نامه عاشقانه من

tahereh68

عضو جدید
داغـــــــونـــــــي ام از آنـــــــجا شـــــــروع شـــــــد کـــــــه فهـــــــميـــــــدم …


از مـــــــيان ايـــــــن هـــــــمـــــــه “بــــــــــــــود”


مـــــــن در آرزوي يـــــــکـــــــي ام کـــــــه ” نـــــــبـــــــود ”
 

tahereh68

عضو جدید
از اتـــــــاق خاطـــــــراتــــم بــــوي حـــلوا بلند شــده اســــت

آرام فـــاتــحــــه اي بــــــخـــوان…

شـــايد خــــدا گذشـــته ام را بيــــامــــرزد!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ای نگاهت نخی از مخمل و از ابريشم
وقتيست كه هر شب به تو می انديشم

به تو آری،به تو يعنی،به همان منظر دور
به همان سبز صميمی،به همان باغ بلور

به همان سايه،همان وَهم،وهمان تصويری
كه سراغش ز غزلهای خودم ميگيری

به همان زل زدن از فاصله دور به هم
يعنی آن شيوه فهماندن منظور به هم

به تبسٌم،به تكلٌم،به دلارايی تو...
به خموشی،به تماشا،به شكيبايی تو....

به نفسهای تو در سايه سنگين سكوت
به سخن های تو با لهجه شيرين سكوت

شبحی چند شب است آفت جانم شده است
اول نام كسی ورد زبانم شده است

در من انگار كسی در پی انكار من است
يكنفر مثل خودم عاشق ديدار من است

يكنفرساده چنان ساده،كه ازسادگی اش
ميشود يك شبه پی برد به دلدادگی اش

آه،ای خواب گرانسنگ سبكبار شده
بر سر روح من افتاده و آوار شده

در من انگار كسی در پی انكار من است
يكنفر مثل خودم تشنه ديدار من است

يكنفر سبز،چنان سبز كه از سرسبزيش
می توان پل زد از احساس خدا تا دل خويش

رعشه ای چند شب است آفت جانم شده است
اول نام كسی ورد زبانم شده است

ای بی رنگتر از آينه يك لحظه بايست!
راستی اين شبح هر شبه تصوير تو نيست؟

اگر اين حادثه هر شبه تصوير تونيست!
پس چرا رنگ تو و آينه اينقدر يكيست؟!

حتم دارم كه تويی آن شبح آينه پوش
عاشقی جرم قشنگيست به انكار مكوش

آری آن سايه كه شب آفت جانم شده است
آن الفبا كه همه ورد زبانم شده است

اينك از پشت دل آينه پيدا شده است
و تماشاگه اين خيل تماشا شده است

آن الفبای دبستانی دلخواه تويی
عشق من آن شبح شاد شبانگاه تويی




 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در با تو بودن های خیالی پرسه میزنم..!
لبخندهای پی در پی،دزدکی نگاه کردن هایم به چشمانت..
رنگ عوض کردن هایم وقتی لبخند می زنی..!
نمی دانم چرا به جای تو فکر میکنم!?!
احساس می کنم دوستم داری اما به رویم نمی آوری
چه حدیث های نا گفته ای که بهر گیسوانت،مهربانیت نسروده ام.
اما مجال گفتنم نیست که نیست...!
نمی دانی که چقدر دست و پایم گم میشود وقتی می بینمت...!
چقدر دلگرم نوازشت میشوم ای زیباترین یار!
میخواهی کمی صمیمی تر باشیم ؟
بیخودی بخندیم برای هم؟
میخواهی کمی....
کمی که نه،زیاد کودکوانه رفتار کنیم؟!
چرا شرمانه با آن حالت معصوم دخترانه ات میخندی؟
دیوانه ام مگر؟!
دلت چرا لک نمی زند به بوسه هایم؟ چرا آغوشم را پس میزنی؟
نکند قهری با من ای دلبرک طناز؟
اصلا یا جای من هست در کنارت یا جای یادم..!!!
دیوانه میشوی.....
ای جان دلکم
....بیا
......بیا
در آغوشم تا بگویم که
چقدر...............! ...........................
جانم؟
چقدر چی؟
دوباره میخندی...!!
آهای دیوانه!
دستم را نمیگیری؟
راستی!
آن انگشتری را که از خوشه های گندم برایت ساخته بودم را دوست داشتی؟
میخواهی بخندانمت؟
بروم بالای درخت؟!
فریاد بزنم که دوستت دارم؟!
همانند فیلم های هندی میخواهی قهرمانانه با خودم برمت به شهر عشق؟"
دوباره خندیدی....!
درست هست که خیال برداز زلفهایت هستم ای نگار
اما بدان دیوانه وار در حقیقت دوستت دارم!
جانم؟!
دوباره بگویم؟
مگر نشنیدی؟
آهان فهمیدم!
چشم دوباره میگویم اما می دانم که می دانی!
دوستت دارم ،در حقیقت دوستت دارم
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نامه ای برای هستی ام...................
...... ......
....
امشب از تو می نویسم تو ای زیباترین حادثه زندگی ام....

تویی كه لحظات با تو بودن انگار كه زمینی زیر پایم نیست...

اوج می گیرم تا قاف هر آنچه توانم است....
با تو این فضای پر از خالی لبریز محبت است....

این قفس خاكی دیگر معنای خود را از دست می دهد.....

مشتی خاك می شود كه در برگرفته ریشه های یاس وجودت را....

می دانستی هر نفسم بسته به نفس تو است؟؟

می دانستی؟؟
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
برای نگارم


شبگرد عاشق...


این منم یه شبگرد عاشق...


که هر نفس به امید کلمات بی خواب روزهایش رابه مهتاب پیوند می زند


تا دمی را با اندیشه هاي ابریشمی اش به خلوت نشیند...


از تو و احساس بی آلایشت سخنی به میان آورد و رویاهایش راستاره باران کند....


این منم یه شبگرد عاشق...


که هر شام زیر سایه ابر هاي بی نام و نشان... مقابل دیدگان مخملی آسمان...


بی قرار تر از مروارید هاي شیشه اي باران می نشیند


احساس پاك زنانه اش را به محبت آمیز ترین کلمات می سپارد و از ماه بی نظیرش می نویسد...



این منم یه شبگرد عاشق...


که با غروب خورشید, دست به سوي آسمان بر می دارد


از عشق محبوبش نشانی می آورد...



خالق بی همتا را براي خوشبختی اش قسم می گیرد...


و به انتظار اعجازی شور انگیز می ماند....


این منم یه شبگرد عاشق...



نازنین فاطمه جمشیدی




 
آخرین ویرایش:

hiva13

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم بهانه ات را می گیرد ...
چقدر امروز حس می کنم نبودنت را ...
صدایت در گوشم می پیچد و من می گویم :

" جانم؟ .... مرا صدا کردی؟! "
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هستی ام...............
تـــو را نهـ عاشقـــــــــانهـ

نهـ عاقــلانهـ

و نهـ حتـــــــــی

عاجــــزانهـ . . .

که تــــــــو را عــــــادلانهـ

در آغـــوش میکشمـ . . .

عـــــدل مگـــــر نهـ آن استــــ

کهـ هــــر چیــــــز

ســر جـای خـــودش باشـــد؟؟!!
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
رویای شب فرا رسیده است...

بستری از آرامش... از امنیت... مرا در بر می گیرد...

به منتهای آرزوی خود رسیده ام...

مستانه نگاه تورا می کاوم...

غزل سرایی چشمان تورا می خواهم...

در این سکوت راز آلود

زبان نگاه، گویای همه چیز است...

نگار من، اشتیاق نگاهم را بخوان... ترنم احساسم را بدان...

این منم که تورا می خوانم... این منم که آغوش تو را می خواهم...

وتو همه هستی من... مرا به کام وصال سپار

که محتاج تسکینم...



نازنین فاطمه جمشیدی




 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
برای نگارم


خورشید تن طلایی معشوقش را...جاده سبز را... در آغوش دارد ... و من تورا...



هر دو مستانه، همچون پیچکی به دور نگار خود پیچیده ایم...


دلمان رهن عشق است


ونگاهمان کتیبه احساسی، از جنس نوازش... از سکوتی پر از خواهش...


نگاهم را بخوان... احساسم را بدان...


این منم که در آغوش تو می لغزم... و تو... شاهزاده امارت شیشه ای قلبم...


محسور شده ام...دیگر خودم نیستم...تو زیباترین احساس منی.. نه، تو خود منی...


ومن لیلی قصه های تو...


همه هستی من...


در این پایکوبی نور و احساس, مرا رها کن در اعجازخوشایند عشق...



که قصر حریرتنم... جز تو، کسی را شاهزاده خود نمی داند...


نازنین فاطمه جمشیدی



 

"gole naz"

عضو جدید
برای نگارم


خورشید تن طلایی معشوقش را...جاده سبز را... در آغوش دارد ... و من تورا...



هر دو مستانه، همچون پیچکی به دور نگار خود پیچیده ایم...


دلمان رهن عشق است


ونگاهمان کتیبه احساسی، از جنس نوازش... از سکوتی پر از خواهش...


نگاهم را بخوان... احساسم را بدان...


این منم که در آغوش تو می لغزم... و تو... شاهزاده امارت شیشه ای قلبم...


محسور شده ام...دیگر خودم نیستم...تو زیباترین احساس منی.. نه، تو خود منی...


ومن لیلی قصه های تو...


همه هستی من...


در این پایکوبی نور و احساس, مرا رها کن در اعجازخوشایند عشق...



که قصر حریرتنم... جز تو، کسی را شاهزاده خود نمی داند...


نازنین فاطمه جمشیدی




من عاشق این متنم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
برای نگارم


خورشید تن طلایی معشوقش را...جاده سبز را... در آغوش دارد ... و من تورا...



هر دو مستانه، همچون پیچکی به دور نگار خود پیچیده ایم...


دلمان رهن عشق است


ونگاهمان کتیبه احساسی، از جنس نوازش... از سکوتی پر از خواهش...


نگاهم را بخوان... احساسم را بدان...


این منم که در آغوش تو می لغزم... و تو... شاهزاده امارت شیشه ای قلبم...


محسور شده ام...دیگر خودم نیستم...تو زیباترین احساس منی.. نه، تو خود منی...


ومن لیلی قصه های تو...


همه هستی من...


در این پایکوبی نور و احساس, مرا رها کن در اعجازخوشایند عشق...



که قصر حریرتنم... جز تو، کسی را شاهزاده خود نمی داند...


نازنین فاطمه جمشیدی



زندگی من .....

نگاهم کن ...میخواهم خستگی هایت را در پیچک اغوشم از مهر بپوشانم ...

زندگی من ...

تو کالبد وجودم را محصور خود و محبت بی دریغ خود کرده ای .......

از نگاهم رازهای دلم را بخوان ...

وقتی نیستی ....مثل این است که من نیستم ...

وجودم به وجود تو وابستست ....

تکیه گاه من ...

دستان توست ...

محل زندگی من اغوش توست ....

مرا ازنگاهم دریاب ....

که دوستت دارم ....

مانی

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مرا به اواز خاطراتت دلتنگیست ....

مرا به عشقمان فاصله ای نیست ......من همسفرم با یادت ....

اری .........همسفر لحظه های من ......

توئی ....انکه اغوشم برای اوست ........

لحظه هایم را در اغوش بگیر .........

لحظه هایی که تمامیت من تو میشود .......


من !

سخاوتمندانه "تو" را به قلبم هدیه میدهم..

و سخت لرزانم از هدایه ای چنان با شکوه!!

ای بهانه ی زیبای زنده بودنم :

سطرهای جا مانده از از شور و احساس قلبم را به تو تقدیم میکنم ..

و برای تو مینویسم..


برای تویی که تنهایی هایم پر از یاد توست ..

برای تویی که قلبم منزلگه عـــشـــق توست…

برای تویی که تمام هستی ام در عشق تو غرق شد…

برای تویی که هر لحظه دوری ات برایم مثل یک قرن است..

برای تویی که احساسم از آن وجود نازنین توست…

برای تویی که چشمانم همیشه به راه تو دوخته است..

برای تویی که عشقت معنای بودنم است..

برای تویی که آرزوهایت آرزویم است ..


دوستت دارم تا ..

نه!

دیگر برای دوست داشتن هایم تایی وجود ندارد..

بی حد و مرز دوستت دارم..

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نه کلیسایی ست
نه صندلی داغی.
گناهی ندارم
ناگفته هایم را
اعتراف میکنم اما.
تا تو بدانی
ومن سبک روح شوم:
اعتراف میکنم
که مدتهاست عاشقم ولی
عادت نکرده ام
هنوز به اعجابش.
اعتراف میکنم که
تویی که فقط
دلم را میلرزانی...
به شوق،
به عشق،
و به بغض...
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نگارم می خواهم به تو تکیه کنم!


به آسمان سیاه چشمانت که مملو از ستارگان پر فروغ مهربانیست...


به آینه نگاهت که انعکاسی از نا گفته هاست...


به حرفهاي عاشقانه ات که پژواك فریادهاي بی صداي محبت وصداقت است...


به دریاي پر سخاوت دستانت که سرشار از موج هاي خیر و نیکی است...


به میعادگاه آغوشت که برایم امن ترین جاي دنیاست...


و به کوه شانه هاي پر فروغت که همیشه پا برجاست...


می خواهم به تو تکیه کنم...


به تو که از جنس بارانی، به زیبایی رنگین کمانی...


به تو که از تبار فصل بهاري و مرا به گل می نشانی...


آری مهربانم!سخاوتمندانه همه هستی ام را به تو می بخشم و به تو تکیه می کنم...


