ارتفاع دوست داشتنم این روزها، سر به فلک کشیده . . .
قصیده ی شعرهایم، ناب ترین واژه ها را در تلاطم خطوط بازی می دهد
حال و هوای دست هایم این روزها، زیر رعشه ی باد سخت می لرزد
و تو ای ناب ترین شعر حیات !
مبادا دلت بلرزد از این همه فاصله، از این همه رنج، غربت ... تنهایی
اختیار قلم پاک از دست رفته ...
چه می گویم؟
تو و غربت؟ ... آشنای روزهای غریبم!
تو و رنج؟ .... آرامش نفس های خسته ام!
من و تنهایی ...؟ مونس شبهای بی ستاره ام!
ما و دلتنگی؟...
وقتی حتی خدا... واژه ی مقدس دوست داشتن را به بهانه ی ما مقدر می کند
وقتی حیای آغوش فراخ نرگس ها را، آسمان به یغما می برد
وقتی در جوار بی راهه نرسیدن.... به تو می رسم
به توای یگانه بهانه ی پاک زیستن . . .
به تو ای صاحب دل باغ نسترن های عاشق . . .
عهدی با من ببند . . .
همینجا . . .
زیر سایه ی خنک دست نوشته هایم . . .
در جوار سادگی حرف هایم . . .
و من نیز عهد می بندم . . .
که رسم عاشقی را سخت بر دیوار دلم بکوبم . . .
و دوستت بدارم . . .
از اینجا . . .
تا خدا . . .
با خدا . . . .