نامه عاشقانه من

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پرنیان دستان تو...اندام ظریف مرا متبرک می کند...


نگارم!


در آغوش تو...چقدر آرامم...چقدر خوشبخت...


به دور از هرگونه هیاهو!


در امن ترین جای زندگی ام ایستاده ام...


دلتنگی را نمی شناسم...


با غم بیگانه ام...ناامنی را به خاطر نمی آورم...


تنها به تمنای تپش قلب تو...سر به سینه ات می سایم...


مرا لمس کن...این منم که احساس تو را می فهمم...


گر تب کنی خود را به نیستی می سپارم...


پس...حصار دستانت را تنگ تر کن...تا نفس نفس بزنم...تا از تو نفس بگیرم...


تو اعجاز زندگی منی عزیزترینم...


من! یک لحظه هم بی تو
دوام نمی آورم...


تو شاهزاده منی...مگر می شود فراموشت کنم...مگر می شود رز های سپید محبتت را نادیده


انگارم و ترکت کنم...


من...با هر نفس...در پی عیشی مدام...عطر یاس های بی قرار حضورت را می بلعم...


این یاس ها طراوت هستی...ترنم وجود...آوای روح و اعتبار احساسمه...


هرگز...محال است...که روزی بیاید و من بتوانم تو را به دختر دیگری هدیه دهم...


تو...تا آخرین نفس...مالک و مجنون تمام منی...


و من...تا آخرین نفس...مملوک و لیلی قصه های تو...


شک نکن
!


نازنین فاطمه جمشیدی



























 
آخرین ویرایش:

"gole naz"

عضو جدید
من جیغ میخواهم با صدایی خاموش

من باران میخواهم با گریه هایی پنهان
من عشق میخواهم با قلبی تپنده
من خدا میخواهم با بوسه هایی با طعم سبزه های
گرگ میش صبح
من شمیم میخوام با شمیم کودکی هایی طلسم شده با شمیم خنده هایی با بوی رز
من آواز میخواهم با صدایی رنگین کمانی

من مهر میخوام مهری مادرانه
من فرشته میخواهم با بال هایی از جنس بال میکاییل
من لحظه لحظه میخواهم با طعم شیرین قهوه تلخ زندگی
 

fahimeh89

عضو جدید
کاربر ممتاز


بــه هـــرکــس مـــی گـــویـــم “تـــــو

بـــه خـــودش مــیــگـــیــرد. . .!
امـــا نـــمـــی دانــــــد کــــــه
هــیـــچ کــس بـــرای مـن
تـــــــو
نـــمــی شـــود...!

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نمیبینم زیبایی های دنیا را آنگاه که تویی زیبایی های دنیایم!
نمیشنوم صدایی را آنگاه که صدای مهربانت در گوشم زمزمه میشود و مرا آرام میکند!
آن عشقی که میگویند تو نیستی ، تو معنایی بالاتر از عشق داری و برای من تنها یک عشقی!
از نگاه تو رسیدم به آسمانها ، آن برق چشمانت ستاره ای بود که هر شب به آن خیره میشدم!
باارزش تر از تو ، تو هستی که عشقت در قلبم غوغا به پا کرده !
قدم به قدم با تو ، لحظه به لحظه در فکر تو ، عطر داشتنت ، ماندن خاطره هایی که مرور کردن به آن در آینده ای نزدیک دلها را شاد میکند!
و رسیده ام به تویی که آمدنت رویایی بوده در گذشته هایم ، و رسیده ام به تویی که در کنار تو بودن عاشقانه ترین لحظه ی زندگی ام است
پایانی ندارد زندگی ام با تو ، آغاز دوباره ایست فردا در کنار تو ، فردایی که در آن دیروز را فراموش نمیکنم ،
آنگاه که با توام هیچ روزی را فراموش نمیکنم ، که همه آنها یکی از زیباترین روزهاست و شیرین ترین خاطره ها ، و گرم ترین لحظه ها !
سر میگذارم بر روی شانه های تو ، آرامش میگیرم از صدای تپشهای قلب تو ،
دلم پرواز میکند در آسمان قلبت ،
میشنوم صدای تپشهای قلبت ،
اوج میگیرم تا محو شوم در آغوشت !
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نگارم!


در این لحظات سرد و تاریک...فراق تو...آتش به جانم زده....


اما همین آنش...مرا گرم نمی کند...گویی با من سر جنگ دارد!!!


