دل نامه یا نامه دل

وضعیت
موضوع بسته شده است.

fahimeh89

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=times new roman, times, serif]ببخشید پشتم به شماست !
ببخشید که خندیدنم نمی آید .
ببخشید که دیریست سر زده به دنیایتان نمی آیم ،
ببخشید که نمی گویم رویاهایتان را دنبال کنید ،
ببخشید که نیستم ،
که نمی بینم روزهایتان را ...
من هم خودم را می بخشم
که نمی بینم خودم را
که دیگر هیچ چیز خوشحالم نمی کند
که خنده هایم از زور هم زورکی تر شده است ...
من هم خودم را می بخشم
که دلم دیگر
هیچ آشنایی ندارد
من هم خودم را
م.ی.ب.خ.ش.م
[/FONT]
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آخرین سهــــــ ــــ ــم ما از هم
همین سکوتـــــــــ ـــــــ ــــ اجباری سـتــــــ ـــ ـ ..
 

fahimeh89

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیگران میــــپرسند:

بیـــــداری؟
آری بی “دار”م…
چرا که اگر “دار”ی داشتم
… یا قالی ه زندگیم را خودم میبافتم
یا زندگیم را به “دار” میاویختم
و خلاص
پس بی”دار” بی”دار”م
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
ببخشید پشتم به شماست !
ببخشید که خندیدنم نمی آید .
ببخشید که دیریست سر زده به دنیایتان نمی آیم ،
ببخشید که نمی گویم رویاهایتان را دنبال کنید ،
ببخشید که نیستم ،
که نمی بینم روزهایتان را ...
من هم خودم را می بخشم
که نمی بینم خودم را
که دیگر هیچ چیز خوشحالم نمی کند
که خنده هایم از زور هم زورکی تر شده است ...
من هم خودم را می بخشم
که دلم دیگر
هیچ آشنایی ندارد
من هم خودم را
م.ی.ب.خ.ش.م


ببخشید
که گاهی حرفهای میزنم
که کسی نمیتواند درکش کند
ببخشید که گاهی سکوت میکنم اما همه
به خیالشان این سکوت
از نداشتن حرف هست
ببخشید که
میدانم چگونه
شادتان کنم
ببخشید که
هر از گاهی دلم میگیرد برای خودم
و تنهایی خودم
ببخشید که
اینقدر تنهاییم را جار میزنم
اما میدانید شاید تنهایی به بودن ادمها کنارت نباشد
تنهایی انجاست که
خودت را گم کرده باشی
و هر چه میگردی پیدایش نمیکنی
 

pakmojtaba

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خدایا خسته ام از غریبه بودن میان آدمها
از بی تفاوتی ها ، از بی کسی ، از جنس نا جنس روزگار

از سکوت تارهای بغض شنیده ی غم ! خسته ام
...
انسانها را با آسمان دلت مقایسه نکن

اینجا هر کس به اندازه مداد رنگی هایش نقاش می شود
!
 

Ahmad Engineer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به " تـــــــــــــو " کـــــه ميرســـــم...

مکـــث ميکنـــــم

انگـــــار در " زيباييـــت " چيـــــزي را

جـــــا گذاشتـــــه ام...

مثلــــــــــا...

در صـــــدايت ... آرامــــــش

در چشــــم هايـــــت ... زندگــــــــي!
 

pakmojtaba

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تنهائی، سکوت، آرامش
جملگی دست به سرم می کنند که سراغ هیچ واژه ای نروم
..
مگر می شود

قلم و کاغذ باشد و

تو نباشی!؟
...
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
بخند و شاد باش
انانی که
شادیت را بخواهند
از شادیت خوشحال خواهند شد
چون انان دوستت دارند
 

pakmojtaba

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هوا برم داشت
دلم هوای تو کرد، هوادارت شدم

کاغذم را

امضا کنی

میروم

میان این همه جمعیت

مرا ببین
...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
امروز بهترین ساعتم رو شکستم... چون لحظه های بی تو بودن را به رُخم می کشید.
من از ساعت متنفرم، که جای خالی تو را به رخ دلتنگی هایم می کشد!

