انتظار

St@R

اخراجی موقت
لطفا هرکی شعرهایی درموردانتظار داره بیاد اینجا بنویس
سپاس

:gol:
 

MOΣIN

عضو جدید
کاربر ممتاز
یا رب آن آهوی مشکین به ختن بازرسان...وان سهی سرو خرامان به چمن بازرسان
دل آزرده ما را به نسیمی بنواز...یعنی آن جان ز تن رفته به تن بازرسان
ماه و خورشید به منزل چو به امر تو رسند...یار مه روی مرا نیز به من بازرسان
دیده‌ها در طلب لعل یمانی خون شد...یا رب آن کوکب رخشان به یمن بازرسان
برو ای طایر میمون همایون آثار...پیش عنقا سخن زاغ و زغن بازرسان
سخن این است که ما بی تو نخواهیم حیات...بشنو ای پیک خبرگیر و سخن بازرسان
آن که بودی وطنش دیده حافظ یا رب ...به مرادش ز غریبی به وطن بازرسان
 
  • Like
واکنش ها: St@R

St@R

اخراجی موقت
ادراک سبز معجزه





در سراشيبي تقدير

نام مرا

با نام توتشنه کرده اند

ورفتنت را

بر دلم داغ نهاده اند .

دريغ

از دريايي که در چشمهايت نشسته است

بي آنکه بخواهد

آيينه ها را آبي ببيند .

مفهوم ترين ادراک سبز معجزه !

يادگار رد پاي انتظارآمدنت را درياب

که تکرار آبي ترين زلالها

در پيوسته ترين اشتياق هاي رسيده ي ابديت

تو را

تداعي مي کند .
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آن پیک نامور که رسید از دیار دوست

آورد حرز جان ز خط مشکبار دوست


خوش می‌دهد نشان جلال و جمال یار

خوش می‌کند حکایت عز و وقار دوست


دل دادمش به مژده و خجلت همی‌برم

زین نقد قلب خویش که کردم نثار دوست


شکر خدا که از مدد بخت کارساز

بر حسب آرزوست همه کار و بار دوست


سیر سپهر و دور قمر را چه اختیار

در گردشند بر حسب اختیار دوست


گر باد فتنه هر دو جهان را به هم زند

ما و چراغ چشم و ره انتظار دوست


کحل الجواهری به من آر ای نسیم صبح

زان خاک نیکبخت که شد رهگذار دوست


ماییم و آستانه عشق و سر نیاز

تا خواب خوش که را برد اندر کنار دوست


دشمن به قصد حافظ اگر دم زند چه باک

منت خدای را که نیم شرمسار دوست


حافظ
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
رهید جان دوم از خودی و از هستی

شده‌ست صید شهنشاه خویش در مستی


زهی وجود که جان یافت در عدم ناگاه

زهی بلند که جان گشت در چنین پستی


درست گشت مرا آنچ من ندانستم

چو در درستی ای مه مرا تو بشکستی


چو گشت عشق تو فصاد و اکحلم بگشاد

چو خون بجستم از تن زهی سبک دستی


طبیب فقر بجست و گرفت گوش دلم

که مژده ده که ز رنج وجود وارستی


ز انتظار رهیدی که کی صبا بوزد

نه بحر را تو زبونی نه بسته شستی


ز شمس تبریز این جنس‌ها بخر بفروش

ز نقدهاش چو آن کیسه بر کمر بستی
 

F@tima s332

عضو جدید
کاربر ممتاز
انتظار


اين چند ماه
که منتظرت بودم
به انداز? چند سال نگذشت
به انداز? همين چند ماه گذشت
اما فهميدم
ماه يعني چه
روز يعني چه
لحظه يعني چه
اين چند ماه گذشت
و فهميدم
گذشتن، زمان، انتظار
يعني چه
 

F@tima s332

عضو جدید
کاربر ممتاز

سنگ صبورم ولي سنگ صبورم كجاست......

از خودم خسته و از همدم بريده

كسي نديد كه سنگ صبور چه زجري كشيده....

هر روز برايم مصيبتي است بنام هواي عشق.....

