نامه عاشقانه من

S&M R

عضو جدید
کاربر ممتاز
چقـــدر زیـــادی !
آنقــــدر ..
که نمـــیتوان ..
تمــــام ِ تـــو را “خیـــال” کــــرد !

 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هنوز عادت به تنهایی ندارم
باید هر جوریه طاقت بیارم
اسیرم بین عشق و بی خیالی
چه دنیای غریبی بی تو دارم
می ترسم توی تنهایی بمیرم
کمک کن تا دوباره جون بگیرم
یه وقتایی به من نزدیک تر شو
دارم حس می کنم از دست می رم





نمی ترسی ببینی برای دیدن تو
یه روز از درد دلتنگی بمیرم
تو که باشی کنارم
می خوام دنیا نباشه
تو دستای تو آرامش بگیرم


بگو سهم من از تو
چی بوده غیر از این تب
کی رو دارم به جز تنهایی امشب؟
می خوام امشب بیافته به پای تو غرورم
نمی تونم ببینم از تو دووووورم
دارم تاوان دلتنگیم و می دم
کنار تو به آرامش رسیدم
بیا دنیام و زیبا کن دوباره
خدایا از تو زیبا تر ندیدم
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حال من دست خودم نیست

دیگه آروم نمیگیرم

دلم از کسی گرفته

که میخوام براش بمیرم


باز سرنوشت و انتهای آشنایی

باز لحظه های غم انگیز جدایی

باز لحظه های ناگزیر دل بریدن

باز م آخر راه و حس تلخ نرسیدن

پای دنیای تو موندم

مثل عاشقای عالم

تا من ببخشی آخر

تا دلت بسوزه کم کم


مثل آیینه روبرومه

حس با تو بودن من

دارم از دست تو می رم

عاشقی کن من نشکن

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
رفتی ...
خیلی زود ...
بدون هیچ خبری ...

تنها یادگار من از تو ٬نقش غروبی است که تو را با خود برد...
باغ زندگی ام خزان شد٬
اشک چشمانم خشک شد٬
سکوتم رنگ بغض گرفت٬

تو رفتی ٬
خیلی زود ...

من پروازت را با حسرت به تماشا نشستم٬
من هم آغوشی فرشتگان با تو را به قاب گرفتم ٬
من مسیر معراجت را تا نزدیکی ستارگان ٬ دنبال کردم ...

تو رفتی و من به همزبانی آینه ها عادت کردم٬
تو رفتی و گوش من دیگرآواز زندگی را نشنید ٬
تو رفتی و دستانم سردشد...

مهربـــــــــانم !
آخرین خیال نگاهت را درقلبم به یادگار دارم ٬
خوشحالم که لبخند می زنی٬

مهربـــــــانم !
بیا و ببین که قلب من برای دیدنت پرپر می زند ٬
بیا و ببین که غم ندیدن تو چه بر سر شبهایم آورده است٬
بیا و ببین که دیگر هیچ ستاره ای به من لبخند نمی زند ٬
بیا و ببین که احساسم را نامهربانان به غارت بردند ٬
بیا که خیلی وقت است دلتنگ چشمانت هستم
.
.
.
.
.
.
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نگارم تورا دوست دارم


به قدر گلبرگ هایی که در بهار عطر تن تورا نداعی می کنند و زیبایی و وجاهت تورا به رخ همگان


می کشند...



تورا دوست دارم به قدر قطره قطره آب زلالی که تن گلبرگها را توازش می کند...



تورا دوست دارم به قدر شبنم های بی آلایشی که عاشقانه گلبرگهارا در آغوش می گیرند...



تورا دوست دارم به قدر بارانی که صادقانه گلبرگ هارا می بوسد واشکهایشان را می زداید...



آری هستی من... تورا دوست دارم که به گل می مانی ...



در کنارم خودنمایی می کنی... خاطرات شیرینت را به یادم می آوری...


و با هرنفس خوشبخنی را نشانم می دهی



نارنین فاطمه جمشیدی






 

middbox

کاربر بیش فعال
الهه من...
جانم...
ای تمام وجودم... هستیم...
تو را از برگریزان پاییز یافتم...
از آسمان...
از دنیای بیکران رویا...
ازنسیم زیبای عشق...

وجودت حسیست...
آه ای حس زیبای بهشت...
ای زیبای خفته در سرشت...
آفتاب مهربان...
ماه تابان...
تو اشکی خواهی بود...
اشکی در چشمانم...
اشکی از سر عشق...
حسی از قلب...
توراعاشقم...
تو راعاشقم... عاشق..........