 

zemestoon

عضو جدید

من به این شب و شب‌ها دل ‌بسته‌ام که هنوز بیدارم و نگاهم را
با این چشم‌های غمگین به سیاهی پشت شیشه‌ی پنجره سنجاق می‌کنم.
نشسته‌ام و فکر می‌کنم که باید یک روز خودم را
از شَر همه‌ی این شب و شب‌ها
که مرا به هیچ سپیده‌ای نرسانده‌اند خلاص کنم.
با خود می‌اندیشم که همه‌ی این شب و شب‌ها گذشت و
من گمان بردم دلم را جایی جا گذاشته‌ام،
مثل کودکی که از سر بازیگوشی کیف و کتابش را جایی ولو می‌کند و از یاد می‌برد.
اما چیزی را جا نگذاشته‌ام، گم کرده‌ام که دیگر پیدایش نمی‌کنم.
من هنوز به تو دل بسته‌ام که آسمان آبی و سقف بلند و
نسیم بهار و وزن شعر و آرامش خاطر را از من گرفتی و رفتی.
ماندم و هی دست بردم زیر باران و برف و یخ تا انگشتانم خیس و خنک شوند و
من بتوانم دست‌هایم را بر داغ دل و پیشانیم بگذارم تا کسی نداند و
تو ندانی و من دل‌بسته بمانم.
من این جا ایستاده‌ام، دل‌بسته و فراموش شده.
کاش یکی بیاید و به من بگوید که به سرانگشت ِ پا هم،
دستم به شاخه‌ی هیچ درخت آرزویی نمی‌رسد

 

pakmojtaba

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گـــــاهی نـــــه گریـــــه آرامت می کنــــد
و نـــــــــــه خنــــــــده

نــــــــه فریـــــــــاد آرامــت می کنــــــــد

و نـــــــه سکــــــــوت

آنجـــــاست کـــــه بـــا چشمانی خیس

رو بـــه آسمـــــان می کنی و می گویی

خدایــــــا

تنهـــــا تــــو را دارم

تنهـــــــایم مگـــــــذار
...
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلتنگ یعنی روبروی دریا ایستاده باشی و ...
خاطرات یک خیابان خفه ات کند
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از دل نوشته هايم ساده نگذر

به ياد داشته باش اين "دلنوشته ها" را يك "دل" نوشته...
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلـمـ کـمـی خـدا مـی خـواهـد

کـمـی سـکـوت. . .
دلـمـ ،دل بـُریدن مـی خـواهـد . . .

کـمـی اشـک . . .
کـمـی بـهـت . . .
کـمـی آغـوش آسـمـانـی . . .
کـمـی دور شـدن از ایـن جـنـس آدمـ . . .
 

"gole naz"

عضو جدید
در فصــل تگرگــــ عـــاشقتــــــ میــمانـــــــم

با ریـــــزش برگـــــ عــاشــقتــــــ میمانــم

هر چنـد تبــر به ریشــه ام میــکوبــــی

تا لحظــه مرگــــ عــاشقـتـــ میمانـم


 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نگارم!

مرا با آغوشت که می پوشانی حديث كهنه‌ي غم به شادی تفسیر می شود..
.


در این روایت راز آلود


عطر نفس هایت بر تار و پود وجودم می نشیند...فاصله را از سکه می اندازد...


و قلم سبز واژهایم سکوت را می بوسد...



حال که هستی ام را به باهایت ذبح کرده ام...تلاطم قاصدک های عشق را پذیرا باش


که بی تو بودن را تاب نمی آورم...