نميدانم با اين همه نمي داني چه كنم....

رها شوم؟

سكوت كنم؟

كسي را همصدا نميبينم...

بغضي در گلو دارم كه فقط نگاه مادرم ميداند...

من سفري در پيش دارم بنام عشق و به ياد فرداي بد عشق...

كسي همصدا هست؟ اگر هست فقط آرام به مادرم بگويد كه سنگ

صبور از اينجا رفت

رفت تا همدم را با واقعيتها معني كند...

حلالم كن حلالم كن....

سنگ صبور=انتظار

انتظار=سنگ صبور
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مست می عشق را حیا نی

وین باده عشق را بها نی


آن عشق چو بزم و باده جان را

می نوشد و ممکن صلا نی


با عقل بگفت ماجراها

جان گفت که وقت ماجرا نی


از روح بجستم آن صفا گفت

آن هست صفا ولی ز ما نی


گفتم که مکن نهان از این مس

ای کفو تو زر و کیمیا نی


کاین برق حدیث تو از آن است

جز جان افزا و دلربا نی


گفتا غلطی که آن نیم من

ما بوالحسنیم و بوالعلا نی


گفتم که به حق نرگسانت

دفعم بمده به شیوه‌ها نی


کاین غمزه مست خونی تو

کشته‌ست هزار و خونبها نی


بالله که تویی که بی‌تویی تو

ای کبر تو غیر کبریا نی


گر ز آنک تویی و گر نه‌ای تو

از تو گذری دو دیده را نی


گر فرمایی که نیست هست است

کو زهره که گویمت چرا نی


مغناطیسی و جان چو آهن

می‌آید مست و دست و پا نی


چون گرم شوم ز جام اول

غیر تسلیم در قضا نی


چون شد به سرم میم سراسر

می را تسلیم یا رضا نی


از بهر نسیم زلف جعدت

یکتا زلفی که جز دو تا نی


ای باد صبا به انتظارت

از بهر صبا و خود صبا نی


پس ما چه زنیم ای قلندر

اندر گره و گره گشا نی


گر ز آنک نه هر دمی خداوند

کو جز سر و خاصه خدا نی


مخدومی شمس دین تبریز

چون خورشیدش در این سما نی


دیوان شمس مولوی
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم

نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم


به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم

شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم


حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد

دگر نصیحت مردم حکایتست به گوشم


مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی

که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم


من رمیده دل آن به که در سماع نیایم

که گر به پای درآیم به دربرند به دوشم


بیا به صلح من امروز در کنار من امشب

که دیده خواب نکردست از انتظار تو دوشم


مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم

که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم


به زخم خورده حکایت کنم ز دست جراحت

که تندرست ملامت کند چو من بخروشم


مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن

سخن چه فایده گفتن چو پند می‌ننیوشم


به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل

و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم


غزلیات سعدی
 

F@tima s332

عضو جدید
کاربر ممتاز

لعنت به دوري و دلتنگي



لعنت به دنيايي که مرا از نگاه فيروزه اي چشمانت به دور انداخته



لعنت به دنيايي که حسرت لطافت اطلسي دستانت را نثارم کرده



لعنت به اين دلتنگي



دارم نفسهاي آخر را بي تو ميکشم . .



کجايي ؟؟



نفس کم آورده ام



نجاتم بده



کمي نفس



کمي زندگي



کمي بودنت را نثارم کن



و نجاتم بده . .



" انتظار "
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ای شکر خوشه‌چین گفتارت

سرو آزاد کرد رفتارت


بس که طوطی جان بزد پر و بال

ز اشتیاق لب شکر بارت


خار در پای گل شکست هزار

ز آرزوی رخ چو گلنارت


هر شبی با هزار دیده سپهر

مانده در انتظار دیدارت


لعل از جان بشسته دست به خون

شده مبهوت جزع خون‌خوارت


نرگس تر که ساقی چمن است

حلقه در گوش چشم مکارت


هرکه را از هزار گونه جفا

دل ببردی به‌جان گرفتارت


بحر از آن جوش می‌زند لب خشک

که بدیدست در شهوارت


آسمان می‌کند زمین بوست

زانکه سرگشته گشت در کارت


گشت دندان عاشقان همه کند

زانکه بس تیز گشت بازارت


بر دل و جان من جهان مفروش

که به جان و دلم خریدارت


بر بناگوش توست حلقهٔ زلف

حلقه در گوش کرده عطارت
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلبرم در حسن طاق افتاده است

