نامه عاشقانه من

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
در فراسوی قلبم
تنها نشسته ام
اخر خوب یاد گرفته اند
این دستان هرگز دستی را تمنا نکنند
تنهایی زیباست
انجا که یادش همراهم هست
و خودش با دیگری خوش هست
بگذار خوش باشد
تنها با خاطراتش خودم را غرق کرده ام
بگذار همه خوش باشند
با او و من با تنهایی خویش
و وفادار بمانم به عشقی که
همیشه محکوم میکنند مرا
انان که از عشقم خبر دارند
این اخرین عاشقانه را تقدیم
به معشوقه خویش میکنم
تو شاد باش من هم همین دور تماشا میکنم و شادم
تو که غم داری من تنها میبارم
گاهی تنها میدانم
تنهای تنهایم
مراقب خودت باش
عشق یک طرفه من
 

Mʀ Yᴀsɪɴ

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زندگی شبیه شعریست... قافیه هایش با مـــــــن تو فقط ردیـــــــــف باش .
ای بی تربیت بوسه بر چوب میزنی ههههههههههه
 

Mʀ Yᴀsɪɴ

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو...آنقدر بی همتایی... که بایک نگاه عاشقت شدم...


عطر نفسهایت را با تمام وجودم احساس کردم و به قلب وفادارت نبعید شدم...


آنقدر صداقت و روراستی در کلامت است که باور کردم


انسان نیستی...فرشته ای...!!!


تو معناي مهر را براي هوسرانان معنا کردي و ثابت کردي که چقدر به عشقمان وفاداري...


یک اعجاز دیگر با باران نفس های مهربان تو!


اعجاز خوشبختی با تو اي نگارم!


چقدر شور انگیز و چقدر خواستنی


آنقدر بی آلایش و بی ریایی که در همان لحظه اول شاهزاده قصر شیشه ای دلم شدی


مهرت مثل یک پروانه بر گل ، مثل قاصدکی از سوي تو ، چه صادفانه بر گلزار هستی ام نشست...


بن بست عشق را گریزی نیست...


تو بی نظیری ای بهترینم...


تواز تبار مجنونی ...


این زندگی تا انتها با تو به شکوه سبزه زاران است...



تو مرا به گل می نشانی...



آنقدر برایم اهمیت داری...



که قلبم با هر تپش تو را می خواند و منتهای آرزویش زیستن در آغوش تو بودن است...



عزیزم، از عمق جان می خواهم ... زمانی که در کنار تو هستم....



ترنم وجودم را حس کنی ... مرا مرحم راز خود بدانی و از دلتنگی هایت بگویی...



من مستانه آسمان سیاه چشمانت را سناره باران می کنم... دستان با سخاوتت را می فشارم...



و نتدیش عشق را گرامی می دارم...


چه زیباست آن لحظه که شبنم های احساس کلبه عاشقانه مان را می پوشاند...



لحظه اي که تو غزل سرایی چشمانم را می خوانی و من نیز با ترنم وجودم نجوا می کنم
دوستت دارم


و سکوت را با این کلام دلاویز به نیستی می سپارم...


نگارم!


اگر بگویم تا آخرین نفس لیلی قصه های توهستم ، اگر بگویم که هیچ زمانی را بی تو نمی خواهم باور می کنی؟




نازنین فاطمه جمشیدی




تو چند تا اسم داری:razz:
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام
..
حال همه ما خوب است
ملالی نیست ..
...
جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور،
که مردم به آن شادمانی بی سبب میگویند .

با این همه عمری اگر باقی بود
طوری از کنار زندگی میگذرم
که نه زانوی آهوی بی جفت بلرزد
و نه این دل ناماندگار بی درمان .

تا یادم نرفته است بنویسم ..
حوالی خواب های ما
سال پر بارانی بود
می دانم همیشه هوای آنجا پر از هوای باز نیامدن است.
اما تو لااقل
گاهی
هر از گاهی
ببین انعکاس تبسم رویا
شبیه شمایل شقایق نیست ؟!!

....راستی خبرت بدهم
خواب دیدم خوانه ای خریده ام ..
بی پرده .
بی پنجره .
بی در ..
بی دیوار ..
هی بخند ............
بی پرده بگویمد چیزی نمانده است
من چهل ساله خواهم شد .
فردا را به فال نیک خواهم گرفت .
دارد همین لحظه یک فوج کبوتر سفید از فراز کوچه ما میگذرد .
باد بوی نام های کسان من میدهد .

