به سوي آن حقايق باز مانده است

حقايق رفته

حتي روزگاران

به دستان فراموشي سپرده

تمام رفته ها را !

ولي در ذهن او هرگز نميرد

همان آن حرفهايي كه مرا كُشت . . .

و اكنون هر دو در تنهايي خود غرق هستيم

كنار ِ هم

ولي نه !

روبه روي هم

ولي تنها نشستيم !
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در این بازاره نامردی به دنبال چه میگردی؟

نمیابی تو هرگز نشان از عشق و جوانمردی

برو بگذر از این بازار.از این مستی و طنازی

اگر چون کوه هم باشی،در این دنیا تو می بازی

 
  • Like
واکنش ها: imah

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گذاشتــم به دارم بکشنــد!!

بــی گنــاه بـــودم اما...


حوصلـــه اثبـــاتش را نـــداشتم...!!!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از چشـم هـایـت بپـرس

از ایـن بـه بعـد ...

تـو مسئـول تمـام اتفـاق هـایـی هستـی

کـه بـرایـم مـی افـتـد !
 

ایلین1366

عضو جدید
کاربر ممتاز
نفسم میگیرد در هوایی که نفس های
تو نیست
بهترینم ، می دانم قلبم کوچکتر از آنی است
که ظرفیت خوبی های تو را داشته باشد
اما در سکوت پراز فریاد خود می گریم
و می گویم
با همین قلب کوچک
به وسعت تمام خوبی ها و سادگی هایت دوستت دارم:cry:
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چقدر قلبت زیباست *******
روزهای زندگی ام گرم میگذرد با تو ،به گرمای لحظه هایی که تو در آغوشمی
با تو گرم هستم و نمیسوزد عشقمان، ای خورشید خاموش نشدنی
همچو یک رود که آرام میگذرد،عشق ما نیز آرام میگذرد و تویی سرچشمه زلال این دل
ساعت عشق مان تمام لحظه های زندگیست ،ثانیه هایی که پر از عطر و بوی عاشقیست
ای جان من ،مهربانی و محبتهایت،وفاداری و عشق این روزهایت،امیدی است برای خوشبختی فردایت
میدانم همیشه همینگونه که هستی خواهی ماند،مثل یک گل به پاکی چشمهایت،به وسعت دنیای بی همتایت
هوای تو را میخواهم در این حال دلتنگی،امواجی از یاد تو را میخواهم در دریای خاطره های به یادماندنی
همنفسمی، ای که با تو یک نفس عاشقم
همزبانمی، ای که با تو یک صدا برایت احساسات عاشقانه ام را میگویم
حرفی نمانده جز سکوت بین من و چشمانت، که در این سکوت میتوان یک دنیا عشق را خواند
چه با شوق میخوانم چشمانت را و چه عاشقانه گرفته ایم دستهای هم را
گفتی دستهایم گرم است، گفتم عزیزم این چشمهای تو است که مرا به آتش کشیده است
همه ی دنیا فریاد عشق ما را شنیده است،هنوز هم نگاهم به نگاهت دوخته است،
چقدر قلبت زیباست...
چه بی انتهاست قصر عشق تو و من چه خوشبختم از اینکه اینجا هستم ، در کنار تو
تویی که برایم از همه چیز بالاتری و از همه کس عزیزتر
میخوانمت تا دلم آرام بماند
 

ایلین1366

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگی را با تو میخواهم ...
خنده های دلنشین را بر لبان گرم تو می خواهم...
جز تو هرگز با کسی از امید , امروز و فردا نخواهم گفت....
زندگی را با تو می خواهم...
زندگی بی تو سراسر درد و اندوه است ....
زندگی را با تو می خواهم ...
زندگی را در کنار تو می خواهم ....
با تو می خندم.....
با تو می گریم.....
اه....
ارزو دارم ,
روزی نیز سر بر زانوی تو بمیرم
 

nasim_shsh

عضو جدید
کاربر ممتاز
جا برای من گنجشک زیاد است ولی....
به درختان خیابان تو عادت دارم
عادتم داده خیال تو که یادم باشد...
یاد منهم نکنی, باز به یادت باشم
....
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خیلی وقته تک و تنهام توی باغی از ترانه
منتظر واسه یه خوبی، یه رفیق بی بهانه
توی دنیای پر از گل واسه عالمی غریبم
میون اینهمه خوبی این منم که بی نصیبم




روزگاری زیر بارون، روزگاری بی قرارم
جز یه لحظه مهربونی دیگه خواسته ای ندارم
تو کنار من بشینی، دل خستمو ببینی
بیای از تو باغ قصم یه شکوفه ای بچینی







منم اون مترسکی که شدم عاشق کلاغا
واسه من ابد بریدن میون حصار باغا
آخه این صورت زشتو کی به من داده خدایا
آدمارو دوست ندارم، عاشق شمام کلاغا





♫♫♫

♫♫♫
با تو این پالتوی کهنه مثل ابریشم لطیفه
تن پوشالی سردم مثل خواب گل ظریفه
میدونم ازم میترسی، من با این چشمای خسته
چجوری بدست بیارم دلتو با دست بسته؟






من با این لباس کهنه، صورت زمخت و زشتم
خیلی وقته تک و تنهام، آره اینه سرنوشتم
ای پرنده های غمگین از چشای من نترسین
آدما گریمو دیدن، برین از اونا بپرسین







منم اون مترسکی که شدم عاشق کلاغا
واسه من ابد بریدن میون حصار باغا
آخه این صورت زشتو کی به من داده خدایا
آدمارو دوست ندارم، عاشق شمام کلاغا





ترانه سرا : مازیار فلاحی





 

ایلین1366

عضو جدید
کاربر ممتاز
در خلوت تنهایی مرگبار خود فریاد زدم.
دستم را زیر پلکهایم بردم.
با انگشتان لرزان خودم جوهری از ناب ترین قطره های اشک دیده ام
را برروی صفحه سفید و دست نخورده قلبم کشیدم
و آرام گفتم:دوستت دارم
در حسرت دیدارت یک آسمان اشک در سینه دارم.
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هر روز تنها تر از دیروز می شوم
می شود روزی رسد
که اینگونه نباشم
خدایا تو را می خوانم
آیا گریزی هست
آیا کسی هست
نمی خواهم تنها تر باشم
چه کنم که تو چنینم آفریدی
و از خودت بر من دمیدی
نمی دانم چرا اینگونه می شکنم
و اینگونه غصه دار می شوم
من را رهایی ده





 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلتنگم !! نه غریب است و نه عجیب .. واژه ای است
شکننده ؛ ... که دلم را می فرساید
دلتنگتم !! مثل همیشه و هر روزم .. همانند مرغکی
بی بال و پر و در حسرت پرواز ، ..
دلتنگم ؛ چون ماهی برای آب . اما ... شوق دیدارت
تنها بهانه ای است که دلم را زنده نگه داشته ؛ تا ....





 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
مثل باران های بی اجازه

وقت وبی وقت

درهوایم پراکنده ای

ومن بی هوا

ناگهان خیسم از تو!‌
 

ایلین1366

عضو جدید
کاربر ممتاز
انتظار
یعنی شکنجه زمان
خورد میشود استخوانهای احساسم زیراین شکنجه نفس گیر
اما بازچون سربازی وفادار
بی صدا چشم به راهم
چشم به راه نشانه ای ، پیامی ازتو
 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
شعرهایم بوی تنهایی گرفته اند

من عطر تورامیخواهم تامعطرکنم

دنیای دفترو قلمو نوشته هایم را

 
بالا