تورا در فصلی سرد...در هوایی ابری و دلگیر... در میان همهمه پر اندوه و وهم بر انگیر سکوت به


جدایی سپردم...


حال پشیمانم!


دلم به اندازه تمام ستارگان آسمان...به اندازه تمام کلمات عاشقانه...که در صفحات سپید کاغذ


حبس شدند...


و به حرمت شب هایی که به یاد تو...خواب را به چشمانم حرام کردم و در دل گریستم...تنگ شده...


همسفرم!


بازگرد به دنیای من و همیشه باش...که بی تو تاب نمی آورم...


نمی توانم...
یک تنه...کولبار سختی ها را بر دوش کشم...


من تا قیامت مملوک توام...و تو تا ابدیت مالک من!!!


مرا دریاب...که تا آخرین نفس به تو مدیونم!


در آن لحظاتی که کمرم...زیر بار کالبد بی جان تنهایی ام...خم شده بود...


تو برایم عشق را معنا کردی و با نفسهایت به هستی ام اعتبار بخشیدی...


پس آرام جانم!


بازگرد...بمان...و همراهی ام کن...


سخاوتمندانه در برهوت تلخی ام قدم بزن و باران محبت را بر کویر دلم بپاش...


در آسمان زندگی ام اوج بگیر و در این شبهای خاکستری فراق...تا سپیده دم...همدم همیشگی


رویاهایم باش...


عزیزترینم! نگذار دلم زیر پای غرور و خود خواهی رورگار لگد مال شود...


تاب شکسته شدن را ندارم...فرصتی هم برای دوباره ساختن نیست!!!


مهربانم!


بازگرد به آغوش من...و همیشه بمان...


نگذار نفس نفس بزنم...دیگر قدرت رویارویی...با هیچ تلنگری را ندارم...


دلم رهن عشق توست...جز تو کسی را نمی خواهم...


شاهزاده من!


بازگرد به سرنوشت من...و همیشه بمان...


دستانم را روی قلبت بگذار...مرا...ترنم وجودم را...شمیم احساسم را باور کن


و تا آخرین روز دنیا...عاشقم باش...



نازنین فاطمه جمشیدی








 

AYSAN.SH

عضو جدید
هيچ كس برايم تو نميشود....

هيچ كس برايم تو نميشود....

به هرکه می گویم “تو” به خودش می گیرد


چه ساده اند اینها ! نمیدانند هیچکس برای من “تو” نمیشود . .
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


عشق من
تو از متن یک رویــا آمدی

تا خواب های هزار رنگم تعبیر شوند
و لبــــخنــد های رنــــــــگ باخـــتــــه ام تــازه .
تـــو حالا جانی و جان جانان در تــــو جاری شـــده
و من چه آسوده خودم را به دستهای سخاوتمندت سپـــرده ام .
حــــــــالا از دنـــیا جــــدا شده ام چرا کــه تــو را دارم
چشمهای تو برایم دنیایی ناشناخته است .
حالا دیگر نبودی وجود ندارد
که هر چه هست
تو هستی





هستی من


 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دیگر هیچ موهبتی در دنیا برایم ارزشی ندارد...وقتی تو بزرگترین اعجازی!


ترنم هیچ آوایی را نمی خواهم...وقتی صدای جذاب و مردانه ات...مرا به فراسوی آرامش می رساند...


نگاه تو برای من...ترانه هستی را می سراید...موسیقی جانم را می نوازد...و نت های احساسم را


تنظیم می کند...


تو زیبانرین...منحصر به فرد ترین...و با ارزش ترین انسانی...


من با هر ثانیه...عطر حضورت را نفس می کشم و برای رسیدن به تو از جانم می گذرم...


همسفرم!


تو با شمیم نفسهایت...زندگی مرا رویایی می کنی...من با تو شادی را جاودانه می سازم...


و غم را به نیستی می سپارم...


نگارم! من زندگی را با تو می خواهم...


زندگی با تو برایم انتها ندارد...هر روز...روزی تازه... عشقی تازه...محبتی بی حد و اندازه...


مهربانم! در این پایکوبی
عشق و بوسه...


سر بر سینه ات
می سایم...و بسان همیشه...در خانه ابدی ام...قلب تو... امنیت را می یابم...


و خوشبخت می مانم!



نازنین فاطمه جمشیدی









 
آخرین ویرایش:

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
روزے مے رسَـد کـِﮧ دَر خیال خُـود



جای خالے ام را حِس کـُـنے

دَر دِلَت با بغض بگـُویے :

” ڪاش اینجآ بود “

اما مَـטּ دیگـَـر

بـﮧ פֿـوآبَت هَم نِمے آیَم


 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
رفتی ...
خیلی زود ...
بدون هیچ خبری ...

تنها یادگار من از تو ٬نقش غروبی است که تو را با خود برد...
باغ زندگی ام خزان شد٬
اشک چشمانم خشک شد٬
سکوتم رنگ بغض گرفت٬

تو رفتی ٬
خیلی زود ...

من پروازت را با حسرت به تماشا نشستم٬
من هم آغوشی فرشتگان با تو را به قاب گرفتم ٬
من مسیر معراجت را تا نزدیکی ستارگان ٬ دنبال کردم ...

تو رفتی و من به همزبانی آینه ها عادت کردم٬
تو رفتی و گوش من دیگرآواز زندگی را نشنید ٬
تو رفتی و دستانم سردشد...

مهربـــــــــانم !

آخرین خیال نگاهت را درقلبم به یادگار دارم ٬
خوشحالم که لبخند می زنی٬

مهربـــــــانم !

بیا و ببین که قلب من برای دیدنت پرپر می زند ٬
بیا و ببین که غم ندیدن تو چه بر سر شبهایم آورده است٬
بیا و ببین که دیگر هیچ ستاره ای به من لبخند نمی زند ٬
بیا و ببین که احساسم را نامهربانان به غارت بردند ٬
بیا که خیلی وقت است دلتنگ چشمانت هستم
.
.
.
.
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
می خواهم برایت بنویسم

از دودلی هایِ خودم

و دوگانگی هایِ تو

از تمامِ تردیدهایی که بینِ من و تو فاصله انداخته تا من کنارت نباشم

می ترسم از اینکه سهمِ من فقط زمزمه ایی از دوست داشتن هایِ پوچ باشد

به کائنات قسم دلواپسِ لبخندهایِ فردایِ تو هستم

می بینم یک نفر در کمین است تا این عشق را فریب دهد

و کلاغ ها سیاه بپوشند و جار بزنند

در این نزدیکی ها فاصله بیدادِ

بیداد می کند

. . . .
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

با تو نیستم

تو نخوان
با خودم زمزمه میکنم

.
.
.
.

من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام


فقط کمی

تو را کم اورده ام

یادت هست؟ میگفتم در سرودن تو ناتوانم؟ واژه کم می اورم برای گفتن
دوستت دارمها؟


حالا تـــمــــــــام واژه ها در گلویم صف کشیده اند

با این همه واژه چه کنم؟

تکلیف اینهمه حرف نگفته چه می شود؟

باید حرفهایم را مچاله کنم و بر گرده باد بیاندازم

باید خوب باشم

من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام

فقط کمی

بی حوصله ام

آسمان روی سرم سنگینی میکند

روزهایم کش امده

هر چه خودم را به کوچه بی خیالی میزنم

باز سر از کوچه دلتنگی در میاورم

روزها تمام ابرهای اندوه در چشمان منند ولی نمی بارند

چون

من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام


اما شبها..

وای از شبها

هوای آغوشت دیوانه ام میکند

موهایم بد جوری بهانه دستانت را میگیرند

تک تک نجواهای شبانه ات لا به لای موهایم مانده اند


کاش لا اقل میشد فقط شب بخیر شبها را بگویی تا بخوابم

لالایی ها پیشکش

من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام

فقط نمیدانم چرا هی آه میکشم

آه

و

آه

و بازم آه

خسته شدم از این همه آه

شبها تمام آه ها در سینه منند

ان قدر سوزناک هستند که می توانم با این همه آه دنیا را خاکستر کنم

اما حیف که قول داده ام


من خوبم ....من آرامم......

فقط کمی دلواپسم

کاش قول گرفته بودم از تو

برای کسی از ته دل نخندی

می ترسم مثل من عاشق خنده هایت شود

حال و روزش شود این...

تو که نمی مانی برایش آنوقت مثل من باید

آرام باشد .....خوب باشد..... قول داده باشد

بیچاره..
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دیگر هیچ موهبتی در دنیا برایم ارزشی ندارد...وقتی تو بزرگترین اعجازی!


ترنم هیچ آوایی را نمی خواهم...وقتی صدای جذاب و مردانه ات...مرا به فراسوی آرامش می رساند...


نگاه تو...برای من...ترانه هستی را می سراید...موسیقی جانم را می نوازد...و نت های احساسم را


تنظیم می کند...


تو زیبانرین...منحصر به فرد ترین...و با ارزش ترین انسانی...


من با هر ثانیه...عطر حضورت را نفس می کشم و برای رسیدن به تو از جانم می گذرم...


همسفرم!


تو با شمیم نفسهایت...زندگی مرا رویایی می کنی...من با تو شادی را جاودانه می سازم...


و غم را به نیستی می سپارم...


نگارم! من...زندگی را... با تو...می خواهم...


زندگی با تو برایم انتها ندارد...هر روز...روزی تازه... عشقی تازه...محبتی بی حد و اندازه...


مهربانم! در این پایکوبی بوسه و عشق...


سر سینه ات
می سایم...و بسان همیشه...در خانه ابدی ام...قلب تو... امنیت را می یابم...


و خوشبخت می مانم!



نازنین فاطمه جمشیدی









مهربانم
به اندازه اسمانی بی كران و دریایی زلال تو را تقدیس می كنم
و كلام ابی رنگت را بر خانه دلم می نگارم
و تنها واژه محبتم از ان توست
دیگر نسبت به هم بیگانه نیستم
احساسمان،ارزوهایمان و نگاهمان با هم گره می خورد
من تو را در قصه های شیرین عاشقانه ام جا داده ام
اكنون،فصلی سبز را با هم اغاز می كنیم
فصل خوش شكفتن،فصلی پر از احساس ،همدلی و دلدادگی
پنجره های زندگی مان را به روی امید و شادی باز خواهیم كرد
و ترانه خوش اهنگ صمیمیت را با هم خواهیم خواند
گل هایی از مهربانی و خوشبختی در باغچه دلمان خواهیم كاشت
تا بعد از این صداقت مان
صدای زلال خوشبختی ما را به افق های دور دست برساند
من همیشه با قلم محبت بر روی گلبرگ های عشق
با دستانی پر از مهر و چشمانی لبریز از باران
از میان هزاران واژه برای تو
دوستت دارم را انتخاب میکنم

جاودانه...
مهربانم ، زیباترین احساساتم را با قلم عشق نثارت خواهم كرد
عطر آغوشت را دوست دارم
چرا كه بوی بهترین یاسهای زندگی را برای من تداعی می كند
صدای قلبت را دوست دارم
چرا كه زیباتربن اهنگ زندگی را می نوازد
دست پر از مهرت را دوست دارم
چرا كه بذرهای محبت را بر زمین وجودم می پاشد
چشمانت را دوست دارم
چرا كه زیباترین مروارید های عالم در این صدفها نهفته است
ای یاس سپید زندگی
تو را در كدامین گلستان عشق بگذارم كه طراوتت جاودانه باشد
اما نه،نمی شود تو را در گلستان زمان نهاد
چرا كه هیچ گلستانی لایق این همه زیبایی
و مهربانی و صفا نیست
پس تو را در اعماق جاودان قلبم خواهم نهاد
كه سراسر از عشق تو لبریز است
ای یاس سپید
امروز از فراز و نشیب روزها هنوز
خانه قلبم از عشق تو گرم است
ای جاودانه...
 

علی جعفریان

عضو جدید
زندگی زمانی زیباست که در این دنیای بزرگ فقط یک نفر تو را برای خودت بخواهد .وگرنه خیلی ها آدم را بخاطر شغل یا مقام یا پول و ... میخواهند...

من دارم و بخاطر آن نیز زندگی میکنم .... بسیار جالب بود ...با تشکر از شما دوست گرامی..
 

fahimeh89

عضو جدید
کاربر ممتاز
ﮔﺁﮬﻰ ﻧـَـﺑـﺁﻳـَـﺩ ﻧــﺁﺯ ﻛـﺷـﻳﺩ

ﻧـَـــﺑـﺁﻳـَـﺩ ﺁﮦ ﻛـﺷــــــــــــﻳﺩ

ﻧـَـﺑـﺁﻳـَـﺩ اِﻧـﺗـﻅﺁﺭ ﻛـﺷـــــــﻳﺩ

ﻧـَـﺑـﺁﻳـَـﺩ ﺩَﺭﺩ ﻛـﺷــــــــــــﻳﺩ

ﻧـَـﺑـﺁﻳـَـﺩ ﻓـَـﺭﻳـﺁﺩ ﻛـﺷـــــــﻳﺩ

ﺗـَـﻧﮬﺁ ﺑـﺁﻳـَـﺩ دَﺳـﺕ ﻛـﺷــﻳﺩﻭ رَﻓـتــــــ

وَ تُو چِه راحَت دَستـِــ کِشیدی و رَفتی....
 

"gole naz"

عضو جدید
چه هوایی شده بود آن روز
یادت هست؟
که قاصدک را به سوی من پرواز دادی

زیر پایت تپه ی سبز
روبرویت دریا
پشتت کوه
باد در موهایت می نواخت
دریا ضرب می گرفت
پروانه های دامنت می رقصیدند

زانوهایم را بغل کردم
در بستر بی هیاهوی خویش
به جای خالیت نگاه کردم
و گفتم:
دیگر هیچ گاه شعر نمی گویم...
 

senator007

عضو جدید
دلم را که مرور میکنم
تمام آن از آن توست

فقط نقطه ای از آن خودم

روی آن نقطه هم

میخ میکوبم

و قاب عکس تو را می آویزم
.
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کتیبه ی اشعار من...تویی نگارم...


من که شاعر نیستم!


قافیه را نمی شناسم...با وزن بیگانه ام...


مفهوم ردیف را که اصلا به خاطر نمی آورم...


تنهایی که باشد سخت می شود شاعر شد...


اما زمانی که برای قصر شیشه ای قلبت...شاهزاده ای را می یابی...


شمیم احساست... آوازه هر کوی و برزن می شود...


و قلم...کاغذ...مونس لحظات ناب عاشقانه ات...


وقتی دلت را به مجنونی هدیه می دهی...


آسمان ابری و دلگیر سرنوشتت...باران را می بوسد...


خورشید نوازشت می کند...و رنگین کمان خودی نشان می دهد....


از همان روزی که آغوش مهربانی ...امن ترین جای زندگی ات به حساب می آید...


غرور ار حسادت دق می کتد...


و همه هستی ات در او خلاصه می شود...



آن هنگام است که تو...متون بی سر و ته مرا درک می کنی...


و
بسان من شاعر می شوی!!!