قسم من زو اشتیاق افتاده است


بر سر پایم چو کرسی ز انتظار

کو چو عرش سیم ساق افتاده است


گر رسد یک شب خیال وصل او

برق در زیرش براق افتاده است


لیک اندر تیه هجرش گرد من

سد اسکندر یتاق افتاده است


کی فتد در دوزخ این آتش کزو

در خراسان و عراق افتاده است


بر هم افتاده چو زلفش هر نفس

کشته تو در فراق افتاده است


می‌ندانم تا به عمدا می‌کشد

یا چنین خود اتفاق افتاده است


تا که روی همچو ماهش دیده‌ام

ماه بختم در محاق افتاده است


ابروی او جز کمان چرخ نیست

زانکه همچون چرخ طاق افتاده است


چون ندارد ترک سیمینم میان

پس چرا زرین نطاق افتاده است


این همه باریک بینی فرید

از میان آن وشاق افتاده است


عطار
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
انتظار ادمها را نمیکشم
اخر میدانم
هیچکدام
در کنارم نخواهند ماند
تنها انتظار خود را میکشم
تا بیابم خودم
را از میان اینهمه انتظاری
که برای عزیزانم کشیدم
اما کسی دستم را نگرفت
تا بگوید
بایست
منتظر عزیزانت نباش
خودشان میایند
اینقدر به غروب زندگی فکر نکن
طلوعی زیبا بساز
 

robotnic

عضو جدید
هزار سال به سوی تو آمدم ,
افسوس !
هنوز دوری ! دور از من , ای اميد محال
هنوز دوری , آه , از هميشه دورتری !
هميشه , اما , در من کسی نويد می دهد
که می رسم به تو !
شايد هزار سال ديگر !

فريدون مشيری

 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
انتظار درد دارد
وقتی منتظر هستی
تا بیاید
حتی نمیتوانی جلوی خودت را بگیری
جای اینکه لبخند بزنی
قهر میکنی
جای اینکه بگویی سلام
میگویی کجا بودی
اما میدانی انتظار حتی سختر از
وقتیست که به تو میگویند
دیگر زنده نخواهی ماند
و به زودی خواهی مرد
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
انتظار کشیدم که
بیایی
امدی اما چه سود
دست در دست دیگری بودی
وقتی شادیت را با او دیدم
خودم و احساسم را از یاد بردم
تا تو شاد باشی
هرگز هم نخواهی فهمید
چه دردی کشیده ام
 

IRANIAN VOCAL

عضو جدید
کاربر ممتاز
تا کی در انتظار گذاری به زاری ام ... باز آ پس از این همه شب زنده داری ام - دیشب به یاد زلف تو در پرده های ساز ... جانسوز بود شرح سیه روزگاری ام
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
در انتظار امدنت
چشمهایم را
بسته ام
تا اخرین حرف و نگاهت را از یاد نبرم
اخر اگر باز کنم
تو از من دور میشوی
این خیال بی رحم تو
همیشه
بازیگوش هست
میاید و میرود
طوری میاید که زمینم میزند
و وقتی خوب زمینم زد
دور میشود
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
در انتظار امدنت
لحظه شماری میکنم
اما چه فایده این انتظار
مرا
انقدر
پیر کرده که
وقتی
بیایی مرا نخواهی
شناخت
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
انتظار
شش حرف و چهار نقطه،
کلمه ی کوتاهیست،
اما سالها طول خواهد کشید تا بفهمی یعنی چه.
کاش منتظرت نبودم،
کاش می شد گفت
یادت مرا فراموش
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به انتظار نبودي ز انتظار چه داني ؟
تو بيقراري دلهاي بيقرار ، چه داني ؟