یادت میاید رفته بودی خبری از آرامش آسمان بیاوری ..
نه ریرا جان
نامه ام باید
کوتاه باشد
ساده باشد ...
بی حرفی از ابهام و آئینه.
..
..
از نو برایت می نویسم
حال همه ما خوب است
اما تو باور نکن ....

خسرو شکیبایی
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چقدر دلم برایت بی تاب است


آنقدر که عطرنفسهایت بر تار و پود وجودم می نشیند...


و مرا در حسرت آغوشت می گذارد...


نگار زیبای من...



اي کاش مي شد با اشک هایم تمام گلها را آپاشی کتم...



تا تو رنگین کمان مهر را در آسمان چشمانم نظاره کنی...



اي کاش مي شد فقط يک بار فریاد بزنم...



سالهاست که در معبد دلم همجون عابدی پرهیزگار تورا می پرستم...



و تو صدايم را مي شنيدي...



نمي دانم باید کدامین آیه را بخوانم... در مقابل کدامین کشیش زانو بزنم...



و چه کاری برای سرنوشت انجام بدهم...نا دنیا راه رسیدن به تو را نشانم دهد...



اي کاش به جاي قاب کهنه روی دیوار... دستان نوازشگرت در دستانم بود ... دلت پیش رویم!



و تو نجواهای عاشقانه ام را از سکوتم می خواندی...


اما افسوس...


تنها باید دلم را به جایی تبعید کتم که تو حضور داری...


شاید آرام شوم...


براستی که تو فرمانروای هستی ام... هستی
...


و من بی تو هیچم!




نازنین فاطمه جمشیدی




 
آخرین ویرایش:

fahimeh89

عضو جدید
کاربر ممتاز



بــا تَمــامِ مِـداد رَنـگـے های دُنیــا
به هـَـر زَبــانی کــه بـِدانــے یـا نــَــدانے
خـالــے اَز هَــر تـَشـبیـه وَ اِسـتــعاره وَ ایـــهـام
تَـنهـــا یـــک جـــُـــــمله بـَــرایـت خـواهـَـــم نــِـوشــت
دوسـتَت دارَم خـــاص تــَــریـن مـُـخـاطـَـب خــــاص دُنیـــــا
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هستی ام....
میخوام برا دلم بنویسم
نه..........
نه
اصلا میخوام برا تو بنویسم
تویی که همه دلمی
نه....
تو اصلا خود دلمی.....
خود خودش..........
میخوام برا تو بنویسم.........
با همه وجودم...
از دلم...
برای دلم....

چشمهایم برای تو
تویی که سرشارترین نگاهم همواره پیشکش تواست

تویی که زیباترین لبخندم همواره هدیه تواست

تویی که صادقانه ترین سخنانم را بی کم و کاست برایت بازگو می کنم


تویی که ساده ترین خواسته هایم را بی کم و کاست از تو می خواهم

تویی که ذره ذره تمامی دنیای مرا از آن خود ساختی
تویی که ذره ذره تمامی وجود مرا تسخیر خود ساختی​
تویی که در تمام وجودم شور و عشق را پدید آوردی
تویی که هر لحظه بودنت مرا آرامش است

تویی که تمام زندگی منی ، تویی که شب را برایم ستاره آوردی​
تویی که هرگز لحظه ای از خاطرم دور نبوده ای
تویی که می خواهمت ، تویی که نباشی میمیرم


تویی که همه ی منی
منی که بی تو هیچم​




 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


برای تو ...

برای تو که باران را در پشت پنجره زمزمه می کنی !

برای من ...

برای من که در بغض آسمان پنهانم تا زمزمه شوم در لبهای تو !

برای ما می نویسم !

من تمام هستی ام را آغوشی خواهم ساخت

برای پریشانی های گاه و بی گاه تو !

من تمام روحم را آفتابی خواهم کرد

برای روزهای زمستانی دل تو !

تو ...

لحظه ای با من باش ...!







 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
روزگار عجیبی ست نازنین

درد را در پستوی خانه نهان باید کرد

آنگاه که در این صفحه شب بارانی

دلتنگی هایم برای تــــو را به بند کلمات می کشم

و ذره ذره آب می شوم

عابران این صفحه برایم نظر می نویسند : "زیبا بود"...