شعر از داوود تقدیم به م....ا عزیزم


 

پیوست ها

  • fu3044.jpg
    fu3044.jpg
    23.5 کیلوبایت · بازدیدها: 0

Estrella

عضو جدید
کاربر ممتاز
جواب یه حـرفـایی ، یه نفس عـمـیـقـه...
بزار تو دلـت بمونه ،
این جوری قشنـگ تـره
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

نگارم


تمامی هستی ام عاشق است...جز زبان تلخ و سردم...


به تو می گویم دیگر بازنگردد...با هم ماندمان رافراموش کرده ام...


آینده و زندگی ات
بیشتر برایم اهمیت دارد...اما تو که می دانی دل و زبانم یکی نیست !!!


زبانم محافظه کارانه رفتار می کند و دلم صادقانه...


پرگرد...

بیش از این تیشه فراق را به احساسات شکننده من فرو نیاور...


احساسات من هر چقدر هم در مقابل این تلنگر هاي خصمانه دوام بیاورند باز هم آسیب می بینند...


بیا...با حضور مهربانت ترفندي را اتخاذ کن تا حرف دل و زبانم با هم در آمیزند و یکی شوند....



من دیگر از این دوگانگی به ستوه آمده ام...


نازنین فاطمه جمشیدی

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

با تو نیستم

تو نخوان
با خودم زمزمه میکنم

.
.
.
.

من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام


فقط کمی

تو را کم اورده ام

یادت هست؟ میگفتم در سرودن تو ناتوانم؟ واژه کم می اورم برای گفتن
دوستت دارمها؟


حالا تـــمــــــــام واژه ها در گلویم صف کشیده اند

با این همه واژه چه کنم؟

تکلیف اینهمه حرف نگفته چه می شود؟

باید حرفهایم را مچاله کنم و بر گرده باد بیاندازم

باید خوب باشم

من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام

فقط کمی

بی حوصله ام

آسمان روی سرم سنگینی میکند

روزهایم کش امده

هر چه خودم را به کوچه بی خیالی میزنم

باز سر از کوچه دلتنگی در میاورم

روزها تمام ابرهای اندوه در چشمان منند ولی نمی بارند

چون

من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام


اما شبها..

وای از شبها

هوای آغوشت دیوانه ام میکند

موهایم بد جوری بهانه دستانت را میگیرند

تک تک نجواهای شبانه ات لا به لای موهایم مانده اند


کاش لا اقل میشد فقط شب بخیر شبها را بگویی تا بخوابم

لالایی ها پیشکش

من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام

فقط نمیدانم چرا هی آه میکشم

آه

و

آه

و بازم آه

خسته شدم از این همه آه

شبها تمام آه ها در سینه منند

ان قدر سوزناک هستند که می توانم با این همه آه دنیا را خاکستر کنم

اما حیف که قول داده ام


من خوبم ....من آرامم......

فقط کمی دلواپسم

کاش قول گرفته بودم از تو

برای کسی از ته دل نخندی

می ترسم مثل من عاشق خنده هایت شود

حال و روزش شود این...

تو که نمی مانی برایش آنوقت مثل من باید

آرام باشد .....خوب باشد..... قول داده باشد

بیچاره..
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نگارم


امروز بهترین روز دنیاست...


خورشید با دستان نوازشگرش موهایم را می توازد...


نسیم صورتم را می بوسد...


برگان جوان و ناب تابستانی برای احساسی که مطلق به توست هلهله و پایکوبی سر

می دهند....


و خاطرات دوست داشتنی ات را برای قلب عاشق پیشه و صبورم تداعی می کتتد...


در این ثانیه های طلایی! کائنات تو را در بند بند وجود من به تصویر می کشند ....


و هستی پر مهرت را تکیه گاه من می خوانند...


آری تکیه گاه من...مرد زندگی من... همه هستی من....آرام جان من... همه باور من...


دیگر همه دنیا از رار میان من و تو آگاهند...


گلها... درخنان... دریا ... ساحل... خورشید... ماه... ستاره... آفتاب... حنی مهتاب!


همه و همه می دانند... این دلواپسی های گاه و بی گاه من از کجا نشات می گیرد...


چرا بعضی مواقع شادم... و چرا بعضی اوقات دلتنگ و غمگین...


همه عالم گواهند این بغض گره خورده بر گلو ... یا این لبخندی که بی اراده بر لبانم می نشیند...


