مشاوره ازدواج با دختری که مادرم راضی نیست!!!

امیر753

عضو جدید
سلام........کلا بگم بیچاره شدم هر کاری کردم مادرم راضی نمیشه و همه چی رو بهونه میکنه،میگه سربازم میگه دختره سه سال ازت بزرگتره،میگه راه خونشون دوره در حالی که کمتر از دو ساعت راهه،خسته شدم هر جوری بود خواستم مادرم رو راضی کنم ولی نشد که نشد!!!
دختره به خدا ازون دخترایی هست که سنش کم نشون میده خیلی کم نشون میده خیلی،الانم تو این دوره زمونه کسی بیشتر از یه بچه که نمیاره،خودمم مراقبشم،چرا مادرم اینطوریه،همه کاره خونمونم مادرمه،خسته شدم خیلی با مادرم بحث کردم،هر طوری بگی حرف زدم ولی نشد که نشد!!!خسته شدم،من این دختر رو میخوام و میدونم باهاش خوشبخت میشم،دختری هست که به ایده هام و خانوادم خیلی نزدیکه،خستم خسته......
مادرم میترسه با این دختر بدبخت شم،قبلا دوست داشت ارشد قبول شم قبولم شدم ولی باز حرفش عوض نشد که نشد،دارم دیوونه میشم،چکار کنم؟ما تقریبا3 ساله پنهانی با هم هستیم،جدا بشم دختره دیوونه میشه خودمم داغون میشم من دوسش دارم:(
 

Reza753

اخراجی موقت
سلام........کلا بگم بیچاره شدم هر کاری کردم مادرم راضی نمیشه و همه چی رو بهونه میکنه،میگه سربازم میگه دختره سه سال ازت بزرگتره،میگه راه خونشون دوره در حالی که کمتر از دو ساعت راهه،خسته شدم هر جوری بود خواستم مادرم رو راضی کنم ولی نشد که نشد!!!
دختره به خدا ازون دخترایی هست که سنش کم نشون میده خیلی کم نشون میده خیلی،الانم تو این دوره زمونه کسی بیشتر از یه بچه که نمیاره،خودمم مراقبشم،چرا مادرم اینطوریه،همه کاره خونمونم مادرمه،خسته شدم خیلی با مادرم بحث کردم،هر طوری بگی حرف زدم ولی نشد که نشد!!!خسته شدم،من این دختر رو میخوام و میدونم باهاش خوشبخت میشم،دختری هست که به ایده هام و خانوادم خیلی نزدیکه،خستم خسته......
مادرم میترسه با این دختر بدبخت شم،قبلا دوست داشت ارشد قبول شم قبولم شدم ولی باز حرفش عوض نشد که نشد،دارم دیوونه میشم،چکار کنم؟ما تقریبا3 ساله پنهانی با هم هستیم،جدا بشم دختره دیوونه میشه خودمم داغون میشم من دوسش دارم:(

عجب بدبختی هستیا،هر چی فک میکنم نمیدونم چی بگم تا مشکلت حل بشه:surprised:

به خواهرت بگو،خواهر داری؟
 

joey

عضو جدید
سلام........کلا بگم بیچاره شدم هر کاری کردم مادرم راضی نمیشه و همه چی رو بهونه میکنه،میگه سربازم میگه دختره سه سال ازت بزرگتره،میگه راه خونشون دوره در حالی که کمتر از دو ساعت راهه،خسته شدم هر جوری بود خواستم مادرم رو راضی کنم ولی نشد که نشد!!!
دختره به خدا ازون دخترایی هست که سنش کم نشون میده خیلی کم نشون میده خیلی،الانم تو این دوره زمونه کسی بیشتر از یه بچه که نمیاره،خودمم مراقبشم،چرا مادرم اینطوریه،همه کاره خونمونم مادرمه،خسته شدم خیلی با مادرم بحث کردم،هر طوری بگی حرف زدم ولی نشد که نشد!!!خسته شدم،من این دختر رو میخوام و میدونم باهاش خوشبخت میشم،دختری هست که به ایده هام و خانوادم خیلی نزدیکه،خستم خسته......
مادرم میترسه با این دختر بدبخت شم،قبلا دوست داشت ارشد قبول شم قبولم شدم ولی باز حرفش عوض نشد که نشد،دارم دیوونه میشم،چکار کنم؟ما تقریبا3 ساله پنهانی با هم هستیم،جدا بشم دختره دیوونه میشه خودمم داغون میشم من دوسش دارم:(