نیستی ... نیستی که ببینی بارانی شدن چشم هایم

این روزها در چشم دیگران زیباست...



 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نگارم


جای خالی عطر نفس هایت




با هیچ عطری پر نمی شود...



مگر... با آمدنت!!!



کجایی شاهزاده من؟...کجایی همسفر من؟



دلتنگم!



به جاده ها دل می سپارم....



به خیابان های پرتردد...



به عابرانی که به اشکهایم گاهی به تمسخر... گاهی به ترحم... گاهی به بی تفاوتی می نگرند...



و من بی اعتنا به مردم ظاهر فریب دنیا ... گوشه ای دنج می نشینم...




دستانم را گره زده ...از اعماق جان می خواهم...
یکی از عابران تو باشی ...!




نازنین فاطمه جمشیدی







 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اي پنجره نشستم کوچه خاکستريه باز زير بارون
من چه دلتنگتم امروز انگار از همون روزهاست

حال وهوام رنگ توئه کوچه دلتنگ توئه
دلم گرفته دوباره هواي تو رو داره

چشماي خيسم واسه ي ديدنت بي قراره
اين راه دورم خبر از دل من که نداره
آروم نداره يه نشونه مي خوام واسه قلبم جز اين نشونه
واسه چيزي دخيل نمي بندم اين دل تنهام دوباره هواي تو رو داره
هواي شهرتو و بوي گل ها
پيچيده توي اتاقام مثل خواب

داره بدجوري غريبي ميکنه آخه جز تو دردمو کي ميدونه
دلم گرفته ... .
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
” سـرد اسـت و مـن تـنهایـم “
چـه جمـلـه ای !
پــــُر از کـلیـشه ...
پـــُـر از تـهـوع ...
جـای ِ گـرمی نـشستـه ای و می خـوانـی :
” ســرد اسـت “...
یـخ نمـی کنـی ...
حـس نـمی کنـی ...
کـه مـن بـرای ِ نـوشتـن ِ همیـن دو کلمـه
چـه سرمایـی را گـذرانـدم ...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در کتابی که می جنبد یاس

واژگان تردید رژه می روند در آستانه حضور تو

سرت را بالا بگیر...

من کلمه ی گیج انشای بی مهر توام.
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
برای نگارم

کاش من نسبت به تمامی کبوتران عالم تملک داشتم...

آن وقت می توانستم تا بی نهایت نامه بنویسم...

به پای هر کدام شان ببندم و همه را به سوی تو روانه کنم...

افسوس...من قاصدی ندارم ...

تو ممکن است هیچ زمانی نامه های مرا نخوانی...

و من در حسرت دیدار تو بمانم...

نازنین فاطمه جمشیدی






Click here to view the original image of 800x600px.
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دوستت دارم!

دلاویز ترین کلمه ای است که از لبان مقدس تو شنیدم و همه تردید هایم را بر باد دادم...


هرگز تصور نمی کردم قلبم را اینچنین ناگهانی ببخشم...


با یک نگاه!


اما تو آنقدر خوبی که دیگر جای هیچ حرفی باقی تمی ماند...


خورشید رندگی من!


می خواهم تا ابد زیر سایه تو گم شوم...


بی آنکه در پی آسمانی دیگر باشم...


وقتی آغوش تو آسمان من است... وقتی چشمهای تو ستاره بارانم می کند...


وقتی ماه از روی تو خجالت می کشد... وقتی خورشید وجودت... سایبان تنهاییم می شود...


وقتی باران احساست رنگین کمان دلخوشی هایم را می سازد...


به من حق بده که دیگر در جستجوی دنیا نباشم و هر روز بیشتر تورا بخواهم!


تو جسم منی... تو روح منی... تو قلب منی... تو احساس منی... تو همه هستی منی نگارم...


من بی تو یک لحظه هم دوام نمی آورم!


با عطر نفسهایت... با آغوش پرمهرت...با دستان مهربانت...با احساس مردانه ات...


حتی با یادت... با خاطراتت زنده ام و رندگی می کنم!


مهربانم! حال که در انتهای نامه هستیم ...بگذار در جمله ای مکنونات دلم را خلاصه کنم ...