به خاطر کیست...به خاطر چیست...


همنفسم به خاطر توست... همه چیز من به خاطر توست... حتی این هوایی که در آت تفس


می کشم به خاطر توست...


تو اگر یک روز نباشی من هم نیستم...


تو تنها بهانه ای... تنها دلیل بودن... تو منتهای آرزوی منی...


تو برای این پرنده دلشکسته پر پروازی...


تو برای نت های مبهم زندگی من اوج آوازی...


عاشقانه دوستت دارم و بی تو بودن را هرگر تمی خواهم...


نازنین فاطمه جمشیدی


 
آخرین ویرایش:

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مهربانم
به اندازه اسمانی بی كران و دریایی زلال تو را تقدیس می كنم
و كلام ابی رنگت را بر خانه دلم می نگارم
و تنها واژه محبتم از ان توست
دیگر نسبت به هم بیگانه نیستم
احساسمان،ارزوهایمان و نگاهمان با هم گره می خورد
من تو را در قصه های شیرین عاشقانه ام جا داده ام
اكنون،فصلی سبز را با هم اغاز می كنیم
فصل خوش شكفتن،فصلی پر از احساس ،همدلی و دلدادگی
پنجره های زندگی مان را به روی امید و شادی باز خواهیم كرد
و ترانه خوش اهنگ صمیمیت را با هم خواهیم خواند
گل هایی از مهربانی و خوشبختی در باغچه دلمان خواهیم كاشت
تا بعد از این صداقت مان
صدای زلال خوشبختی ما را به افق های دور دست برساند
من همیشه با قلم محبت بر روی گلبرگ های عشق
با دستانی پر از مهر و چشمانی لبریز از باران
از میان هزاران واژه برای تو
دوستت دارم را انتخاب میکنم

جاودانه...
مهربانم ، زیباترین احساساتم را با قلم عشق نثارت خواهم كرد
عطر آغوشت را دوست دارم
چرا كه بوی بهترین یاسهای زندگی را برای من تداعی می كند
صدای قلبت را دوست دارم
چرا كه زیباتربن اهنگ زندگی را می نوازد
دست پر از مهرت را دوست دارم
چرا كه بذرهای محبت را بر زمین وجودم می پاشد
چشمانت را دوست دارم
چرا كه زیباترین مروارید های عالم در این صدفها نهفته است
ای یاس سپید زندگی
تو را در كدامین گلستان عشق بگذارم كه طراوتت جاودانه باشد
اما نه،نمی شود تو را در گلستان زمان نهاد
چرا كه هیچ گلستانی لایق این همه زیبایی
و مهربانی و صفا نیست
پس تو را در اعماق جاودان قلبم خواهم نهاد
كه سراسر از عشق تو لبریز است
ای یاس سپید
امروز از فراز و نشیب روزها هنوز
خانه قلبم از عشق تو گرم است
ای جاودانه..
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نگارم !

قلمم کاغذ را می فرساید

آوای درونم، واپسین لبخندت را ... آخرین نگاه فریبنده ات را... به نگاه باران می بخشد...

اشک آسمان در بغضم نهان است

و دستان ظریف مرا می لرزاتد... طوفان درونم را برنمی تابم...

در انتهای فصل عاشقی هستم

غریب است...

هنوز صاعقه وار , زیستن در آغوش تورا می خوانم...

نازنین فاطمه جمشیدی


 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
رویای با تو بودن را نمی توان نوشت نمی توان گفت و حتی نمیتوان سرود
با تو بودن قصه شیرینی است به وسعت تلخی تنهایی
و داشتن تو فانوسی به روشنایی هر چه تاریکی در نداشتند
و…و من همچون غربت زده ایی در اغوش بی کران دریای بی کسی
به انتظار ساحل نگاهت می نشینم و می مانم تا ابد
وتا وقتی که شبنم زلال احساست زنگار غم را از وجودم بشوید
بانوی دریای من…
کاش قلب وسعت می گرفت شمع با پروانه الفت می گرفت
کاش توی جاده های زندگی خنده هم از گریه سبقت می گرفت
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز





دلتنگم نگارم

کجایی که بسان همیشه مرا در آغوش بکیری و با توازش موهایم...آرامم کنی...

کجایی که اشکهایم را ببوسی... مرا به خود بچسبانی و سنگ صبور تنهایی ام شوی...

نیستی...اما به هر طرف که می نگرم تورا می بینم... خیلی خسته ام...

دیشب تا صبح تمام صفحات دفتر خاطراتم را مرتیه فراق نوشتم...