اول از همه بگم من در اون حدی نیسم بتونم راهنماییتون کنم .... ولی اینو میدونم که اگه بسپرید به خدا ضرر نمی کنید ..... خیلی از ماها مشکلاتی مشابه داریم ..... مال شما خیلی بهتره از خیلی از ماهاس ....
فکر کنید و کاری که فکر میکنید درسته رو انجام بدید ..... برا تصمیم گیری خدا رو در نظر بگیرید .... رضایتشو .... ایمان داشته باشید خدایی که مهر کسی رو به دلت میندازه ..... خودش بلده درستش کنه .... شاید به صلاح شما یا ایشون نیس .....
و من یتق الله یجعل له مخرجا یرزقه من حیث و لا یحتسب و من یتوکل علی الله فهو حسبه انا الله بالغ امره قد جعل الله لکل شیء قدرا .....
تاپیک قبلیتونو هم دیدمو خوندم ....
اگه دوس داشتید حداقل میتونم حرفاتونو گوش کنم و با هم حرف بزنیم ... مایل بودید پیام بدید .... به امید موفقیت
 

J.AVID

عضو جدید
سلام........کلا بگم بیچاره شدم هر کاری کردم مادرم راضی نمیشه و همه چی رو بهونه میکنه،میگه سربازم میگه دختره سه سال ازت بزرگتره،میگه راه خونشون دوره در حالی که کمتر از دو ساعت راهه،خسته شدم هر جوری بود خواستم مادرم رو راضی کنم ولی نشد که نشد!!!
دختره به خدا ازون دخترایی هست که سنش کم نشون میده خیلی کم نشون میده خیلی،الانم تو این دوره زمونه کسی بیشتر از یه بچه که نمیاره،خودمم مراقبشم،چرا مادرم اینطوریه،همه کاره خونمونم مادرمه،خسته شدم خیلی با مادرم بحث کردم،هر طوری بگی حرف زدم ولی نشد که نشد!!!خسته شدم،من این دختر رو میخوام و میدونم باهاش خوشبخت میشم،دختری هست که به ایده هام و خانوادم خیلی نزدیکه،خستم خسته......
مادرم میترسه با این دختر بدبخت شم،قبلا دوست داشت ارشد قبول شم قبولم شدم ولی باز حرفش عوض نشد که نشد،دارم دیوونه میشم،چکار کنم؟ما تقریبا3 ساله پنهانی با هم هستیم،جدا بشم دختره دیوونه میشه خودمم داغون میشم من دوسش دارم:(

دقیقا چطور 3 سال پنهانی با هم هستید؟ تا چه حدی؟
به مادرت بگو 3 سال باهاشی (دختر مردم!) و اگه قرار بود بدبخت بشی تا حالا شده بودی.
 

تک ستاره*

عضو جدید
کاربر ممتاز
امان از روزی که مادر یا خانواده پسر ناراضی باشن چون در اون صورت تو هر مرحله ای که باشید ضربه خودشونو میزنن.
حتی زمانی که بچه ی چند ساله داشته باشید.
 

امیر753

عضو جدید
اول از همه بگم من در اون حدی نیسم بتونم راهنماییتون کنم .... ولی اینو میدونم که اگه بسپرید به خدا ضرر نمی کنید ..... خیلی از ماها مشکلاتی مشابه داریم ..... مال شما خیلی بهتره از خیلی از ماهاس ....
فکر کنید و کاری که فکر میکنید درسته رو انجام بدید ..... برا تصمیم گیری خدا رو در نظر بگیرید .... رضایتشو .... ایمان داشته باشید خدایی که مهر کسی رو به دلت میندازه ..... خودش بلده درستش کنه .... شاید به صلاح شما یا ایشون نیس .....
و من یتق الله یجعل له مخرجا یرزقه من حیث و لا یحتسب و من یتوکل علی الله فهو حسبه انا الله بالغ امره قد جعل الله لکل شیء قدرا .....
تاپیک قبلیتونو هم دیدمو خوندم ....
اگه دوس داشتید حداقل میتونم حرفاتونو گوش کنم و با هم حرف بزنیم ... مایل بودید پیام بدید .... به امید موفقیت

رضایت خدا اینهکه من اگه ازش جدا شم هردومون داغون میشیم!!!تازه آن بیشتر نابود میشه و من ازین ناراحتم،من نمیخوام جدا شیم ولی در حال حاضر این دختر هیچ اینده ای با من نداره،راه حل بدین؟؟؟

دقیقا چطور 3 سال پنهانی با هم هستید؟ تا چه حدی؟
به مادرت بگو 3 سال باهاشی (دختر مردم!) و اگه قرار بود بدبخت بشی تا حالا شده بودی.

