معماری با مصالحی از جنس دل

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
خـودم را آمـاده میکـنم بـرای [SUP]رقـص[/SUP]بـاید در جشـن آشنـایـی تو وعشـق جدیـدت
سنگـــ تمـام بگذارم...


 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کلبه ای می سازم

پشت تنهایی شب، زیر این سقف کبود

که به زیبایی پروباشد

چهارچوبش از عشق، سقفش از عطر بهار

رنگ دیوار اتاقش ااز کبوتر ز آب

پنجره ای از نور، پرده اش از گل یاس

عکس لبخند تو را می کوبم

روی ایوان حیاط

تا که هر صبح اقاقی ها را با تو سرشار کنم

همه دلخوشیم بودن توست

وچراغ شب تنهای من، نور چشمان تو است

کاشکی در سبد احساسم، شاخه ای مریم بود

عطر آن را با عشق

توشه راه گل قاصدکی می کردم

که به تنهایی تو سربزند

تو به من نزدیکی و خودت می دانی

شبنم یخ زده چشمانم در زمستان سکوت

گرمی دست تو را می طلبد.
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
عادتــــــ ــــ ـ نَکرده ام هَنــــوز...
خیال می کنَــــم


روزی باز می گردی


آرام از پشتــــــ سر می آیی،


مَـــرا کــه به انتهای خیابان خیره شُــده ام


دوباره به نامِ کوچکـــــ ـــ ـ صِــدا می زنی


و عُمـــر تنهــــــایی ام به پایان می رســـ ـــ ـد


 

khanommohandes

عضو جدید
کاربر ممتاز

برای لحظاتی هم احساس آرامش داشتن
فارغ بال و خیال راحت و دلی خوش
واقعا غنیمته ..
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
خـودم را آمـاده میکـنم بـرای [SUP]رقـص[/SUP]بـاید در جشـن آشنـایـی تو وعشـق جدیـدت
سنگـــ تمـام بگذارم...



هر بار پایکوبی کردم
هر بار انچنان رقصیدم
تا کسی زمین خوردنم را نبیند
انگاه به خیالشان پایکوبی خسته ام
کرده
نه
تنها پایکوبی
بلکه دلی که دیگر نمیتپد خسته ام کرده
تبریک میگویم
وصالت را
و رسیدن به عشقت را
 

khanommohandes

عضو جدید
کاربر ممتاز

همه مي پرسند « چرا شكسته دلت ؟ مثل آنكه تنهايي ؟ ...
چقدر هم تنها !
پاسخ يك دريا را در قطره نمي توان پيدا كرد ...
و سخن هزاران سال را در لحظه نمي شود جستجو كرد ....
حرفهاي ساده من چقدر در هزارتوي ذهن پيچيده مي شود ؟
مگر ساده تر از اين هم مي توان صحبت كرد ؟‌!
من از قله نمي آيم ...
دره هم جاي من نيست ...
من شهسوار عشقم و عشق همراه باد هميشه فرار مي كند...
جاده ترك برداشته است از استواري من ...
من كوله بار خويش را بسته ام .
 

khanommohandes

عضو جدید
کاربر ممتاز
خسته ام از روزگار،روزگار كج مدار
نالم از دست همه ، مردمان و كردگار
هر طرف را بنگرم ، خفته ابليس هوس
مردمان مانند گرگ ، آمدند بهر شكار
كاش مي شد بي خبر، از همه مردم گسست
بار مي بستم شبي ، بي خبر از اين ديار
تشنه لب در اين كوير، در پي آب حيات
ابر باران زاي عشق ، تشنه ام يكدم ببار
دانم از پشت حصار ، قد كشد خورشيد عشق
بر لبان خسته ام ، بوسه خواهد زد هزار
نالم از دلهاي سنگ ، فتنه و آشوب و جنگ
از خيابان جنون ، سرعت و گرد و غبار
قصه تلخ ((خودم)) ، قصه دل خستگي ست
كاش مي شد باورت ، خسته ام از روزگار
 

khanommohandes

عضو جدید
کاربر ممتاز
چند تا دوسم داري ؟​
همیشه وقتی یکی ازم می پرسید چند تا دوسم داری یه عدد بزرگ میگفتم ...!​
ولی وقتی تو ازم پرسیدی چند تا دوسم داری گفتم : یکی !!!​
میدونی چرا ؟​
چون قوی ترین و بزرگترین عددیه که میشناسم ...​
دقت کردی که قشنگترین و عزیز ترین چیزای دنیا همیشه یکین ؟​
ماه یکیه ...​
خورشید یکیه ...​
زمین یکیه ...​
خدا یکیه ...​
مادر یکیه ...​
پدر یکیه ...​
تو هم یکی هستی ...​
وسعت عشق من به تو هم یکیه ...​
پس اینو بدون از الان و تا همیشه یکی دوستت دارم .​
فقط یکی !
 