دبگر ورق سپیدی باقی نمانده که نام تورا نداند...

صبح که آمد به خود گفتم که تو می آیی ... اما تو نیامدی و من در نیستی وهم بر انگیز جدایی

رها شدم
...

دلم تهی شده از امید... دلم گرفته... کجایی همتفسم؟

نمی خواهی برگردی و منجی من شوی؟

من هتوز هم به عهد خود پایبندم...

من هتوز هم دلم را دست تو امانت دارم...

و می خواهم قلب تورا تا بی نهایت نگاه دارم...

برگرد هم قسم من ... برگرد

و بیین لحظات خاکستری انتظار چه به روز
من... دختر بهار...لیلی یار آورده!

برگرد...


نازنین فاطمه جمشیدی
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نگارم!

خورشید عاشقانه در بزم نور و عشق می نوازد..


و با حریری از آفتاب به سوی من می آید... تو را نشانم می دهد...


نسیم هلهله سر می دهد... درختان پایکوبی می کنند... ابرها می خوانند... گلها می رقصند...


و من ازشرم گلگون می شوم ... به آغوش تو تبعید می شوم...


بستری از جنس امنیت ... از جنس آرامش مرا در برمی گیرد...


دلم کتیبه ای از احساس است... لمس وجود مهربان تورا می خواند...


لالایی شعف برانگیز بوسه های تورا می خواهد...


با عطر تنت به خواب می روم...


و شمیم نفسهایت را به رویا می برم!


مرا احساس کن... این منم که در آغوش تو می لغزم... این منم به تو وابسته ام...


و تو فرمانروای هستی من... قلب من...عشق من...زندگی من ...


مرا دریاب که محتاج تسکینم!


مدارا کن ... با تو می مانم...
!


نازنین فاطمه جمشیدی




 
آخرین ویرایش:

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز





دلتنگم نگارم

کجایی که بسان همیشه مرا در آغوش بکیری و با توازش موهایم...آرامم کنی...

کجایی که اشکهایم را ببوسی... مرا به خود بچسبانی و سنگ صبور تنهایی ام شوی...

نیستی...اما به هر طرف که می نگرم تورا می بینم... خیلی خسته ام...

دیشب تا صبح تمام صفحات دفتر خاطراتم را مرتیه فراق نوشتم...

دبگر ورق سپیدی باقی نمانده که نام تورا نداند...

صبح که آمد به خود گفتم که تو می آیی ... اما تو نیامدی و من در نیستی وهم بر انگیز جدایی

رها شدم
...

دلم تهی شده از امید... دلم گرفته... کجایی همتفسم؟

نمی خواهی برگردی و منجی من شوی؟

من هتوز هم به عهد خود پایبندم...

من هتوز هم دلم را دست تو امانت دارم...

و می خواهم قلب تورا تا بی نهایت نگاه دارم...

برگرد هم قسم من ... برگرد

و بیین لحظات خاکستری انتظار چه به روز
من... دختر بهار...لیلی یار آورده!

برگرد...


نازنین فاطمه جمشیدی
مي خواهم باشم! براي چشمانت! كه ستاره شبهاي تاريك من است!

براي شنيدن خنده هايت ، براي تصور آينده هاي هنوز نيامده!

آينده هايي كه هرگز نخواهند آمد و فقط در تصور ما شيرين است!

چه فرق مي كند؟ چه واقعي چه تصور!

خنده هاي توست كه دلهره هاي هميشه ام را مي ربايد!

مي ربايد و از همه حس ها آنچه به من برمي گرداني شادي و آرامش است …بخند!

به خاطر كودكاني كه امشب در هر جايي از دنيا متولد شده اند.

تو كه مي خندي ، زمين آبستن كودكاني از جنس لبخند مي شود!

كودك كه باشي به خاطر كودكان كه بخندي

به كودك بودنهاشان كه مي خندي زيبا مي شوي .

بعد بشين در گوشه اي خلوت از تنهايي هايت شعرهايم را بخوان و باورم كن.

مرا و عشقم را! آنوقت ايمان دارم كه از اين بيشتر شاعر مي شوي!

كودكي اگر كه كرده باشي

اگر كه چهار دست و پا در آفتاب روي خاكهاي حياط رفته باشي!!!!! و

به ريش دنيا خنديده باشي! و رفته باشي ،

به اينهمه قصاوت كه خنديده باشي

آنوقت حتما شاعر مي شوي!كودكي اگر كه كرده باشي …

مي خواهم بمانم ! ماندنم گران اگر كه تمام شود حتي!

دارم كودكي هايم را به ياد مي آورم!

تو كه مي خندي جهان به زيبايي لبخند حقيقي كودكيهايم مي شود …

كودكي نكرده ام، سالهاست. حالا كه مي تواني ،

حالا كه فقط تو مي تواني بخندانيم ، بخند كه دارم باز ميگردم به كودكي…

به روزهاي خنده هاي واقعي ، به روزهاي مهربانيهاي بي مهابا،

به آن روزهايي كه هنوز جدايي را نمي دانستم كه چيست …

چه اهميت دارد كه كودكي كرده باشم يا نه، چه اهميت دارد؟

تو كه باشي تو كه مي خندي دوباره كودك مي شوم … .

بخند …با من …براي من…همين!

هنوز دوستت دارم و هنوز همين براي ادامه حياتم كفايت مي كند …
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
روزها از پی هم میگذرند
و پیرمرد
هنوز هم به پنجره روبه رو سنگ پرت میکند
انجا اتاق معشوقه اش هست
سالها پیش
او و معشوقه اش اینگونه
نیمه های شب با
هم سخن میگفتند
هم را میبوسیدند
ناگاه پیرمرد بلند شد و سنگ را محکم زد و شیشه شکست
و تنها اه کشید
پیرزن چشمهایش را اهسته باز کرد
و گفت
عزیزم
دوستت دارم
و دوباره چشمان ناتوانش را بست
پیرزن دقایق اخر زندگیش را میگذراند
و پیرمرد
تمام خاطراتش را مرور میکرد
و ناگاه از جایش بلند
شد بر لبه تخت نشست
و با اشک گفت
اگر تو بروی
من میمیرم
تنهایم نگذار
اما دیگر صدایی بلند نشد حتی
صدای نفس پیرزن قطع شده بود
و تازه پیرمرد فهمید
لحظاتی را
که پیرزن را
تنها میگذاشت و به هر کجا دوست داشت
و با هر کسی دوست داشت
هم سفر میشد
حال
دیگر حتی صدای دوستت دارم
پیرزن را
نمیتوانست بشنود
و او نیز دو روز بعد در کنار پیرزن به خواب ابدیش رهسپار شد
همه عشقشان را ستودنی میدانستند
ولی تنها
یک نفر میدانست رازهای پیرزن را
ان هم تنها دخترش که
خاطرات مادرش را در لحظاتی که
پدرش پی خوشگذرانی مادرش را رها میکرد و بعد از چند ماه برمیگشت
خوانده بود موقع ریختن خاک بر سر پدرش
اهسته دفتر خاطرات مادرش را نیز کنار پدرش دفن کرد
تا کسی راز پدر و مادرش را نفهمد
راز بی قراریهای مادر و تنهاییهای مادرش را
و تنها میخواست همه از عشقشان بگویند
 

"gole naz"

عضو جدید
نگارم!

خورشید عاشقانه در بزم نور و عشق می توازد..


و با حریری از آفتاب به سوی من می آید... تو را نشانم می دهد...


نسیم هلهله سر می دهد... درختان پایکوبی می کنند... ابرها می خوانند... گلها می رقصند...


و من ازشرم گلگون می شوم ... به آغوش تو تبعید می شوم...


بستری از جنس امنیت ... از جنس آرامش مرا در برمی گیرد...


دلم کنیبه احساس است... لمس وجود مهربان تورا می خواند...


لالایی شعف برانگیز بوسه های تورا می خواهد...


با عطر تنت به خواب می روم...


و شمیم نفسهایت را به رویا می برم!


مرا احساس کن... این منم که در آغوش تو می لغزم... این منم به تو وابسته ام...


و تو فرمانروای هستی من... قلب من...عشق من...زتدگی من ...


مرا دریاب که محتاج تسکینم!


مدارا کن ... با تو می مانم...!