درحد معمولی بودیم مثل بقیه پسر دخترا،ولی بعد یه مدت فقط یه چند بار.......البته ناخواسته بود!!!خداییشم هر دومون راضی بودیم از کارمون و آنم ازم خوشش میاد و راضی هست،منم ازش راضیم،یعنی به اجبار نبود،یعنی الان که از دوستمون خیلی میگذره بهم میگه هیچ وقت به خاطر کاری که با من کردی عذاب وجدان نگیر،ولی من اگه ازش جدا شم عذاب وجدان دارم چون نامردی ولش کنم من دوستش دارم،به خدا این دختر هرزه نیست به امام حسین نیست،ما ناخواسته این کارو انجام دادیم به قرآن راست میگم،یعنی اوایلش ناخواسته بود،همش تقصیر مادرمه که به اینکار وارد شدیم ؛ولی بعدها دیگه خودمون همدیگرو دوست داشتیم و بعضی اوقات ......مادرم یکی از عواملی بود که باعث این کارا شد،من به مادرم بعد یه سال دوستیمون جریانو گفتم ولی مخالفت میکرد،خسته شدم،ناخواسته ادامم دادیم چون دختر هم خودش میخواست منو:(منم آنو میخواستم و هنوزم همدیگرو میخوایم.البته من آن اوایل بعد یه سال که به مادرم گفتم هنوز آن کارامونو نکرده بودیم و من خواستم به ماجرا خاتمه بدم و خاتمه دادم ولی خودش آمد بهم نامه داد و منم دلم هوایی شد:(دوستان به خدا من پسر بی منطقی نیستم،الان ارشد قبول شدم،میرم دنبال کار نمیتونم یعنی زندگی رو بچرخونم؟؟؟فقط نگران سربازیم هستم.

امان از روزی که مادر یا خانواده پسر ناراضی باشن چون در اون صورت تو هر مرحله ای که باشید ضربه خودشونو میزنن.
حتی زمانی که بچه ی چند ساله داشته باشید.

شما جای خواهر من،به من کمک کنین،من مطمئنم با این دختر خوشبخت میشم،من همه جوره باهاش آشنایی دارم و میدونم با همه چیم کنار میاد......کمکم کنید:(
 

امیر753

عضو جدید
مادر پسرا عامل به هم ریختن زندگی بچشون هستنو بس...
به حرف مامانت گوش نکن...

به خدا خیلی با مادرم ملایم حرف زدم که به نتیجه برسم ولی دیگه بعد 2-3 سال بحث با مادرم دیگه از مادرم نفرت دارم!!!مادرم،مادر نیست،وگرنه حداقل حاضر میشد بریم برای آشنایی خونشون...
 

J.AVID

عضو جدید
درحد معمولی بودیم مثل بقیه پسر دخترا،ولی بعد یه مدت فقط یه چند بار.......البته ناخواسته بود!!!خداییشم هر دومون راضی بودیم از کارمون و آنم ازم خوشش میاد و راضی هست،منم ازش راضیم،یعنی به اجبار نبود،یعنی الان که از دوستمون خیلی میگذره بهم میگه هیچ وقت به خاطر کاری که با من کردی عذاب وجدان نگیر،ولی من اگه ازش جدا شم عذاب وجدان دارم چون نامردی ولش کنم من دوستش دارم،به خدا این دختر هرزه نیست به امام حسین نیست،ما ناخواسته این کارو انجام دادیم به قرآن راست میگم،یعنی اوایلش ناخواسته بود،همش تقصیر مادرمه که به اینکار وارد شدیم ؛ولی بعدها دیگه خودمون همدیگرو دوست داشتیم و بعضی اوقات ......مادرم یکی از عواملی بود که باعث این کارا شد،من به مادرم بعد یه سال دوستیمون جریانو گفتم ولی مخالفت میکرد،خسته شدم،ناخواسته ادامم دادیم چون دختر هم خودش میخواست منو:(منم آنو میخواستم و هنوزم همدیگرو میخوایم.البته من آن اوایل بعد یه سال که به مادرم گفتم هنوز آن کارامونو نکرده بودیم و من خواستم به ماجرا خاتمه بدم و خاتمه دادم ولی خودش آمد بهم نامه داد و منم دلم هوایی شد:(دوستان به خدا من پسر بی منطقی نیستم،الان ارشد قبول شدم،میرم دنبال کار نمیتونم یعنی زندگی رو بچرخونم؟؟؟فقط نگران سربازیم هستم.

