نامه هایی برای بابا لنگ دراز...

iQl

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرسی از تایپیکتون عالی بود. من چند وقت پیش فیلم بابالنگ دراز تو جم تی وی نگا کردم البته آخرای فیلمش بود تقریبا خیلی با کارتونش فرق داشت کارتونش همیشه ب من انرژی مثبت میده ولی فیلمش برعکس روم تاثیر گذاشت

دقیقا حسی که برای همه هست!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

iQl

عضو جدید
کاربر ممتاز
 

iQl

عضو جدید
کاربر ممتاز





24مارس شاید هم 25
:surprised:

بابا لنگ دراز عزیز

فکر نمیکنم بتوانم به بهشت بروم.این جا آنقدر چیزهای خوب به دست می آورم که انصاف نیست آن دنیا هم آنها را به دست بیاورم.
گوش کنید چه اتفاقی افتاده!!!!!!!
جروشا ابوت جایزه ی مسابقه ی داستان کوتاه را که ماهنامه ی دانشکده سالی یک بار برگزار میکند برده است(جایزه ی 25 دلاری)و او تازه سال دوم است! بیشتر شرکت کننده ها دانشجویان سال آخر هستند. وقتی دیدم اسمم را اعلام کرده اند باورم نمیشد راست باشد، شایدهم بالاخره دارم نویسنده ی بزرگی میشوم. کاش خانم لیپت اسم به این مزخرفی روی من نگذاشته بود.
به علاوه اینکه من برای بازی در تئاتر فصل بهار انتخاب شده ام، در نمایشنامه ی (هر طور دلت میخواهد)در فضای باز. من در نقش سلیا دخترخاله ی روزالیند بازی میکنم و بالاخره اینکه:من وجولیا و سالی جمعه ی بعد به نیویورک می رویم که برای بهار مقداری خرید کنیم و شب را می مانیم و روز بعد هم با آقای جروی به تئاتر می رویم. آقای جروی ما را دعوت کرده. آن جا جولیا در منزل خودشان اقامت میکند و من و سالی هم به هتل مارتا واشنگتن می رویم. تا حالا خبر به این مهیجی شنیده بودید؟ من تا حالا در عمرم نه هتل رفته ام و نه به تئاتر؛:( فقط یک دفعه به تئاتر رفته ام و آن هم موقعی بود که کلیسای کاتولیک جشنی برگزار و یتیم های پرورشگاه را دعوت کرد.ولی نمایش درست و حسابی ای نبود و به حساب نمی آید.
فکر میکنید چه نمایشی را قرار است ببینیم؟
-هملت.فکرش را بکنید
قبلا چهارهفته ی تمام این نمایشنامه را در کلاس شکسپیر خواندیم ومن آن را از حفظم.
آن قدر از این سفر هیجان زده ام که به زور خوابم می برد.
خداحافظ بابا جون.
دنیای ما پر از سرگرمی است.
ارادتمند همیشگی جودی


بعد التحریر:همین الان به تقویم نگاه کردم.بیست و هشتم است.:biggrin:
بعدالتحریر دوم:امروز کمک راننده ی تراموایی را دیدم که یک چشمش آبی و چشم دیگرش قهوه ای بود.به نظرتان به درد این نمیخورد که شخصیت تبهکار یک داستان جنایی باشد؟:surprised:


 
آخرین ویرایش:

parsa8324

عضو جدید
کاربر ممتاز





24مارس شاید هم 25
:surprised:

بابا لنگ دراز عزیز

فکر نمیکنم بتوانم به بهشت بروم.این جا آنقدر چیزهای خوب به دست می آورم که انصاف نیست آن دنیا هم آنها را به دست بیاورم.
گوش کنید چه اتفاقی افتاده!!!!!!!
جروشا ابوت جایزه ی مسابقه ی داستان کوتاه را که ماهنامه ی دانشکده سالی یک بار برگزار میکند برده است(جایزه ی 25 دلاری)و او تازه سال دوم است! بیشتر شرکت کننده ها دانشجویان سال آخر هستند. وقتی دیدم اسمم را اعلام کرده اند باورم نمیشد راست باشد، شایدهم بالاخره دارم نویسنده ی بزرگی میشوم. کاش خانم لیپت اسم به این مزخرفی روی من نگذاشته بود.
به علاوه اینکه من برای بازی در تئاتر فصل بهار انتخاب شده ام، در نمایشنامه ی (هر طور دلت میخواهد)در فضای باز. من در نقش سلیا دخترخاله ی روزالیند بازی میکنم و بالاخره اینکه:من وجولیا و سالی جمعه ی بعد به نیویورک می رویم که برای بهار مقداری خرید کنیم و شب را می مانیم و روز بعد هم با آقای جروی به تئاتر می رویم. آقای جروی ما را دعوت کرده. آن جا جولیا در منزل خودشان اقامت میکند و من و سالی هم به هتل مارتا واشنگتن می رویم. تا حالا خبر به این مهیجی شنیده بودید؟ من تا حالا در عمرم نه هتل رفته ام و نه به تئاتر؛:( فقط یک دفعه به تئاتر رفته ام و آن هم موقعی بود که کلیسای کاتولیک جشنی برگزار و یتیم های پرورشگاه را دعوت کرد.ولی نمایش درست و حسابی ای نبود و به حساب نمی آید.
فکر میکنید چه نمایشی را قرار است ببینیم؟
-هملت.فکرش را بکنید
قبلا چهارهفته ی تمام این نمایشنامه را در کلاس شکسپیر خواندیم ومن آن را از حفظم.
آن قدر از این سفر هیجان زده ام که به زور خوابم می برد.
خداحافظ بابا جون.
دنیای ما پر از سرگرمی است.
ارادتمند همیشگی جودی


بعد التحریر:همین الان به تقویم نگاه کردم.بیست و هشتم است.:biggrin:
بعدالتحریر دوم:امروز کمک راننده ی تراموایی را دیدم که یک چشمش آبی و چشم دیگرش قهوه ای بود.به نظرتان به درد این نمیخورد که شخصیت تبهکار یک داستان جنایی باشد؟:surprised:



مررررررسی جودی خانم.
عالی بود...
 

نگار پاستور

متخصص میکروبیولوژی
نوشته هایی که مطمئنم هممون از خوندنش لذت میبریم......;)
نامه ها در ادامه تاپیک گذاشته شدن...

نامه های دوشیزه "جروشا ابوت" به آقای "بابالنگ دراز اسمیث"







نامه اول





24سپتامبر ؛
سرپرست مهربان و عزیزی كه بچه های یتیم رو به كالج می فرستد :


من رسیدم ! اینجام ! دیروز 4 ساعت با قطار توی راه بودم . حس جالبیه ؟ نه ؟ من هیچوقت سوار قطار نشده بودم.​

كالج جای بزرگ و شگفت آوریه ، هروقت اتاقمو ترك می كنم ، گم می شم. بعدا وقتی كه احساس سر در گمی كمتری داشتم حتما براتون تعریف می كنم چطور جاییه ، همین طور راجب درسام . تا دوشنبه صبح كلاسی شروع نمی شه و الان شب شنبه است . اما من فقط خواستم یه نامه بنویسم برای اینكه كمی با هم آشنا شیم.​

حس غریبیه اینكه برای كسی نامه بنویسی كه نمی شناسیش .كلا برای من كه بیشتر ار 3 یا 4 بار چیزی ننوشتم كمی حس غریبیه ، پس اگه یه نوشته ایده آلی نباشه لطفا چشم پوشی كنین !​

دیروز قبل از اینكه یتیمخانه رو ترك كنم ، خانم لیپت و من یه گفتگوی جدی ای داشتیم. اون به من توضیح داد كه از این به بعد چطور باید رفتار كنم، مخصوصا با یك مرد اصیل و اشراف زاده كه برای من كارای زیادی می كنه . باید خیلی مواظب باشم كه با احترام برخورد كنم !​

اما آخه چطور میشه یه نامه با احترام و ادب برای كسی نوشت كه دلش میخواد "جان اسمیث" خطابش كنی ؟ چرا اسمی رو انتخاب نكردین كه كمتر دوستانه باشه ؟
تابستون امسال خیلی راجب شما فكر كردم ؛ با داشتن كسی كه بعد از این همه سال ، منو پشتیبانی مالی كنه احساس می كنم كه یه جورایی خانواده پیدا كردم .به نظر می رسه كه الان من به یه شخصی تعلق دارم. و این یه احساس آرامش بخشیه . لازمه كه بگم وقتی كه به شما فكر می كنم فقط تصور خیلی كم و مبهمی دارم . اینها سه چیزی هستن كه راجبتون می دونم :​