نازنین فاطمه جمشیدی



(نازی جون خوشحالم که آرومتری)

گل اومد بی وفایی یادم اومد نازی همدم من
بهار آشنایی یادم اومد نازی همدم من
چکید از شاخه بارون قطره قطره نازی همدم من
از اون اشک جدایی یادم اومد نازی همدم من
(نازی) نازی جون غم و چشم انتظاری نازی همدم من
فقط این مونده از تو یادگاری نازی همدم من
نازی جون بیا برگرد به خونه نازی مهربونم
بیا ای نازنین دردت به جونم نازی همزبونم

(نازی جون)
قسم خوردی هنگام جدایی نازی همدم من
بهار و با پرستوها میایی نازی همدم من
پرستوها برگشتن به خونه نازی همدم من
بهار اینجاست نازی جان کجایی نازی همدم من
(نازی جون)
نازی جون غم و چشم انتظاری ( نازی همدم من)
فقط این مونده از تو یادگاری (نازی همدم من)
نازی جون بیا برگرد به خونه (نازی مهربونم)
بیا ای نازنین دردت به جونم (نازی همزبونم)
بیا. برو. بیا. برو. بیا. برو. بیا. برو. بیا. برو. (نازی جون). بیا. برو. بیا
تو رفتی و غم تو از در اومد نازی همدم من
بهار اومد اما پرپر اومد نازی همدم من
به هر پروانه ای گفتم از عشقت نازی همدم من
به شمعی سوخت تا جانش در آمد نازی همدم من
(نازی)
نازی جون غم و چشم انتظاری نازی همدم من
فقط این مونده از تو یادگاری نازی همدم من
نازی جون غم و چشم انتظاری نازی همدم من
فقط این مونده از تو یادگاری نازی همدم من
نازی جون غم و چشم انتظاری نازی همدم من
فقط این مونده از تو یادگاری نازی همدم من
نازی جون بیا برگرد به خونه نازی مهربونم
بیا ای نازنین دردت به جونم نازی همزبونم
(نازی جون)




 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

(نازی جون خوشحالم که آرومتری)

گل اومد بی وفایی یادم اومد نازی همدم من
بهار آشنایی یادم اومد نازی همدم من
چکید از شاخه بارون قطره قطره نازی همدم من
از اون اشک جدایی یادم اومد نازی همدم من
(نازی) نازی جون غم و چشم انتظاری نازی همدم من
فقط این مونده از تو یادگاری نازی همدم من
نازی جون بیا برگرد به خونه نازی مهربونم
بیا ای نازنین دردت به جونم نازی همزبونم

(نازی جون)
قسم خوردی هنگام جدایی نازی همدم من
بهار و با پرستوها میایی نازی همدم من
پرستوها برگشتن به خونه نازی همدم من
بهار اینجاست نازی جان کجایی نازی همدم من
(نازی جون)
نازی جون غم و چشم انتظاری ( نازی همدم من)
فقط این مونده از تو یادگاری (نازی همدم من)
نازی جون بیا برگرد به خونه (نازی مهربونم)
بیا ای نازنین دردت به جونم (نازی همزبونم)
بیا. برو. بیا. برو. بیا. برو. بیا. برو. بیا. برو. (نازی جون). بیا. برو. بیا
تو رفتی و غم تو از در اومد نازی همدم من
بهار اومد اما پرپر اومد نازی همدم من
به هر پروانه ای گفتم از عشقت نازی همدم من
به شمعی سوخت تا جانش در آمد نازی همدم من
(نازی)
نازی جون غم و چشم انتظاری نازی همدم من
فقط این مونده از تو یادگاری نازی همدم من
نازی جون غم و چشم انتظاری نازی همدم من
فقط این مونده از تو یادگاری نازی همدم من
نازی جون غم و چشم انتظاری نازی همدم من
فقط این مونده از تو یادگاری نازی همدم من
نازی جون بیا برگرد به خونه نازی مهربونم
بیا ای نازنین دردت به جونم نازی همزبونم
(نازی جون)



همه چی آرومه تو به من دل بستی
این چه قد خوبه که تو کنارم هستی
همه چی آرومه غصه ها خوابیدن
شک نداری دیگه تو به احساس من



همه چی آرومه من چه قد خوشحالم
پیشم هستی حالا به خودم میبالم
توبه من دل بستی از چشات معلومه
من چه قد خوشبختم همه چی آرومه



تشنه ی چشماتم منو سیرابم کن
منو با لالایی دوباره خوابم کن
بگو این آرامش تا ابد پا برجاست
حالا که برق عشق تو نگاهت پیداست


همه چی آرومه تو به من دل بستی
این چه قد خوبه که تو کنارم هستی
همه چی آرومه غصه ها خوابیدن
شک نداری دیگه تو به احساس من




همه چی آرومه من چه قد خوشحالم
پیشم هستی حالا به خودم میبالم
توبه من دل بستی از چشات معلومه
من چه قد خوشبختم همه چی آرومه





همه چی آرومه تو به من دل بستی
این چه قد خوبه که تو کنارم هستی
همه چی آرومه غصه ها خوابیدن
شک نداری دیگه تو به احساس من