اگه به هر دلیلی ولش کنی نامرد عالمی و هیچ وقت نباید خودتو ببخشی. حالا که تا این حد پیش رفتی دیگه رضایت مادر یا هر کس دیگه ای واقعا اهمیتی نداره. اگه سربازی که تا تموم میشه صبر کن با دختر خانم هم فقط در حد صحبت باش برای اینکه دلش تنگ نشه. بعد از سربازی اول از همه باید عقد کنی، در مرحله بعد اگه پول داری که داری اگه نداری هر کاری که هست پیدا کنی با تمام وجود کار کنی یک زندگی رو بچرخونی.
 

امیر753

عضو جدید
اگه به هر دلیلی ولش کنی نامرد عالمی و هیچ وقت نباید خودتو ببخشی. حالا که تا این حد پیش رفتی دیگه رضایت مادر یا هر کس دیگه ای واقعا اهمیتی نداره. اگه سربازی که تا تموم میشه صبر کن با دختر خانم هم فقط در حد صحبت باش برای اینکه دلش تنگ نشه. بعد از سربازی اول از همه باید عقد کنی، در مرحله بعد اگه پول داری که داری اگه نداری هر کاری که هست پیدا کنی با تمام وجود کار کنی یک زندگی رو بچرخونی.

داداش من ازین حرفا خیلی خوشم میاد چون به خدا این حرفا بهم امید میده،به خدا من نامرد نیستم مادرم نامرده:(داداش تو رو خدا این تاپیکو تنها نزار منو راهنمایی کن من خیلی گیجم!!!
من به خدا از ته قلبم دوستش دارم......ارشد قبول شدم،آنم روزانه دولتی قبول شدم،چکار کنم؟میخوای ول کنم برم سربازی بعد عقد کنیم.ولی مادرم به تحصیلاتم اهمیت میده دوست داره تحصیل کنم و ارشد رو داشته باشم....
یه چیزه دیگه این دختر خانوم خواستگار زیاد دارن،اگه پر بشن چی؟:(اگه خانوادش مجبورش کردن که ازدواج کنه چی؟:(چون آخه آن به پام میمونه ولی گفته خانوادم شاید مجبورم کردن که ازدواج کنم!!یعنی آن باهام میمونه،ولی شاید خانوادش نذارن،من این مشکل بزرگو چکار کنم؟:(چه خاکی به سرم بریزم؟
 

J.AVID

عضو جدید
داداش من ازین حرفا خیلی خوشم میاد چون به خدا این حرفا بهم امید میده،به خدا من نامرد نیستم مادرم نامرده:(داداش تو رو خدا این تاپیکو تنها نزار منو راهنمایی کن من خیلی گیجم!!!
من به خدا از ته قلبم دوستش دارم......ارشد قبول شدم،آنم روزانه دولتی قبول شدم،چکار کنم؟میخوای ول کنم برم سربازی بعد عقد کنیم.ولی مادرم به تحصیلاتم اهمیت میده دوست داره تحصیل کنم و ارشد رو داشته باشم....
یه چیزه دیگه این دختر خانوم خواستگار زیاد دارن،اگه پر بشن چی؟:(اگه خانوادش مجبورش کردن که ازدواج کنه چی؟:(چون آخه آن به پام میمونه ولی گفته خانوادم شاید مجبورم کردن که ازدواج کنم!!یعنی آن باهام میمونه،ولی شاید خانوادش نذارن،من این مشکل بزرگو چکار کنم؟:(چه خاکی به سرم بریزم؟

باید به هر شکل مادرتو راضی کنی مثلا تهدید به خودکشی (نه واقعا ها!) که این بچه سوسولا می کنن.
اوضاع پولیت چطوره چقدر پول می تونی داشته باشی؟ نظر پدرت چیه ازت حمایت مالی می کنه؟
اول باید عقد کنی و بعد هم خیلی جدی کار کنی بعد درسو سربازی ... عقد کرده باشی سربازی هم می ندازن شهر محل سکونتت.
 

دختر شاه پریون

عضو جدید
کاربر ممتاز
استارتر همه تونو سرکار گذاشته
آخه پسر خوب کودوم آدم عاقل و باغیرتی این چرندیاتو با آب و تاب واسه ملت تعریف میکنه؟
ماهام سادههههه...اینم اون پشت خوشحال نشسته و اولین تاپیکش کلی بازدیدکننده داشته
 

امیر753

عضو جدید
باید به هر شکل مادرتو راضی کنی مثلا تهدید به خودکشی (نه واقعا ها!) که این بچه سوسولا می کنن.
اوضاع پولیت چطوره چقدر پول می تونی داشته باشی؟ نظر پدرت چیه ازت حمایت مالی می کنه؟
اول باید عقد کنی و بعد هم خیلی جدی کار کنی بعد درسو سربازی ... عقد کرده باشی سربازی هم می ندازن شهر محل سکونتت.