khanommohandes

عضو جدید
کاربر ممتاز
[SIZE=-0][SIZE=-0][SIZE=-0]با خودم عهد بستم… [/SIZE][/SIZE][/SIZE]​
[SIZE=-0][SIZE=-0][SIZE=-0]
بار دیگر که تورا دیدم …​
بگویم از تو دلگیرم...​
ولی باز تو را دیدم…​
[/SIZE][/SIZE][/SIZE]
و گفتم :بی تو میمیرم…
 

khanommohandes

عضو جدید
کاربر ممتاز
خسته ام ... از این زندگی ... از این دنیای به ظاهر زیبا ...
از این مردم که به ظاهر صادق و با وفا ...
خسته ام ... از دوری ...از درد انتظار از این بیماری نا علاج خسته ام
از این همه دروغ و نیرنگ خسته ام ...
آری پروردگارم از این دنیا خسته ام از آدم هایش
از دروغ هایش از نیرنگ هایش خسته ام ...
پس کو صداقت و محبت چرا اندکی محبت در میان دل مردم نیست چرا قطره ای از
عشق در چشمان بنده هایت نیست همش دروغ پیدا است همش نیرنگ پیدا است ...
دیگر دست محبتی در میان مردم نیست
دیگر عشقی پاک و مقدس در میان مردم نیست سفره ی دل مردم همش دروغ
است ... به ظاهر پاک و صادقانه است ... ای خدایم ای معبودم خسته ام ... کو
زندگی پاک و مقدسانه ... کو دست عشق و محبت ... کو سفره ی وفا و
صداقت ...همه رفته اند و نیرنگ مانده است من خسته ام ...از این همه
بی وفایی ...از این همه درد انتظار ...از این همه حسرت ... از این همه اشک ... از این
همه ناله و فغان ... خسته ام ... آری ... خسته ام ... از دست خودم خسته ام از
دست این زندگی که برایم سیاه بختی آورده است خسته ام ...
از دست همه خسته ام...
از دست روزگار بی معرفت از دست مردم بی معرفت ... ای خدایم دیگر از
زندگی سیرم ... از خودم سیرم ... از دنیا سیرم... ای خدایم گوش کن صدایم ...
من خسته ام...
خدایا کمکم کن خیلی وقته تنهام
 

khanommohandes

عضو جدید
کاربر ممتاز




گآهی دِلــَت نــِمیخوآهــَد . . .؛

دیــروز رآ بِه یآد بــیآوَری . . .؛

اَنگــیزه ای بــَرایِ فــَردآ هـَم نــَدآری . . .!!!
...
وَ حآل هــَم کِه . . .؛

گآهی فــَقــَط دِلــَت میخوآهــَد . . .؛

زآنوهایــَت را تــَنگ دَر آغوش بــِگیری . . .؛

وَ گوشــِه ای اَز گوشــِه تــَرین گوشـِه ای کِه می شــِنآسی . . .؛

بــِنـِشینی وَ فــَقــَط نــِگآه کــُنی . . .!!!

گآهی دِلگــیری . . . ؛

شآیــَد اَز خودَت
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

به تو که می اندیشم


باران از چشمان تو سرچشمه می گیرد...


دریا از سخاوت دستان تو تعبیر می شود...


بهار از لبخند تو به گلهایش آرامش می بخشد...


آسمان عطر نفسهاي تو را در کالبد بیجان ابرهایش می دمد...


و اندیشه هاي ابریشمی ام به فراسوي عشق دل می سپارد...


تو را مرد خود خطاب می کند و به هستی ام اعتبار می بخشد...


آری نگارم!


با اینکه تو نیستی کائنات حضور تو را فریاد می زنند...
اما این کافی نیست!


من بی قرارم... مامن آغوش تو را می خوانم و براي دیدنت لحظه شماري می کنم
....


تو کجایی یارمن... تو کجایی؟



نازنین فاطمه جمشیدی



 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
خسته ام ... از این زندگی ... از این دنیای به ظاهر زیبا ...
از این مردم که به ظاهر صادق و با وفا ...
خسته ام ... از دوری ...از درد انتظار از این بیماری نا علاج خسته ام
از این همه دروغ و نیرنگ خسته ام ...
آری پروردگارم از این دنیا خسته ام از آدم هایش
از دروغ هایش از نیرنگ هایش خسته ام ...
پس کو صداقت و محبت چرا اندکی محبت در میان دل مردم نیست چرا قطره ای از
عشق در چشمان بنده هایت نیست همش دروغ پیدا است همش نیرنگ پیدا است ...
دیگر دست محبتی در میان مردم نیست
دیگر عشقی پاک و مقدس در میان مردم نیست سفره ی دل مردم همش دروغ
است ... به ظاهر پاک و صادقانه است ... ای خدایم ای معبودم خسته ام ... کو
زندگی پاک و مقدسانه ... کو دست عشق و محبت ... کو سفره ی وفا و
صداقت ...همه رفته اند و نیرنگ مانده است من خسته ام ...از این همه
بی وفایی ...از این همه درد انتظار ...از این همه حسرت ... از این همه اشک ... از این
همه ناله و فغان ... خسته ام ... آری ... خسته ام ... از دست خودم خسته ام از
دست این زندگی که برایم سیاه بختی آورده است خسته ام ...
از دست همه خسته ام...
از دست روزگار بی معرفت از دست مردم بی معرفت ... ای خدایم دیگر از
زندگی سیرم ... از خودم سیرم ... از دنیا سیرم... ای خدایم گوش کن صدایم ...
من خسته ام...
خدایا کمکم کن خیلی وقته تنهام

خسته میشوی
اری
اخر تمام ادمها
عوض شدند
و دیگر اعتماد بی معنا شده
پس خودت را درد نده
انقدر دیده ام انانی که
میگفتند دوستت دارم
ولی چه ساده عبور کردند
و انانی که من کمتر بهشان توجه میکردم ولی هنوز هم
کنارم نشسته اند
و از کنارم نرفته اند
ادمها یادشان رفته همه چیزشان دست خداست
یادشان رفته وقتی به کسی قول میدهند
بگویند
اگر خدا بخواهد
اخر میدانی
عزیز من
ادمها
این دوره خوب بلدند قول بدهند ولی سر قولشان نمیمانند
بگذار ساده بگویم
اخر حواسشان نیست
که خدا را شاهد بگیرند
و بعد قولی بدهند
اخر حواسشان نیست
زندگی کوتاه هست
شاید هرگز نتوانند سر قولشان بمانند
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]نِمــــیـــدانَمـ
دوستت دارمـ چهـ واژه ایـــــــــســت
کهــ هرچه میگویی عاشـــق تــــــــــــــــــر میشوی
و هرکه میشنـــــــــــــــــود....مغـــــ×ــــــــــــــ×ــــــــــرورتـــــر!!!
[/FONT]
 

Elham*92

کاربر بیش فعال
شبیه باد همیشه غریب و بی وطن است
چقدر خسته و تنها، چقدر مثل من است
کتاب قصه پر از شرح بی وفایی اوست
اگرچه او همه ی عمر فکر ما شدن است
چه فرق می کند عذرا و لیلی و شیرین؟
که او حکایت یک روح در هزار تَن است
قرار نیست معمای ساده ای باشد:
کمی شبیه شما و کمی شبیه من است
کسی که کار جهان لنگ می زند بی او
فرشته نیست، پری نیست، حور نیست؛
زن است
 

Elham*92

کاربر بیش فعال
به چه مانند کنم؟

به چه مانند کنم موی پریشان تو را؟
به دل تیره شب؟ به یکی هاله دود؟
یا به یک ابرسیاه که پریشان شده و ریخته بر چهره ماه؟
به نوازشگر جانها که غم از یاد برد؟
یا به لطفی که نهد گرم نوازی در سیم؟
یا بدان شعله شمعی که بلرزد ز نسیم؟

به چه مانند کنم حالت چشمان تو را؟
به یکی نغمه جادویی از پنجه گرم؟
به یکی اختر رخشنده به دامان سپهر؟
یا به الماس سیاهی که بشویندش در جام شراب؟
به غزل های نوازشگر حافظ در شب؟
یا به سرمستی عصیانگر دوران شباب؟

به چه مانند کنم سرخی لبهای تو را؟
به یکی لاله شاداب که بنشسته به کوه؟
به شرابی که نمایان بود از جام بلور؟
به صفای گل سرخی که بخندد در باغ؟
به شقایق که بود جلوه گر بزم چمن؟
یابه یاقوت درخشانی در نور چراغ؟
.
.
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خدایا !
به خودت میسپارمش
میدونم باهاش هستی و تنهاش نمیذاری
وقتی تو باهاش هستی من خیالم راحته
کمکش کن تا آرامش خودش رو حفظ کنه
براش آرامش میخوام
فقط آرامش
وای که این لحظه ها چه سخت میگذره....




 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این روزها


خودم هم به سختی نازنین را می شناسم...


دختر بهار... لیلی یار...


شده مسافر غریب انتظار...


همدم اشک و آه...