نازنین فاطمه جمشیدی



 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تنها تر از یک برگ
با بار شادی های مهجورم

در آب های سبز تابستان
آرام می رانم
تا سرزمین مرگ
تا ساحل غم های پاییزی
در سایه ای خود را رها کردم
در سایه ی بی اعتبار عشق
در سایه ی فرار خوشبختی
در سایه ی ناپایداری ها
شب ها که می چرخد نسیمی گیج
در آسمان کوته دلتنگ
شب ها که می پیچد مهی خونین
در کوچه های آبی رگ ها
شب ها که تنهاییم
با رعشه های روحمان ، تنها ـ
در ضربه های نبض می جوشد
احساس هستی ، هستی بیمار
« در انتظار دره ها رازیست »
این را به روی قله های کوه
بر سنگ های سهمگین کندند
آن ها که در خطوط سقوط خویش
یک شب سکوت کوهساران را
از التماسی تلخ آکندند
« در اضطراب دست های پر ،
آرامش دستان خالی نیست
خاموشی ویرانه ها زیباست »
این را زنی در آب ها می خواند
در آب های سبز تابستان
گویی که در ویرانه ها می زیست
ما یکدگر را با نفس هامان
آلوده می سازیم
آلوده ی تقوای خوشبختی
ما از صدای باد می ترسیم
ما از نفوذ سایه های شک
در باغ های بوسه هامان رنگ می بازیم
ما در تمام میهمانی های قصر نور
از وحشت آواز می لرزیم
اکنون تو اینجایی
گسترده چون عطر اقاقی ها
در کوچه های صبح
بر سینه ام سنگین
در دست هایم داغ
در گیسوانم رفته از خود سوخته ، مدهوش
اکنون تو اینجایی
چیزی وسیع و تیره و انبوه
چیزی مشوش چون صدای دوردست روز
بر مردمک های پریشانم
می چرخد و می گسترد خود را
شاید مرا از چشمه می گیرند
شاید مرا از شاخه می چینند
شاید مرا مثل دری بر لحظه های بعد می بندند
شاید …
دیگر نمی بینم
ما بر زمینی هرزه روییدیم
ما بر زمینی هرزه می باریم
ما « هیچ » را در راه ها دیدیم
بر اسب زرد بالدار خویش
چون پادشاهی راه می پیمود
افسوس ، ما خوشبخت و آرامیم
افسوس ، ما دلتنگ و خاموشیم
خوشبخت ، زیرا دوست می داریم
دلتنگ ، زیرا عشق نفرینیست





 

pakmojtaba

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بچه که بودیم ::
دل دردهارا به یک زبان ناله میکردیم همه میفهمیدند

بزرگ که شدیم درد دلها را به صد زبان میگوئیم کسی نمیفهمد
 

S&M R

عضو جدید
کاربر ممتاز
یک حرف
یک زمستان
آدم را گرم نگه می دارد …
و بعضی اوقات هم
یک حرف
یک عمر
آدم را سرد می کند !
حرف ها چه کارها که نمی کنند !!!
 

Aghrab Khatoon

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خسته ام از تظاهر به ایستادگی
از پنهان کردن زخم هایم
زور که نیست
دیگر نمیتوانم بی دلیل بخندم و
با لبخندی مسخره وانمود کنم همه چیز رو به راه است
اصلأ دیگر نمیخواهم که بخندم
میخواهم لج کنم ، با خودم ، با تو ، با همه ی دنیا
چقدر بگویم فردا روز دیگریست و امروز بیاید و مثل هر روز باشی
خسته ام از خودم از همه ی زندگی
 

pakmojtaba

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هر چقدر تو بیشتر شیرین می شوی،
من بیشتر می ترسم از فرهاد نبودنم
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
چه لذتی دارد
روزگار میگذرد
و من
هستم
در پی این روزگار
کسی حتی
توان ندارد جای من زندگی کند
جای مرا بگیرد
در دنیا
اخر خدا این نقش را برای من افریده نه کس دیگر پس کسی
نمیتواند جای مرا بگیرد در دنیا
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
رسم “خوب” ها همین است حرف آمدنشان شادت می کند و ماندنشان با دلت چنان می کند که هنوز نرفته ، دلتنگشان می شوی !
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دل است دیگر ...
بگذارید بگرید تا بداند
هر آنچه خواست
داشتنی نیست!!!
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا