*** ♥♥♥ در خلوت احساس ♥♥♥ ***
- شروع کننده موضوع Medical_eng87
- تاریخ شروع
دستانت را در برابرم مشت میکنی
و میپرسی, گل یا پوچ؟
و میپرسی, گل یا پوچ؟
و من در دلم می گویم فقط دستانت...!!!
داری از دست های کسی میروی که هر بار صحبت از رفتنت شد
زبانش را گاز گرفت
و زیر لب / تمام اعتقاداتش را / تف کرد
که از پس در هم نگه داشتنمان بر نمی آیند
اگر کافر شدن فایده داشت آنقدر به آغوشت شِرک می ورزیدم
که آسمان به زمین بیاید و هیچ هواپیمایی بدون اجازه ی من
روی حرف های تو بلند نشود ...
تو به درد رفتن نمی خوری
من با انتظار / زیر یک سقف نمی خوابم
و گریه / راه ِ دموکراتیکی برای پشیمان کردنت نیست
من بی دست و پا تر از آنم که در فرودگاه برایت دست تکان دهم !
سر دیوار بلندی که مرا از تو جدا می سازد
خاطر آزرده و غمگین هر صبح
می نشیند، مرغی آرام
و غروب مثل آن زردی بیمار که بر دیوار است
می پرد از سر بام
باز هر صبح چو بگشایم چشم
منم و سایه دیوار بلندی که مرا
از تو جدا می سازد
باران که می بارد......
دلم برايت تنگ تر می شود.....
راه می افتم......
بدون-چتر......
من بغض ميکنم....آسمان گريه
دلم برايت تنگ تر می شود.....
راه می افتم......
بدون-چتر......
من بغض ميکنم....آسمان گريه
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]نمی نویسم...[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]چون می دانم هیچگاه نوشته هایم را نمی خوانی ![/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]حرف نمی زنم... [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]چون می دانم هیچگاه حرف های مرا نمی فهمی ![/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]نگاهت نمی کنم...[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]چون تو اصلا نگاهم را نمی بینی ![/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]صدایت نمی زنم...[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]زیرا اشک های من برای تو فایده ای ندارد ![/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]فقط می خندم...[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]چون تو در هر صورت می گویی که من دیوانه ام !!![/FONT]
بــراے درפֿــت هـاے ڪـنـار جــاده
فــرقــے نــدارد ،
ڪـســے ڪـہ در سـفــر اســت ؛
مـے رود ، یــا مـے آیـــد (!)
بــراے مــטּ امــا فـــرق زیــادے دارنـــد ،
درפֿــتــاטּ مـســیــرے ڪـہ
از تــو دورҐ مـے ڪـنــد
و درפֿــتــاטּ مـسـیــرے ڪـہ بـہ تــو نـزدیــڪـــم . . .
فــرقــے نــدارد ،
ڪـســے ڪـہ در سـفــر اســت ؛
مـے رود ، یــا مـے آیـــد (!)
بــراے مــטּ امــا فـــرق زیــادے دارنـــد ،
درפֿــتــاטּ مـســیــرے ڪـہ
از تــو دورҐ مـے ڪـنــد
و درפֿــتــاטּ مـسـیــرے ڪـہ بـہ تــو نـزدیــڪـــم . . .
senator007
عضو جدید
خیلی زود می‌فهمی
همه چیز را در آغوش من جا گذاشته‌ای
مثل مسافری
که تمامِ زندگی‌اش را
در یک ایستگاه بین راهی جا می‌گذارد!
همه چیز را در آغوش من جا گذاشته‌ای
مثل مسافری
که تمامِ زندگی‌اش را
در یک ایستگاه بین راهی جا می‌گذارد!
senator007
عضو جدید
موســیقی دلنــوازی ست
دســـتهای تو
وقــت نوازش موهـــای من
دســـتهای تو
وقــت نوازش موهـــای من
خیالـت راحـت باشـد , چیــزی نشـده
یک شکسـت عاطفـی سـاده ؛
دوستـش داشتـم , دوستـم داشت
دوستـش دارم , دیگـر دوستــم نـدارد
مانـــــده ام , رفتـــــه
هستـــــم , ولــــی او نیـــست
به همیـن سادگی ...
فقــــط ...
فقـط یک نفــر ایـن حـوالی
بـدجــــوری...
سیگـــــــــاری شده....
یک شکسـت عاطفـی سـاده ؛
دوستـش داشتـم , دوستـم داشت
دوستـش دارم , دیگـر دوستــم نـدارد
مانـــــده ام , رفتـــــه
هستـــــم , ولــــی او نیـــست
به همیـن سادگی ...
فقــــط ...
فقـط یک نفــر ایـن حـوالی
بـدجــــوری...
سیگـــــــــاری شده....
*SHANT*
عضو جدید
Similar threads
| Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
|---|---|---|---|---|
|
پس از آن غروب رفتن اولین طلوع من باش(من از خلوت و تنهایی میترسم) | ادبیات | 122 | |
|
رد پای احساس ... | ادبیات | 13699 |
Similar threads
-
پس از آن غروب رفتن اولین طلوع من باش(من از خلوت و تنهایی میترسم)
- شروع شده توسط حمید...HaMiD
- پاسخ ها: 122
-