نه عاشقي که بسوزي، نه بيدلي که بسازي
تو مست باده نازي ، از اين دو کار ، چه داني ؟

هنوز غنچه نشکفته اي به باغ وجودي
تو روزگار گلي را که گشته خوار چه داني ؟

تو چون شکوفه خندان و من چو ابر بهاران
تو از گريستن ابر نو بهار چه داني ؟

چو روزگار بکام تو لحظه لحظه گذشته
ز نامرادي عشاق روزگار چه داني ؟

درون سينه نهانت کنم زديده مردم
تو قدر اين صدف اي در شاهوار ، چه داني ؟

تو سربلند غروري و من خميده قد از غم
ز بيد اين چمن اي سرو باوقار چه داني ؟

تو خود عنان کش عقلي و دل بکس نسپاري
زمن که نيست ز خود هيچم اختيار ، چه داني ؟

رحيم معيني كرمانشاهي
 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مســافــر تنهــا،
بــا
آتــش حقیــرت
در ســایــهســار بیــد،
در
انتظــار کــدام سپیــده دمـی؟!


احمـد شـاملو
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

نمی رسم به قرار

منتظر نباش!



سال هاست از قرار رفته ام
رضا کاظمی
 

IRANIAN VOCAL

عضو جدید
کاربر ممتاز
تا کی در انتظار گذاری به زاری ام ... بازآ پس از این همه شب زنده داری ام
دیشب به یاد زلف تو در پرده های ساز ... جانسوز بود شرح سیه روزگاری ام
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

تجسم کن زمانی را ...
که با آئینه های انتظار تو
تمام پرده های شام غیبت را
به خورشید ظهورت ، نقش می کردم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

گفتم به مهدی بر من عاشق نظر کن
گفتا تو هم از معصیت صرف نظر کن
گفتم به نام نامیت هر دم بنازم
گفتا که از اعمال نیکت سرفرازم
گفتم که دیدار تو باشد آرزویم
گفتا که در کوی عمل کن جستجویم
گفتم بیا جانم پر از شهد صفا کن
گفتا به عهد بندگی با حق وفا کن
گفتم به مهدی بر من دلخسته رو کن
گفتا ز تقوا کسب عز و آبرو کن
گفتم دلم با نور ایمان منجلی کن
گفتا تمسک بر کتاب و هم عمل کن
گفتم ز حق دارم تمنای سکینه
گفتا بشوی از دل غبار حقد و کینه
گفتم رخت را از من واله مگردان
گفتا دلی را با ستم از خود مرنجان
گفتم به جان مادرت من را دعا کن
گفتا که جانت پاک از بهر خدا کن
گفتم ز هجران تو قلبی تنگ دارم
گفتا ز قول بی عمل من ننگ دارم
گفتم دمی با من ز رافت گفتگو کن
گفتا به آب دیده دل را شستشو کن
گفتم دلم از بند غم آزاد گردان
گفتا که دل با یاد حق آباد گردان
گفتم که شام تا دلها را سحر کن
گفتا دعا همواره با اشک بصر کن
گفتم که از هجران رویت بی قرارم
گفتا که روز وصل را در انتظارم
 
جمع شده است حرف هایم

در انتهایی ترین بغض مانده در تکرار روزهای بی تو بودن

و هر چه صبر می کنم

نه می شکند

نه تو می آیی ...!
 
دیر رسیدن ...

یا هرگز نرسیدن ...

فرقی نمی کند .

وقتی تو ...

در هیچ کجای این جاده

انتظار مرا نمی کشی
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من ...


انتظـــار تو را می کـِــــشم ...


تـــو ...


مرا از انتظارت میـــکُــــشی ... !


لعنت بر هر چه فتحه و کسره و ضمه ....
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
چشم انتظارت که میشوم
گلهای روی طاقچه را پرپر میکنم
هر گلبرگ نشان امدنت یا نیامدنت هست
هر بار که نیامدنت میرسد
دوباره شروع میکنم
ولی باز دلم طاقت نمیاورد
منتظر
امدنت
مینشینم
چشم انتظاری میکنم
تا شاید بیایی
 
بالا