پدرم راضی میشه،ولی مادرم همه کاره خونست!!

اوضاع پولی بدک نیست،یعنی اگه مادرم اراده کنه و با وجود کم توقع بودن این دختر و خانوادش خیلی راحت میتونیم مراسم عقد و خرجو بدیم.البته اگه مادرم اراده کنه!!مادرم اصلا با شهری که این دختر زندگی میکنه مخالفه!!!!میگه آدماش دزدن و وحشی هستن همه رو با هم جمع میبنده!!!

یعنی شما میگی بیخیال ارشد بشم؟من ارشد قبول شدم......خیلی راه سختی رو شما انتخاب کردین،من اصلا ازین طور بچه ها نیستم که ازین طور اداها دربیارم برای خانوادم زود تابلو میشم!!!یعنی بگم میخوام خودکشی کنم،نتیجه میده؟؟
 

امیر753

عضو جدید
استارتر همه تونو سرکار گذاشته
آخه پسر خوب کودوم آدم عاقل و باغیرتی این چرندیاتو با آب و تاب واسه ملت تعریف میکنه؟
ماهام سادههههه...اینم اون پشت خوشحال نشسته و اولین تاپیکش کلی بازدیدکننده داشته

کجای حرفم مشکل داشته که شما به حرفام شک کردین؟
 

J.AVID

عضو جدید
استارتر همه تونو سرکار گذاشته
آخه پسر خوب کودوم آدم عاقل و باغیرتی این چرندیاتو با آب و تاب واسه ملت تعریف میکنه؟
ماهام سادههههه...اینم اون پشت خوشحال نشسته و اولین تاپیکش کلی بازدیدکننده داشته

آدم مجبور بشه همه کار می کنه.
 

J.AVID

عضو جدید
پدرم راضی میشه،ولی مادرم همه کاره خونست!!

اوضاع پولی بدک نیست،یعنی اگه مادرم اراده کنه و با وجود کم توقع بودن این دختر و خانوادش خیلی راحت میتونیم مراسم عقد و خرجو بدیم.البته اگه مادرم اراده کنه!!مادرم اصلا با شهری که این دختر زندگی میکنه مخالفه!!!!میگه آدماش دزدن و وحشی هستن همه رو با هم جمع میبنده!!!

یعنی شما میگی بیخیال ارشد بشم؟من ارشد قبول شدم......خیلی راه سختی رو شما انتخاب کردین،من اصلا ازین طور بچه ها نیستم که ازین طور اداها دربیارم برای خانوادم زود تابلو میشم!!!یعنی بگم میخوام خودکشی کنم،نتیجه میده؟؟

عجب مادر خطرناکی داری! اگه نمی تونی نقش بازی کنی که هیچ. اگه ارشد قبول شدی که برو ولی کنارش واقعا باید سخت کار کنی. یا مادرتو به یه شکلی راضی کن یا با پس اندازی که داری و تاحدی با کمک پدرت یا دیگر اقوام عقد و عروسی رو راه بنداز برو سر خونه زندگیت. اگه مادرت از شهر زندگی دختره خوشش نمیاد برو یه شهر دیگه زندگی کن (که مادرت توش نباشه) و بعد از تموم شدن درست برو سربازی.
 

امیر753

عضو جدید
آدم مجبور بشه همه کار می کنه.

ولی برای من نمیشه واسه آن کارم بگیم مجبور شدم،اصلا برای آن کار نفهمیدم داریم چکار میکنیم،چون واقعا همدیگرو دوست داشتیم،آخراش فهمیدیم چه گندی داریم بالا میاریم،آنم زمانی بود که مادرم تلفنی با دختره حرفید و جوابش کرد!!!!!!!اینو واقعا جدی میگم،باور میکنین؟؟؟؟:(
 

sahel70

عضو جدید
سلام........کلا بگم بیچاره شدم هر کاری کردم مادرم راضی نمیشه و همه چی رو بهونه میکنه،میگه سربازم میگه دختره سه سال ازت بزرگتره،میگه راه خونشون دوره در حالی که کمتر از دو ساعت راهه،خسته شدم هر جوری بود خواستم مادرم رو راضی کنم ولی نشد که نشد!!!
دختره به خدا ازون دخترایی هست که سنش کم نشون میده خیلی کم نشون میده خیلی،الانم تو این دوره زمونه کسی بیشتر از یه بچه که نمیاره،خودمم مراقبشم،چرا مادرم اینطوریه،همه کاره خونمونم مادرمه،خسته شدم خیلی با مادرم بحث کردم،هر طوری بگی حرف زدم ولی نشد که نشد!!!خسته شدم،من این دختر رو میخوام و میدونم باهاش خوشبخت میشم،دختری هست که به ایده هام و خانوادم خیلی نزدیکه،خستم خسته......
مادرم میترسه با این دختر بدبخت شم،قبلا دوست داشت ارشد قبول شم قبولم شدم ولی باز حرفش عوض نشد که نشد،دارم دیوونه میشم،چکار کنم؟ما تقریبا3 ساله پنهانی با هم هستیم،جدا بشم دختره دیوونه میشه خودمم داغون میشم من دوسش دارم:(