همه چی آرومه من چه قد خوشحالم
پیشم هستی حالا به خودم میبالم
توبه من دل بستی از چشات معلومه
من چه قد خوشبختم همه چی آرومه





تشنه ی چشماتم منو سیرابم کن
منو با لالایی دوباره خوابم کن
بگو این آرامش تا ابد پا برجاست
حالا که برق عشق تو نگاهت پیداست





همه چی آرومه تو به من دل بستی
این چه قد خوبه که تو کنارم هستی
همه چی آرومه غصه ها خوابیدن
شک نداری دیگه تو به احساس من





همه چی آرومه من چه قد خوشحالم
پیشم هستی حالا به خودم میبالم
توبه من دل بستی از چشات معلومه
من چه قد خوشبختم همه چی آرومه


 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

دلتنگی آمده تا بگوید به یادت هستم

اشکهایم جاری شده تا بگویم خیلی دوستت دارم

حس و حال مرا خودت میدانی ، آنچه که قلب مرا به این روز

انداخته را خودت میدانی

تو خودت میدانی چقدر برایم عزیزی ،

خودت میدانی و اینگونه مثل من به عشق دیدنم مینشینی

در لحظه دیدارمان چه عاشقانه نگاه میکردی به چشمانم

وقتی فکر میکنم به آن لحظه نفس میگیرد این قلب خسته ام

وقتی فکر میکنم به تو را داشتن،با خود میگویم ای کاش که

زودتر تو را داشتم

تو مرواریدی هستی پنهان در اعماق قلب زندگی ام

که زیبا کردی با حضورت زندگی مرا ،

عاشقانه کرده ای صحنه بی پایان لحظه های تو را داشتن را

دلتنگی آمده تا بگوید همیشه در قلب منی

عشق تو در دلم غوغا کرده تا بگویم تا ابد مال منی

ناز نگاه تو ، هنوز برق نگاه زیبایت نرفته از روبروی

چشمهایم

هنوز گرمی دستهایت ،گرم نگه داشته دستهایم را

هنوز احساس میکنم در کنارمی با اینکه تو آنجا مثل من به

انتظار آمدن دوباره منی!

نفسهایم آمده تا بگوید به عشق تو است که زنده ام

احساسم آمده تا بگوید به عشق تو است که این شعر عاشقانه

را برایت نوشته ام...
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از همه دوستانی که نا به حال نشریف آوردند

با لطف ها و نظرات و همراهی های بی شایبه خود مرا حمایت کردتذ

بی نهایت سپاسگذارم:gol::gol:

نازنین فاطمه جمشیدی




 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نگارم!


چشمانم هنوز بی قرار توست...


و من تنها تر از قبل,اشک را در دیده گانم...آه را در قفس سینه ام...حبس کرده ام و به تو می اندیشم


تورا در خواب و رویا می بینم...


تو آنقدر به من نزدیکی که گاهی فراموش می کنم فرسنگ ها از من فاصله داري!


پس با چشمانی پر از شبنم بر روي غبار جاده ها می نویسم!


مهربانم!


نمی دانم تا پایان فصل انتظار چند روز دیگر باقی است!


من تا کی باید در حسرت دیدارتو,آلبوم خاطراتمان را مرور کنم و در قاب شیشه اي قلبم عشقت را به


یادگار نگاه دارم؟


و چطور از مکنونات دلم سخن بگویم...


اما به اندیشه هاي ابریشمی ام قسم!


تا آخرین روز دنیا


زمانی که خدا، خورشید را در صندوقچه قدیمی اش به یادگارمی گذارد...


سایه ها را از انسان پس می گیرد...


ستاره و ماه را از تابلوي آسمان
پاك می کند...


پل ها را از روي رودخانه ها
برمی دارد...


باغ ها را از روي زمین محو می گرداند...


و تمامی خلقت اش را درون تابوت می گذارد...


در انتظار وصال خواهم ماند!



نازنین فاطمه جمشیدی







 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آرام باش نگارم...


آرام باش همه هستی من!


من همینجا هستم... درست در کنار تو...


کافی است دستت را به سویم بگیری...


کافیست اسمم را صدا کنی...


همچون کبوتری در قفس به سوی آزادی پر می گشایم!


مگر می شود جلد تو نباشم...


همه آرزوی من ... همه رندگی من... در نفس های تو خلاصه می شود...


می خواهی حق حیات را از من دریغ کنی؟


احساسم را باور کن... چشمانم را...لرزش دستانم را...


سرخی گونه هایم را ... و دلتنگی های گاه و بی گاهم را باور کن...


همه این شگرفی ها... گواه عشق بی آلایش لیلی توست مجنونم
!


باور کن... حضورم را در سرنوشتت باور کن...



نازنین فاطمه جمشیدی




 
آخرین ویرایش:

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نامه ای به یگانه هستی(با تشکر از از مازیار فلاحی عزیز که احساس مرا با بیانی شیوا سرودند)...

نامه ای به یگانه هستی(با تشکر از از مازیار فلاحی عزیز که احساس مرا با بیانی شیوا سرودند)...



نگاهم رو به سمت تو شبم آیینه ی ماهه

دارم نزدیکتر میشم یه کم تا آسمون راهه

به دستای نیاز من نگاهی کن از اون بالا

من این آرامش محضو به تو مدیونم این روزا

خدایا دوستت دارم واسه هر چی که بخشیدی

همیشه این تو هستی که ازم حالم رو پرسیدی

بازم چشمامو می بندم که خوبی هاتو بشمارم

نمی تونم فقط میگم خدایا دوستت دارم

تو دیدی من خطا کردم دلم گم شد دعا کردم

کمک کن تا نفس مونده به آغوش تو برگردم

تو حتی از خودم بهتر غریبی هامو می شناسی

نمی خوام چتر دنیا رو که تو بارون احساسی

خدایا دوستت دارم واسه هر چی که بخشیدی

همیشه این تو هستی که ازم حالم رو پرسیدی

بازم چشمامو می بندم که خوبی هاتو بشمارم

نمی تونم فقط میگم خدایا دوستت دارم

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ســــــلام ؛
يادت اي دوست بخير...
بهترينم خوبي؟
روزگارت شيرين و دماغت چاق است؟
خبري نيست ز تو..؟
يادي از يار نکردن بي وفا رسم شده؟
نکند خاطرت از شکوه من خسته شود...
دل من ميخواهد که بداني بي تو دلم اندازه دنيا تنگ است
يادت اي دوست بخير...
ميسپارم همه ي زندگيت را به خدا که چو آيينه زلال،
همچو دريا آرام،
مثل يک کوه پر از شوکت بودن باشي...
يادت اي دوست بخير
...
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شب مامن لحظات ناب عاشقان است...


در پرچین خیالم تورا میهمان جشن باشکوه تنهاییمان می کنم...


می خواهم برایت کیکی از محبت بیاورم ...


و شمع های احساسم را با شعله های کوچکی از ماه روشن کنم...



می خواهم برایت استکانی لبریز از بوسه بریزم تا هرم نفسهایم, وجود پر مهرت را گرم کند و سردی


فراق را بر باد دهد...


می خواهم در این بزم... باور کنی که همه هستی ام پیشکش توست...


نمی خواهم کس خاصی را وعده بگیرم...من و تو حضورمان کافی است...


نمی خواهم نگاه آلوده ای به هم آغوشی مان خیره شود...


ن
گارم!


دعوتم را بپذیر....


سنارگان عشق را از دامن مهتاب جمع کرده ام و درون جعبه گذاشته ام تا به تو هدیه دهم...ناامیدم نکن!


ساعت دوست داشتن... کنار دریاچه نور به دیدارم بیا...


چشم در راهم...


نازنین فاطمه جمشیدی


 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


تورا
گم کرده ام در فراسوی غریبی و بی کسی ام...


تو کجایی که خاطرات شیرینت یک لحظه هم مرا رها نمی کند...


و با هر نفس یادت را برای قلب شکسته اما منتظرم تداعی می کند...


و به من نوید روز های طلایی روزگار دلدادگی مان را می دهد...


آری هم قسمم...تورا گم کرده ام در میان تار و پود وجودم و در میان بند بند اندیشه ام...

تورا گم کرده ام در میان روزگار تنهایی ام و در ﮊواک فریاد های بی صدای عاشقانه ام...


گرمای دستان تورا گم کرده ام در میان سرمای وهم برانگیز دستانم...


روح تورا گم کرده ام در میان جسم عاشق پیشه و نیمه جانم...


نگارم!


بارفتنت جانم را گرفته ای... من دیگر زنده نیستم!


برگرد...نا من هم به زندگی برگردم...


ما هردو یکی هستیم! یک روح در دو بدن...


به بیانی ساده تر یک نفر...!


نازنین فاطمه جمشیدی






 

Similar threads

بالا