1: قد بلندین .
2: پولدارین .
3: از دخترها بدتون میاد.​

اول در نظر داشتم كه شما رو " آقای متنفر از دخترها " صدا بزنم اما این توهین به من بود . یا آقای پولدار كه این هم توهین به شما بود ، انگار كه تنها پول راجب شما مهم هست . تازه پولدار بودن یه صفت ظاهری هس. و ممكنه شما یه زمانی دیگه پولدار نباشین ؛ مثل همه مردهای باهوشی كه توی مراكز سرمایه داری تمام داراریشونو می بازن . اما حداقل شما تمام عمرتون رو قدبلند خواهین موند ! برای همین من تصمیم گرفتم شما رو بابا لنگ دراز صدا بزنم . امیدوارم اشكالی نداشته باشته . این فقط یه اسم مستعاریه كه ما به خانم لیپت نخواهیم گفت .​

زنگ ساعت ده الانه كه بعد دو دقیقه زده شه . تمام روزهای ما با زنگها تقسیم شده . ما با این زنگها می خوریم، می خوابیم و درس می خونیم. این خیلی روحیه میده . آهان ! زنگ خورد ! خاموشی ! شب بخیر .​

پانوشت‌: می بینین كه من با چه دقت و ظرافتی قوانین رو رعایت می كنم ، به خاطر تربیتی كه توی یتیمخانه " جان گریر هوم" داشتم .

با احترام : جروشا ابوت
به : بــابـــا لنگ دراز


اگر صد و پنجاه سالمم بشه و بابالنگ دراز رو نشون بده باز هم نگاش می کنم. توی مثلث دوستی من و فاطمه و مونا من به خاطر احساساتم جودی ابوت بودم. هنوزم گاهی دوستام وقتی می خوان یاد دوران دبیرستان کنن بهم می گن "نگار جودی ابوت". یادش بخیر. خیلیییییییییییییی بخیر
 

sara23

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
واییی مرسی جودی

حیف الان نمیتونم بخونم تا بعد....
 
  • Like
واکنش ها: iQl

iQl

عضو جدید
کاربر ممتاز
مررررررسی جودی خانم.
عالی بود...

بله مودونم:cool:

اگر صد و پنجاه سالمم بشه و بابالنگ دراز رو نشون بده باز هم نگاش می کنم. توی مثلث دوستی من و فاطمه و مونا من به خاطر احساساتم جودی ابوت بودم. هنوزم گاهی دوستام وقتی می خوان یاد دوران دبیرستان کنن بهم می گن "نگار جودی ابوت". یادش بخیر. خیلیییییییییییییی بخیر

خوش اومدی به تاپیک نگار جودی آبت:thumbsup2::thumbsup2:

مرسی عزیزم عالی بود....

مرسی از حضورت


:gol::gol:

واییی مرسی جودی

حیف الان نمیتونم بخونم تا بعد....

یادت نره بیای بخونیشا! تشکرم بزن:D

آورین... زیبا بود ;)

مرسی پریساجون

عالی بود...
ممنون عزیزم...

خوش اومدی عزیزم....
 

fantastic.fati

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چه میکنن این زن و شوهر ...
اونور کلاه قرمزی اینجا جودی ... !
موچکــــــر ...
 
  • Like
واکنش ها: iQl

R.N.Z

عضو جدید
کاربر ممتاز
وای عزیزم ...........
مرسی خیلی باحال بود همشو از اول تا آخر خوندم:gol::gol::gol:
 
  • Like
واکنش ها: iQl

M@TI$A

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
من از بچگي عاشق دوتا شخصيت كارتوني بودم يكي جودي ابت يكي هم آن شرلي:smile:
بسييييييييار از اين تايپيك لذت بردم :w38:
ممنون استارتر عزيز:gol:
 
  • Like
واکنش ها: iQl

iQl

عضو جدید
کاربر ممتاز
چه میکنن این زن و شوهر ...
اونور کلاه قرمزی اینجا جودی ... !
موچکــــــر ...

ما اینیم دیگه:cool:

ممنونم.بسیار زیبا بود

مرسی از حضورتون....

وای عزیزم ...........
مرسی خیلی باحال بود همشو از اول تا آخر خوندم:gol::gol::gol:

خوشحالم که به مخاطبان این تاپیک اضافه شدید:smile:
 

iQl

عضو جدید
کاربر ممتاز
ممنون دوست عزیز عااااااااااااالی بود.;)

;);)

من از بچگي عاشق دوتا شخصيت كارتوني بودم يكي جودي ابت يكي هم آن شرلي:smile:
بسييييييييار از اين تايپيك لذت بردم :w38:
ممنون استارتر عزيز:gol:

مرسی از حضورت مینا جان...
خوشحالم...

میرسییییییییییی عزیزم

قربون شمااااااا:smile:
 

Similar threads

بالا