اشتباه کردی ،فکر میکنی ای آشناییای 3 ساله چی چین ؟تو بهترین شرایط همو دیدین ،فک میکنی خیلی از هم شناخت دارین؟
گوش حرف مامانت بگیر که خیر دنیا و آخرت توشه
باور کن چن سال دیگه میبینی و میگی کاش گوش گرفته بودم
مادرت تنها کسیه که میتونی مطمئن باشی به خاطر خودت دوست داره
 

J.AVID

عضو جدید
ولی برای من نمیشه واسه آن کارم بگیم مجبور شدم،اصلا برای آن کار نفهمیدم داریم چکار میکنیم،چون واقعا همدیگرو دوست داشتیم،آخراش فهمیدیم چه گندی داریم بالا میاریم،آنم زمانی بود که مادرم تلفنی با دختره حرفید و جوابش کرد!!!!!!!اینو واقعا جدی میگم،باور میکنین؟؟؟؟:(

جمله ام خطاب به اون خانم بود که میگه شما همینجور الکی داری قصه می بافی.
 

J.AVID

عضو جدید
اشتباه کردی ،فکر میکنی ای آشناییای 3 ساله چی چین ؟تو بهترین شرایط همو دیدین ،فک میکنی خیلی از هم شناخت دارین؟
گوش حرف مامانت بگیر که خیر دنیا و آخرت توشه
باور کن چن سال دیگه میبینی و میگی کاش گوش گرفته بودم
مادرت تنها کسیه که میتونی مطمئن باشی به خاطر خودت دوست داره

از نظر روحی و جنسی خیلی درگیر شدن به این راحتی های حرف شما نیست.
 

امیر753

عضو جدید
عجب مادر خطرناکی داری! اگه نمی تونی نقش بازی کنی که هیچ. اگه ارشد قبول شدی که برو ولی کنارش واقعا باید سخت کار کنی. یا مادرتو به یه شکلی راضی کن یا با پس اندازی که داری و تاحدی با کمک پدرت یا دیگر اقوام عقد و عروسی رو راه بنداز برو سر خونه زندگیت. اگه مادرت از شهر زندگی دختره خوشش نمیاد برو یه شهر دیگه زندگی کن (که مادرت توش نباشه) و بعد از تموم شدن درست برو سربازی.

میدونی چیه تو فکر گرفتن پروژه های کسری خدمتم!!با یه تیر دونشون بزنم،هم درس بخونم و هم سربازیمو یه جور تموم کنم و سربازیمو آسونتر کنم و کمتر کنم.این فکر بهتری نیست؟پروژه های بنیاد نخبگان نیروهای مسلح،خبر دارین که؟؟مادرم آره خیلی خطرناکه!!!من خیلی باهاش بحث کردم،ولی راضی نمیشه که نمیشه!!
 

دختر شاه پریون

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام........کلا بگم بیچاره شدم هر کاری کردم مادرم راضی نمیشه و همه چی رو بهونه میکنه،میگه سربازم میگه دختره سه سال ازت بزرگتره،میگه راه خونشون دوره در حالی که کمتر از دو ساعت راهه،خسته شدم هر جوری بود خواستم مادرم رو راضی کنم ولی نشد که نشد!!!
دختره به خدا ازون دخترایی هست که سنش کم نشون میده خیلی کم نشون میده خیلی،الانم تو این دوره زمونه کسی بیشتر از یه بچه که نمیاره،خودمم مراقبشم،چرا مادرم اینطوریه،همه کاره خونمونم مادرمه،خسته شدم خیلی با مادرم بحث کردم،هر طوری بگی حرف زدم ولی نشد که نشد!!!خسته شدم،من این دختر رو میخوام و میدونم باهاش خوشبخت میشم،دختری هست که به ایده هام و خانوادم خیلی نزدیکه،خستم خسته......
مادرم میترسه با این دختر بدبخت شم،قبلا دوست داشت ارشد قبول شم قبولم شدم ولی باز حرفش عوض نشد که نشد،دارم دیوونه میشم،چکار کنم؟ما تقریبا3 ساله پنهانی با هم هستیم،جدا بشم دختره دیوونه میشه خودمم داغون میشم من دوسش دارم:(