نازنین فاطمه جمشیدی



 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یک روز دوباره می آیم : این جمله را خودش گفت.
گفت که روزی می آید اما نگفت چه روزی!
او که قلبم را شکست و رفت روزی دوباره می آید.می آید و به منی که خسته و بی جانم ، جانی دوباره می دهد و دوباره خاطرات شیرین با هم بودنمان را زنده می کند،
می آید و دوباره خاکستر عشق را در دلم شعله ور میکند.
به انتظار آن روز نشسته ام تا دوباره بیاید و به این قلب شکسته ام
سر و سامان دهد. می آید تا دوباره عاشقانه بر روی گونه مهربانش بوسه بزنم و دوباره به او
بگویم که دوستت دارم ای بهترینم. بیا که بدجور دلم هوای تو را کرده است… بیا که با یک دنیا محبت و عشق و یک عالمه دلتنگی و درد دل به استقبال تو خواهم آمد.
بیا که عشق بدون ما عشق نیست ، این دنیا بدون ما زیبا نیست.
او دوباره می آید تا شبهای تیره و تارم بعد از مدتها ستاره باران شود و
مهتاب مثل گذشته عاشقانه شبهای مرا نورانی کند.
به عشق آمدنت این روزهای تلخ بی تو بودن را با همه غم ها و غصه ها
و گریه هایش سپری میکنم تا دوباره روزی بیایی و به منی که خسته از
زندگی ام نفسی دوباره دهی. یک روز دوباره می آیم : این جمله را خودش گفت.
می آید و مرا عاشقتر می کند و آن لحظه است که دوباره من امیدواربه
زندگی می شوم و خوشبختی را در زندگی ام تضمین می کنم.
بیا عزیزم ، با اینکه قلبم را شکستی اما همچنان درهای قلبم همیشه به روی تو باز است، این قلبم به نام تو و تا ابد برای تو هست. بیا و دوباره اسیر قلب بی طاقت من شو ، بیا وارد همان قلبی شو که خودت آن را شکستی و ویرانه کردی .. این ویرانه قلبم را که خودت با دستهای خودت ویرانه کردی آباد کن و دوباره مرا که همان کویر تشنه و بی جانم را از باران عشقت سیراب کن.
یک روز دوباره می آیم :::: آری خودش گفت که روزی دوباره می آید.
می ترسم از عشق تو بمیرم اما روزی که تو می آیی را نبینم.
می ترسم آنقدر به انتظار بنشینم و نیایی و آخر سر دیگر مجالی برای دیدار با تو نباشد.
می ترسم از آن روزی که تو خواهی آمد و من دیگر نیستم..
آن لحظه هست که می فهمی از عشق تو مرده ام… آری از عشق تو مرده ام.
پس تا خون در رگهایم جاری است و جای قلبم در نبود تو خالی است برگرد.
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سر آغاز نامه عاشقانه با نام یارم می نویسم صادقانه.
از عشق می نویسم از صفایش ، از محبت می نویسم از وفایش ، از دلش می نویسم ، از نگاهش.
در همان لحظه اول که تو را دیدم عاشقت شدم، عاشق آن چهره ماهت شدم ، عاشق آن قلب تنهایت شدم.
عاشق حرفهای پر مهرت شدم، عاشق چشمهای زیبایت شدم.
در همان لحظه بیادماندنی دلم به دست و پایم افتاده بود که بیایم با تو دردو دل کنم . چیزی در دلم مانده و غوغا به پا کرده که موقع درد و دلهایم به تو خواهم گفت…!
می خواهم بگویم دوستت دارم، عاشقت هستم.
درهمان لحظه اول که تو را دیدم احساسی در دلم داشتم!
احساس می کردم چشمانت به من می گویند بیا باهم باشیم ، از هم بگوییم ، بادل باشیم.
چشمانت به من می گویند بیا و با عشق همسفر باش!
ای هستی ام ، ای یاورم ، ای دلدار زندگی ام زودتر بیا و در قلبم خانه کن. بیا و قلبم را آرام کن. بیا تا دلم خون نشده ، تا گل خونمون همش پرپر نشده! بیا سر قرارمان ، قرار هر روز و هر شبمان.
نامه ام را برایت بر روی بهترین کاغذ زندگی می نویسم با جنس اعلا.
اما نامت را بر روی دیواره سرخ قلبم تا ابد نگه خواهم داشت.
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کتیبه ی اشعار من...تویی نگارم...


من که شاعر نیستم!


قافیه را نمی شناسم...با وزن بیگانه ام...


مفهوم ردیف را که اصلا به خاطر نمی آورم...


تنهایی که باشد سخت می شود شاعر شد...


اما زمانی که برای قصر شیشه ای قلبت...شاهزاده ای را می یابی...


شمیم احساست... آوازه هر کوی و برزن می شود...


و قلم...کاغذ...مونس لحظات ناب عاشقانه ات...


وقتی دلت را به مجنونی هدیه می دهی...


آسمان ابری و دلگیر سرنوشتت...باران را می بوسد...


خورشید نوازشت می کند...و رنگین کمان خودی نشان می دهد....


از همان روزی که آغوش مهربانی ...امن ترین جای زندگی ات به حساب می آید...


غرور ار حسادت دق می کتد...


و همه هستی ات در او خلاصه می شود...



آن هنگام است که تو...متون بی سر و ته مرا درک می کنی...


و
بسان من شاعر می شوی!!!



نازنین فاطمه جمشیدی



دلتنگی آمده تا بگوید به یادت هستم

اشکهایم جاری شده تا بگویم خیلی دوستت دارم

حس و حال مرا خودت میدانی ، آنچه که قلب مرا به این روز

انداخته را خودت میدانی

تو خودت میدانی چقدر برایم عزیزی ،

خودت میدانی و اینگونه مثل من به عشق دیدنم مینشینی

در لحظه دیدارمان چه عاشقانه نگاه میکردی به چشمانم

وقتی فکر میکنم به آن لحظه نفس میگیرد این قلب خسته ام

وقتی فکر میکنم به تو را داشتن،با خود میگویم ای کاش که

زودتر تو را داشتم

تو مرواریدی هستی پنهان در اعماق قلب زندگی ام

که زیبا کردی با حضورت زندگی مرا ،

عاشقانه کرده ای صحنه بی پایان لحظه های تو را داشتن را

دلتنگی آمده تا بگوید همیشه در قلب منی

عشق تو در دلم غوغا کرده تا بگویم تا ابد مال منی

ناز نگاه تو ، هنوز برق نگاه زیبایت نرفته از روبروی

چشمهایم

هنوز گرمی دستهایت ،گرم نگه داشته دستهایم را

هنوز احساس میکنم در کنارمی با اینکه تو آنجا مثل من به

انتظار آمدن دوباره منی!