یه دلخسته تنها بدون تکیه گاه...


تلخ... سرد ...بی احساس...


یه گل رز ﭘﮊمرده و حساس...


آینه که جای خود دارد...


نازنین فاطمه جمشیدی








 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من براي سال‌ها مي نويسم ...
سال ها بعد که چشمان تو عاشق مي‌شوند ...
افسوس که قصه مادربزرگ درست بود ...
هميشه يکي بود يکي نبود ... !!




 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
قرار نبود تو این قفس بمونم چشم انتظار
بری با عشق خودت من بی خبر از این قرار

قرار نبود این عشق پاک به دست تو بشه فنا
تو باشی سهم آسمون من اسیر دست خاک


 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هستی ام.....................
تو نیستی که ببینی ،
چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاری ست .


چگونه عکس تو در برق شیشه ها پیداست .
چگونه جای تو در جان زندگی سبز است .
هنوز پنجره باز است .
تو از بلندی ایوان به باغ می نگری .


درخت ها و چمن ها و شمعدانی ها ،
به آن ترنم شیرین ،
به آن تبسم مهر ،
به آن نگاه پر از آفتاب می نگرند .


تمام گنجشکان ،
که در نبودن تو ،
مرا به باد ملامت گرفته اند ،
تو را به نام صدا می کنند !


هنوز نقش تو را از فراز گنبد کاج ،
کنار باغچه ،
زیر درخت ها ،
لب حوض ،
درون آینه پاک آب می نگرند !


تو نیستی که ببینی چگونه پیچیده ست ،
طنین شعر نگاه تو در ترانه ی من .


تو نیستی که ببینی چگونه می گردد ،
نسیم روح تو در باغ بی جوانه ی من .


چه نیمه شب ها کز پاره های ابر سپید ،
به روی لوح سپهر ،
تو را چنان که دلم خواسته ست ، ساخته ام .


چه نیمه شب ها ، وقتی که ابر بازیگر ،
هزار چهره ، به هر لحظه می کند تصویر ،
به چشم همزدنی ،
میان آن همه صورت تو را شناخته ام .


به خواب می ماند ،
تنها به خواب می ماند ،
چراغ ، آینه ، دیوار ، بی تو غمگینند .


تو نیستی که ببینی چگونه با دیوار ،
به مهربانی یک دوست از تو می گویم .


تو نیستی که ببینی چگونه از دیوار ،
جواب می شنوم .


تو نیستی که ببینی چگونه دور از تو ،
به روی هر چه درین خانه است ،
غبار سربی اندوه بال گسترده ست .


تو نیستی که ببینی دل رمیده ی من ،
بجز تو یاد همه چیز را رها کرده ست !


غروب های غریب ،
در این رواق نیاز ،
پرنده ساکت و غمگین ،
ستاره بیمار است .


دو چشم خسته من ،
در این امید عبث ،
دو شمع سوخته جان همیشه بیدار است ...
تو نیستی که ببینی !




 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مرتب می گویی من....!


تکرار می کنی تو......!


لحن صدایت فریادی دلخراش است


روحم زخم بر می دارد...



دیگر من و تویی وجود ندارد!!!


مرا را در آغوش بکش


آنقدر آرام و عاشقم


که باور می کنی ... جزی از وجود تو ام!
:gol:



نازنین فاطمه جمشیدی



 

nasim_shsh

عضو جدید
کاربر ممتاز
خدایا من میدانم
توهم میدانی
که شدنی نیست
حتی اگر معجزه هم کنی
بازهم....
اویک آرزوی محال است.....
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بازم به یاد اشکام
که می ریخت از رو گونه هام
هنوزم بعضی شبها
می شینم زیر نور ماه!
یادش بخیر که دستات
بود سوی دستام یه روزی
می گفتی تو عاقبت
توی آتیشم می سوزی
هنوز شبها دلم میگیره آروم میشینه!
قاب عکستو بغل میگیره!
آره نیستی و یه بیقرارم
وقتی نیستی من آروم ندارم
چشمای خیسم باز مینویسن
جز تو یاد هیچکی نیستم
نیستی و من دارم می میرم
باز به یادت یه گوشه میشینم
هنوز شبها دلم میگیره آروم میشینه!
قاب عکستو بغل میگیره!
آره نیستی و یه بیقرارم
وقتی نیستی من آروم ندارم
چشمای خیسم باز مینویسن
جز تو یاد هیچکی نیستم
نیستی و من دارم می میرم
باز به یادت یه گوشه میشینم
هنوز شبها دلم میگیره آروم میشینه!
آروم میشینه!
چشمای خیسم باز مینویسن
نیستی و من دارم می میرم...!

 
بالا