تو فرمانروای تمام منی ... و من بی تو هیچم!



نازنین فاطمه جمشیدی





 
آخرین ویرایش:

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این منم که زیستن در آغوش تو را می خواهم...


نه ستاره کهکشان هستم.... نه فرشته آسمان...


نه زاده باران هستم....نه به زیبایی رنگین کمان...


من یک انسانم...


کسی که دلش نبعید شده قلب توست...


سالهاست با احساس نعلق به تو زندگی کرده ام...


با کلمات بی خواب همنشین شده و
برایت همیشگی های مهر را به دنیا آورده ام...


حال مرا احساس کن...از ترانه وجودم...از موسیقی روحم...و از ساز نا کوک نفسهایم...



که تنها یک ریتم دارند:


" من بی تو نابودم نگارم... "




نازنین فاطمه جمشیدی






 

khanommohandes

عضو جدید
کاربر ممتاز
بازم اشکام......بازم نمیتونم جلوی مزاحمای سمج همیشگی رو بگیرم.


فقط کافی بود اسمشو ببینم...
دلم لرزید......
با اولین کلمه اشک توچشمام حلقه زد!
بقیشو که خوندم ,اشکام صورتمو نوازش دادن.....
همیشه مزاحمن.....!!!
باورم نمیشه...
یعنی همه چی با یه E-mail تموم شد؟!
چرا ؟چرا ؟ امکان نداره.....
گریم به هق هق تبدیل شد.....
از نیمه شبم گذشته!یعنی چند ساعته گریه کردم؟!
ترسیدم مامان با صدای گریم بلند شه.....
چراغمو
کامپیوترمو...
صدامم خاموش کردم.
صدام؟نمیشه!این یکیرو نمیتونم ....
فکر ندیدنش.....
جداییش....اذیتم میکنه,مثل خوره تو وجودمه!!!
خدا!!!این غرور چیه به من دادی؟چرا وقتی کنارشم میشم یه سنگ؟
فک میکنم چشامم دیگه حس ندارن!
ولی نمیذارم غرورم بشکنه!!!به دلم این اجازرو نمیدم........
دیگه نمیتونم نفس بکشم...
باید بلند شم....
خودمو تو آینه دیدم یهو خوف کردم....
یادم افتاد این چشمای قرمز هدیه ی عشق به منه....
پس بهشون احترام میذارم......!!!
 

venoos*m

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دل برای تو میگوید ...

محبوب من ....

همسفر لحظه های من ....

دستانت را به دستانم بسپار که تو را غرق در پیچک اغوش عشق کنم ...

سکوتم را به فریاد میسپارم و تو را اهنگ نوازش بوسه های باد بر گونه هایم میخوانم ...

من تو را عشق میدانم ......همانگونه که قلبم این را میخواهد ....

دوستت دارم ...



 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

برای تو نامه ای می نویسم…

دلتنگی که دست از سر دل بر نمی دارد.

دلتنگی که فاصله را نمی فهمد !

نزدیک باشی و اما دور…دور…دور !

تنها که باشی تمام دنیا دیوار و جاده است.

تمام دنیا پر از پنجره هایی است که پرنده ندارند…

پر از کوچه هایی که همه ی آن ها برای رهگذران عاشق به بن بست می رسند!

فکر کن پای این دیوارهای سرد و سنگین چه لیلی ها و مجنون ها که می میرند!

خون بهای این دل های شکسته را چه کسی می دهد ؟!

حالا نشسته ام برایت نامه ای بنویسم.

چمدانی پر از نامه جا می ماند برای تو ، از مسافری که عمری عاشقت بود…
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
می توانم کنار ِ تو باشم و

باز بی آواز از راز ِ این همه همهمه بگذرم...

من از پی ِ زبانِ پوسیدگان نخواهم رفت!

تنها منم که در خوابِ این همه زمستانِ لنگرنشین،

هی بهار بهار برای باغ ِ بابونه آرزو می کنم.