نفسهایم آمده تا بگوید به عشق تو است که زنده ام

احساسم آمده تا بگوید به عشق تو است که این شعر عاشقانه

را برایت نوشته ام...​

__________________
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نگارم


امروز
برایت تحفه ای ندارم...امروز نامه ای ننوشته ام...


امروز دریا را قسم نگرفته ام...امروز خورشید را محرم اسرارم نیافته ام...


امروز باران را راوی عشق باشکوهمان نخوانده ام...امروز حتی از رنگین کمان هم ...رنگی نیاورده ام...


امروز تنها من هستم و قلبم...با آغوش مهربان تو...


دیگر دنیا و کائنات را می خواهم چکار!!!!!!!!!!!


مستانه پیش می آیم...سر بر سینه ات می سایم ...سلیس و روان می گویم ...



دوستت دارم آرام جانم!




نازنین فاطمه جمشیدی







 
آخرین ویرایش:

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نگارم!

حس من به تو شبیه رنگین کمان است...


گاهی رنگ های تند محبت و احساس خودنمایی می کند...


گاهی رنگ های سرد انتظار و فراق به چشم می آید...


و گاهی رنگ های تیره تفاوت و غربت خودی نشان می دهند...


تا جایی که مرا به نوسان بین عشق و فراموشی می کشانند..


کاش قدرت لایزالی داشتم و می توانستم ...


از رنگین کمان زندگی ام...که بعد از این همه باران های سیل آسای مشکلات و ناکامی ها...


در آسمان تنهاییم دلربایی می کند, رنگهای سرد و تیره را پاک کنم...


و با رنگ های تند محبت و احساس تو خوشبخت شوم...


در مقابل سرنوشتم سر تعظیم فرو آورم... و آسوده زندگی کنم...


اما افسوس...


نازنین فاطمه جمشیدی








 
آخرین ویرایش:

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نگارم...

کنار دریا ایستاده ام...


و به خاطرات دوست داشتنی ام...در حقیقت به تو می اندیشم...


عطر دان سرم را از شیمم نفسهایت پر می کنم... و به حس امنینی که در آغوش توست دلخوش


می شوم...


به ناگه تصویر چشمان صادق تورا بر روی حباب های رقصان می بینم...


در پی داشتن نگاه مهربانت به آغوش آب پناه می آورم....


بی آنکه به نهایت عاشقی پندارم!


نمی خواهم مسرور وصال تورا...با خوف فراق...به فراموشی سپارم...


چراکه... داشتن تو ... هرچند کوتاه!


منتهای آرزوی دیرین من است...


نازنین فاطمه جمشیدی







 
آخرین ویرایش:

imah

عضو جدید
کاربر ممتاز
به دلم افتاده است که به یاد من نشسته ای امشب، پلک هایت
سنگین خوابند اما هنوز آنها را بر روی هم نگذاشته ای ...
به دلم افتاده است که دلت هوای مرا کرده، در میان
خاطرهامان به دنبال من میگردد امشب ...
شب و هر شب یک دل سیر از بغضت خالی میشوم عکست را
آغوش میگیرم، وای که چقدر جات خالی است در کنارم، در دست
خودم نیست اگر دستم از تو می نویسد، اگر دلتنگم و چشمانم هر
شب از یاد تو خیسند ...
 

imah

عضو جدید
کاربر ممتاز
رفتی، بی کس و تنها ماندم، با چشمان گریان هر شب به یاد تو خوابیدم...
رفتی، تنها ماندم با یک قلب شکسته، با یک دنیا پریشانی، قلبی که بعد از رفتنت
چنان شکست که نمیتوانم تکه های خرد شده اش را جمع کنم، قلبی که با بودنت
خوش و مست بود حال که نیستی پژمرده و بی روح ست ...
رفتی، فقط "غمت" را برایم بجا گذاشتی ...
رفتی ولی باز میخواهمت ...
هیچکس نیست به حرفهای دل شکسته ی من گوش بدهد،
که بگویم عاشقانه دوستش دارم، که بگویم با تمام وجود
میخواهمش هر آن چه که هست ولی او چرا نمیخواهد مرا ... !؟
 

Similar threads

بالا