رضایت خدا اینهکه من اگه ازش جدا شم هردومون داغون میشیم!!!تازه آن بیشتر نابود میشه و من ازین ناراحتم،من نمیخوام جدا شیم ولی در حال حاضر این دختر هیچ اینده ای با من نداره،راه حل بدین؟؟؟



درحد معمولی بودیم مثل بقیه پسر دخترا،ولی بعد یه مدت فقط یه چند بار.......البته ناخواسته بود!!!خداییشم هر دومون راضی بودیم از کارمون و آنم ازم خوشش میاد و راضی هست،منم ازش راضیم،یعنی به اجبار نبود،یعنی الان که از دوستمون خیلی میگذره بهم میگه هیچ وقت به خاطر کاری که با من کردی عذاب وجدان نگیر،ولی من اگه ازش جدا شم عذاب وجدان دارم چون نامردی ولش کنم من دوستش دارم،به خدا این دختر هرزه نیست به امام حسین نیست،ما ناخواسته این کارو انجام دادیم به قرآن راست میگم،یعنی اوایلش ناخواسته بود،همش تقصیر مادرمه که به اینکار وارد شدیم ؛ولی بعدها دیگه خودمون همدیگرو دوست داشتیم و بعضی اوقات ......مادرم یکی از عواملی بود که باعث این کارا شد،من به مادرم بعد یه سال دوستیمون جریانو گفتم ولی مخالفت میکرد،خسته شدم،ناخواسته ادامم دادیم چون دختر هم خودش میخواست منو:(منم آنو میخواستم و هنوزم همدیگرو میخوایم.البته من آن اوایل بعد یه سال که به مادرم گفتم هنوز آن کارامونو نکرده بودیم و من خواستم به ماجرا خاتمه بدم و خاتمه دادم ولی خودش آمد بهم نامه داد و منم دلم هوایی شد:(دوستان به خدا من پسر بی منطقی نیستم،الان ارشد قبول شدم،میرم دنبال کار نمیتونم یعنی زندگی رو بچرخونم؟؟؟فقط نگران سربازیم هستم.



شما جای خواهر من،به من کمک کنین،من مطمئنم با این دختر خوشبخت میشم،من همه جوره باهاش آشنایی دارم و میدونم با همه چیم کنار میاد......کمکم کنید:(

داداش من ازین حرفا خیلی خوشم میاد چون به خدا این حرفا بهم امید میده،به خدا من نامرد نیستم مادرم نامرده:(داداش تو رو خدا این تاپیکو تنها نزار منو راهنمایی کن من خیلی گیجم!!!
من به خدا از ته قلبم دوستش دارم......ارشد قبول شدم،آنم روزانه دولتی قبول شدم،چکار کنم؟میخوای ول کنم برم سربازی بعد عقد کنیم.ولی مادرم به تحصیلاتم اهمیت میده دوست داره تحصیل کنم و ارشد رو داشته باشم....
یه چیزه دیگه این دختر خانوم خواستگار زیاد دارن،اگه پر بشن چی؟:(اگه خانوادش مجبورش کردن که ازدواج کنه چی؟:(چون آخه آن به پام میمونه ولی گفته خانوادم شاید مجبورم کردن که ازدواج کنم!!یعنی آن باهام میمونه،ولی شاید خانوادش نذارن،من این مشکل بزرگو چکار کنم؟:(چه خاکی به سرم بریزم؟

پدرم راضی میشه،ولی مادرم همه کاره خونست!!

اوضاع پولی بدک نیست،یعنی اگه مادرم اراده کنه و با وجود کم توقع بودن این دختر و خانوادش خیلی راحت میتونیم مراسم عقد و خرجو بدیم.البته اگه مادرم اراده کنه!!مادرم اصلا با شهری که این دختر زندگی میکنه مخالفه!!!!میگه آدماش دزدن و وحشی هستن همه رو با هم جمع میبنده!!!

یعنی شما میگی بیخیال ارشد بشم؟من ارشد قبول شدم......خیلی راه سختی رو شما انتخاب کردین،من اصلا ازین طور بچه ها نیستم که ازین طور اداها دربیارم برای خانوادم زود تابلو میشم!!!یعنی بگم میخوام خودکشی کنم،نتیجه میده؟؟

مادرت میترسه بدبخت شی ؟پسرخوب آخه اینم شد دلیل؟دختر کم سن و سال نشون میده!! اوضاع مالیت بدک نیست پدرت لام تا کام حرفی نمیزنه !!!با دختره سه ساله پنهانی رابطه داری ولی میگی سال اول با مادرت راجع به دختره حرف زدی !!!!عمرا پسری با دختری باشه و اگه غیرت داشته باشه درموردش باکسی بحرفه و اگرم بیغیرت باشه عمرا اینقد دم از مردونگی بزنه!!!!
چمیدونم حس خوبی نسبت به حرفات ندارم بچه ارشد!!
 