حالا همین شوقِ بی قیمت و قاعده

همین حدودِ رویا و رفتن ِ از پی ِ نور، ما را بس،

تا بر اقلیم ِ شقایق و

خیالِ پروانه پادشاهی کنیم...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
لمس کن کلماتی ر اکه برایت می نویسم

تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست

تا بدانی نبودنت آزارم می دهد

لمس کن نوشته هایی را که لمس ناشدنیست و عریان

که از قلبم بر قلم و کاغذ می چکد

لمس کن گونه هایم را که خیس اشک است

لمس کن لحظه هایم را

تویی که می دانی من چگونه عاشقت هستم

لمس کن این با تو نبودن ها را

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خیلی سخته دلت هوای یه نفر رو بکنه

ولی نتونی بگی

خیلی سخته دلت بخواد صداش رو بشنوی

ولی نتونی زنگ بزنی

خیلی سخته بغض تو گلوت باشه

ولی نتونی گریه کنی

دارم خفه میشم دارم میمیرم از دلتنگی

ولی به خودم قول دادم سکوت کنم هیچی نگم

خدایا کمکم کن نمیدونم باید چیکار کنم

چی بگم یا به کی بگم تا آروم شم...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کاش فقط یک بار
عُمق چشم هایم را
نگاه میکردی و میدیدی که
من"تورا کم ندارم"
من فقط وجود مردی را کم دارم که
بگوید:
چرا دیگـر چشمهایت سگ ندارد ؟؟؟
چرا دیگــر صدایت شوق ندارد؟؟
چرا...
چرا...
و
من تنها بگویم
توبگو
که چرا این "من دیگر تو را ندارد "؟؟
گریه کردم،
برای داشتنت
برای بودنت
برای خندیدنت
برای خیانت کردنت
برای دوری بودنت
برای با مـن بودنت
برای با من نبودنت . . .
حالا فقط بگذار تنهایی هایم را بر روی دوشت اَشک بریزم
من حالا فقط
شده ام نگاه و دیگـر هیچ. . .

کافیه نه ؟



 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
باران تند و بی امان می بارد و فقط نام تورا خیس می کند...


برای دیدن تو یک پنجره کافی نیست...تو وسیع تر از یه کهکشانی!


روری بر این باور بودم که می توانم
تا ابدیت...باتو...بر روی سنگ فرش خیابان ها شعر بسرایم...


درکج قلبم تورا ببینم...به صدای گوش نواز تو دل بسپارم و رویای چشمان تورا به خواب های شبانه ام


هدیه دهم!


روزی بر این باور بودم که می توانم ساعتها را دور بزنم و به یک دیدار فاتحانه برسم...


اما افسوس که تو رفتی و شعرهای مرا تخواندی!


بی تو همه چیر صامت و بی حرکت است...ثانیه ها عبور نمی کنند و زمان از جاده زندگی ام


نمی گذرد...


نگارم!


من همین جا...در خانه دلتنگی هایم...به انتظار نشسته ام...


تا تو مرا صدا کنی...به تو نزدیک شوم...


نمی دانم جز تو با چه کسی عکس یادگاری بگیرم و در کنار چه کسی احساس آرامش کتم...


روح من تشنه است...نشنه محبت تو!


مرا صدا کن همسفرم...


تا به تو نزدیک شوم...با تو عکس یادگار بگیرم و ستاره بختم را به دست تو سپارم...


مرا صدا کن مهربانم...


تا در برهوت دلم صدجویبار جاری شود...
و بی عشق نمانم!


تو که باشی باران بر دستان و رویاهای من هم می بارد...ابرهای آرزویم به شکل تو در می آیند...


مرا صدا کن آرام جانم...


با همان "م" مالکیت معروف!


بگذار بدانم...هنوز هم...بعد از نوشیدن شوکران فراق...


جایی برایم در قلبت کنار گذاشته اي...کالبد بی جانم را پذیرفته اي...


روح خود را
...با عطر نفسهایت...در من دمیده اي...


و در نوسان بین مرگ و زندگی...مرا مطلق به خود خطاب کرده اي!


مرا صدا کن...



نازنین فاطمه جمشیدی









 
آخرین ویرایش:

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نگارم... من آنقدر قانعم


که با یه گل سرخ عاشق می شوم...


و آنقدر صبورم


که می توانم تا آخرین نفس حوصله کنم


تا تو مرا در عاشقانه ترین نت زندگی ات بنوازی...


به خاطر دارم ترانه زیبای زندگی من...


تو عشق...احساس...شعر...موسیقی را به من آموخته ای...



دوستت دارم
...



نازنین فاطمه جمشیدی





 
آخرین ویرایش:

Similar threads

بالا