مشاعره با شعر سعدی

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بله اشتباه کردم !:confused:

دل برده شمع مجلس او

پروانه به شادی و سعادات
تا کي اين پرده جان سوز پس پرده زنم
تا کي اين ناوک دلدوز نهان اندازم

دردنوشان غمت را چو شود مجلس گرم
خويشتن را به طفيلي به ميان اندازم
 

pourya80

عضو جدید
تا کي اين پرده جان سوز پس پرده زنم
تا کي اين ناوک دلدوز نهان اندازم

دردنوشان غمت را چو شود مجلس گرم
خويشتن را به طفيلي به ميان اندازم

ما سری است با تو که گر خلق روزگار
دشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ما سری است با تو که گر خلق روزگار
دشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم
مرحبا ای نسیم عنبربوی
خبری زان به خشم رفته بگوی

دلبر سست مهر سخت کمان
صاحب دوست روی دشمن خوی

گو دگر گر هلاک من خواهی
بی گناهم بکش بهانه مجوی
 

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرحبا ای نسیم عنبربوی
خبری زان به خشم رفته بگوی

دلبر سست مهر سخت کمان
صاحب دوست روی دشمن خوی

گو دگر گر هلاک من خواهی
بی گناهم بکش بهانه مجوی

یار باید که هر چه یار کند
بر مراد خود اختیار کند
زینهار از کسی که در غم دوست
پیش بیگانه زینهار کند
بار یاران بکش که دامن گل
آن برد کاحتمال خار کند
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یار باید که هر چه یار کند
بر مراد خود اختیار کند
زینهار از کسی که در غم دوست
پیش بیگانه زینهار کند
بار یاران بکش که دامن گل
آن برد کاحتمال خار کند

دردنوشان غمت را چو شود مجلس گرم
خويشتن را به طفيلي به ميان اندازم
 

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
دردنوشان غمت را چو شود مجلس گرم
خويشتن را به طفيلي به ميان اندازم

من پروانه صفت پیش تو ای شمع چه گل
گر بسوزم گنه من نه خطای تو بود
عجبست آن که تو را دید و حدیث تو شنید
که همه عمر نه مشتاق لقای تو بود

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من پروانه صفت پیش تو ای شمع چه گل
گر بسوزم گنه من نه خطای تو بود
عجبست آن که تو را دید و حدیث تو شنید
که همه عمر نه مشتاق لقای تو بود

دیده از دیدار خوبان برگرفتن مشکلست
هر که ما را این نصیحت می‌کند بی‌حاصلست
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ای دیدنت آسایش و خندیدنت آفت
گوی از همه خوبان بربودی به لطافت
تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم

از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم

من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت

کاول نظر به دیدن او دیده ور شدم
 

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم

از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم

من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت

کاول نظر به دیدن او دیده ور شدم


مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا


گر تو شکیب داری طاقت نماند ما را


باری به چشم احسان در حال ما نظر کن

کز خوان پادشاهان راحت بود گدا را


سلطان که خشم گیرد بر بندگان حضرت

حکمش رسد ولیکن حدی بود جفا را


من بی تو زندگانی خود را نمی‌پسندم

کاسایشی نباشد بی دوستان بقا را


چون تشنه جان سپردم آن گه چه سود دارد

آب از دو چشم دادن بر خاک من گیا را


حال نیازمندی در وصف می‌نیاید

آن گه که بازگردی گوییم ماجرا را


بازآ و جان شیرین از من ستان به خدمت

دیگر چه برگ باشد درویش بی‌نوا را


یا رب تو آشنا را مهلت ده و سلامت

چندان که بازبیند دیدار آشنا را


نه ملک پادشا را در چشم خوبرویان

وقعیست ای برادر نه زهد پارسا را


ای کاش برفتادی برقع ز روی لیلی

تا مدعی نماندی مجنون مبتلا را


سعدی قلم به سختی رفتست و نیکبختی

پس هر چه پیشت آید گردن بنه قضا را




 

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
آن که سر در کمند وی دارد
نتوان رفت جز به فرمانش

شبی و شمعی و جمعی چه خوش بود تا روز


نظر به روی تو کوری چشم اعدا را


من از تو پیش که نالم که در شریعت عشق

معاف دوست بدارند قتل عمدا را


تو همچنان دل شهری به غمزه‌ای ببری

که بندگان بنی سعد خوان یغما را


در این روش که تویی بر هزار چون سعدی

جفا و جور توانی ولی مکن یارا




 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شبی و شمعی و جمعی چه خوش بود تا روز


نظر به روی تو کوری چشم اعدا را


من از تو پیش که نالم که در شریعت عشق

معاف دوست بدارند قتل عمدا را


تو همچنان دل شهری به غمزه‌ای ببری

که بندگان بنی سعد خوان یغما را


در این روش که تویی بر هزار چون سعدی

جفا و جور توانی ولی مکن یارا




ان نه عشق است که از دل به دهان می اید
وان نه عاشق که ز معشوقه بجان می اید
 

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
ان نه عشق است که از دل به دهان می اید
وان نه عاشق که ز معشوقه بجان می اید

دردیست درد عشق که هیچش طبیب نیست


گر دردمند عشق بنالد غریب نیست


دانند عاقلان که مجانین عشق را

پروای قول ناصح و پند ادیب نیست




 

IRANIAN VOCAL

عضو جدید
کاربر ممتاز
دردیست درد عشق که هیچش طبیب نیست


گر دردمند عشق بنالد غریب نیست


دانند عاقلان که مجانین عشق را

پروای قول ناصح و پند ادیب نیست





توانگران که به جنب سرای درویشند ......... ضرورت است که یکدم از او بیندیشند
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
توانگران که به جنب سرای درویشند ......... ضرورت است که یکدم از او بیندیشند
دوست می‌دارم من این نالیدن دلسوز را
تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را

شب همه شب انتظار صبح رویی می‌رود
کان صباحت نیست این صبح جهان افروز را
 

IRANIAN VOCAL

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوست می‌دارم من این نالیدن دلسوز را
تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را

شب همه شب انتظار صبح رویی می‌رود
کان صباحت نیست این صبح جهان افروز را
آن را که غمی چون غم ما نیست چه داند ... کز شوق غمت دیده چه شب ها گذراند
 

Similar threads

بالا