J.AVID

عضو جدید
میدونی چیه تو فکر گرفتن پروژه های کسری خدمتم!!با یه تیر دونشون بزنم،هم درس بخونم و هم سربازیمو یه جور تموم کنم و سربازیمو آسونتر کنم و کمتر کنم.این فکر بهتری نیست؟پروژه های بنیاد نخبگان نیروهای مسلح،خبر دارین که؟؟مادرم آره خیلی خطرناکه!!!من خیلی باهاش بحث کردم،ولی راضی نمیشه که نمیشه!!

حالا چه گیری دادی به سربازی؟ اگه میتونی حین تحصیلت برو دنبالش. به هر حال همونطور که گفتم اول با رضایت یا بی رضایت مادرت باید عقد کنی بعد هم ترجیحا زندگی توی یه شهر دیگه که مادرت هی دختره رو نبینه بهش گیر بده بعد هم درس و کار زیاد. برای شروع هم (از نظر مالی) از پس اندازت و پدرت و اقوامتون کمک بگیر.
 

sahel70

عضو جدید
از نظر روحی و جنسی خیلی درگیر شدن به این راحتی های حرف شما نیست.

بخاطر همین گفتم اشتباه کرده ،منکه آینده ای تو این ازدواج نمیبینم
دوستای خودمم بودن که مادر پسره راضی نبوده ازدواج کردن با پسره
زندگیشون جهنمه ،پسر هر چی باشه شده چن سالم طول بکشه برمیگرده سمت مادرش
تعجبم از اون خانومس که چرا اجازه داده رابطشون اینقد طول بکشه
خطاب به دخترا میگم
هیچوقت هیچوقت خودتونو وارد رابطه نکنین ،هر کسیم اومد بگین بیاد خواسگاری گفت الان نمیشه بگید بره ............
بخدا این رابطه ها بیشتر دخترو از پا میندازه تا پسر،هر چن عشق پسره واقعی باشه
من خودم دردشو کشیدم میدونم دارم چی میگم
 

J.AVID

عضو جدید
مادرت میترسه بدبخت شی ؟پسرخوب آخه اینم شد دلیل؟دختر کم سن و سال نشون میده!! اوضاع مالیت بدک نیست پدرت لام تا کام حرفی نمیزنه !!!با دختره سه ساله پنهانی رابطه داری ولی میگی سال اول با مادرت راجع به دختره حرف زدی !!!!عمرا پسری با دختری باشه و اگه غیرت داشته باشه درموردش باکسی بحرفه و اگرم بیغیرت باشه عمرا اینقد دم از مردونگی بزنه!!!!
چمیدونم حس خوبی نسبت به حرفات ندارم بچه ارشد!!

شما یا من که ایشونو نمی شناسیم، می شناسیم؟! به عنوان نا شناس هم حق داره هرچی می خواد بگه. برای مشورت اومده نیومده اسم و فامیل و محل زندگی ... بده بگه من اینم.
 

امیر753

عضو جدید
مادرت میترسه بدبخت شی ؟پسرخوب آخه اینم شد دلیل؟دختر کم سن و سال نشون میده!! اوضاع مالیت بدک نیست پدرت لام تا کام حرفی نمیزنه !!!با دختره سه ساله پنهانی رابطه داری ولی میگی سال اول با مادرت راجع به دختره حرف زدی !!!!عمرا پسری با دختری باشه و اگه غیرت داشته باشه درموردش باکسی بحرفه و اگرم بیغیرت باشه عمرا اینقد دم از مردونگی بزنه!!!!
چمیدونم حس خوبی نسبت به حرفات ندارم بچه ارشد!!

تا حالا ندیدی مادری مخالفت کنه؟؟؟؟!!!
آره دختر کم سن و سال نشون میده،اینطور آدما رو تا حالا ندیدی؟؟؟!!!
ببین من این دختر رو واسه ازدواج میخواستم که به مادرم گفتم نه این که دوست دخترم باقی بمونه،چرا بد فکر میکنین!!!!!من دم از مردونگی نزدم،به شمام میگم اشتباه کردم آره اشتباه کردم ولی میخوام جبران کنم........
 

Similar threads

بالا