چرا که ایمان دارم من با تو خواهم رویید و بی تو خواهم پژمرد...


نازنین فاطمه جمشیدی







 
آخرین ویرایش:

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چه زود فراموش شدم...

چه زود فراموش شدم آن زمان كه نگاهم از نگاهت دور شد ....
چه زود از یاد تو رفتم آنگاه كه دستانم از دستان تو رها شد....
مقصد من در این راه عاشقی بیراهه بود این همه انتظار و دلتنگی بیهوده بود !
با اینكه دلتنگ هستم اما چاره ای جز تحملش ندارم ،خیلی خسته ام ،
راهی جز تنها ماندن ندارم !
چه زود قصه عشقمان به سر رسید اما آن پروانه ی عاشق به عشقش نرسید !
چه زود آسمان زندگی ام ابری شد ، دلم برای آن آسمان آبی دلتنگ است ،
كه با هم در اوج آن پرواز می كردیم و به عشق هم می خواندیم آواز زندگی را ...
آرزوی دلم تبدیل به رویا شد ، تنها ماندم و عشقم افسانه شد ...
چه زود رفتی و چشم به ستاره ای درخشان تر از من دوختی ،

با اینكه كم نور بودم اما داشتم به پای عشقت می سوختم ،

با اینكه برای خود كسی نبودم ،
اما آنگاه كه با تو بودم برای خودم همه كس بودم !چه زود غروب آمد و دیگر طلوعی نیامد !هرچه به انتظار آمدنت نشستم نیامدی ، هرچه اشك ریختم كسی اشكهایم را پاك نكرد،
هرچه گوشه ای نشستم و زانو به بغل گرفتم

كسی نیامد مرا در آغوش بگیرد و آرام كند .
خواستم بی خیال شوم ، بی خیالی مرا دیوانه كرد ،

خواستم تنها باشم ، تنهایی مرا بیچاره كرد .
چه زود گذشت لحظه های با تو بودن ، چه دیر گذشت لحظه های دور از تو بودن

و دیگر نگذشت آنگاه كه تو رفتی و هیچ گاه نیامدی !باور داشته باش هنوز هم برای تو زنده ام ،

هر گاه دیدی نیستم بدان كه از عشقت مرده ام !
چه زود فراموش شدم آن زمان كه دلم برایت خون شد ....
تازه می خواستم با آن رویاهای عاشقانه ای كه در سر داشتم تو را خوشبخت كنم ،

می خواستم عاشق ترین باشم ،

برای تو بهترین باشم ،

اما نمی دانستم دیگر جایی درقلبت ندارم ...

چه زود فراموش شدم آن زمان كه دیگر تو را ندیدم !
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حقیقت

تو باران احساسی...
منبرهوتی تشنه...


همه می گویند با هم بودمان محال است...


یه آرزوي دست نیافتنی!!!


اما مجنون دوست داشتنی !


من به حرف هیچ کس اهمیت نمی دهم...


تا آخرین نفس هم پاي تو می آیم...


و به تمامی دنیا ثابت می کنم که اشتباه کرده اند...


نو یه تکیه گاه بی همتایی !!!



نازنین فاطمه جمشیدی




 
آخرین ویرایش:

khanommohandes

عضو جدید
کاربر ممتاز



خاطراتــــــ ـــ ـ کودکیـم را ورق می زنــــ ـــ ـم


و یک به یک ، عکسها را با نگاهــــ ــ ـم می نوشم

عکسهـای دوران کودکیــــــ ــــ ـم طعـــــم خوبـی دارنــد ....
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام همیشگی ترینم !

تو نیستی ....... این تكرار روزهای من شده ...

تو نیستی ... تو را ندارم ....

اصلا میدانی چه بر من میگذرد؟؟؟

وقتی خاك تو را درآغوش میگرفت چگونه دلت می آمد لبخند بزنی؟

مگر حال مرا نمیدیدی؟ مگر گریه های بی امانم را نمیشنیدی بی رحم ؟....

این بود آن لحظه های شیرین كه وعده داده بودی ؟؟ مرا تنها بگذاری؟؟

آن سال كه زمین با دستان گل آلود و كثیفش تو را در آغوش میگرفت

یادم نمیرود كه در خاك كنارت نشستم و هیچكس را یارای این نبود كه مرا از تو دور كند ...

چگونه آغوش او را با این رضایت بر آغوش من ترجیح دادی؟

هنوز هم دلم گرفته ... دلم خییییییییییلی گرفته .........

هنوز هم نمیدانم خیلی را چگونه بنویسم كه خیلی خوانده شود ...

هنوز هم نبودت پنجه به روح سردم میكشد .....

هنوز هم عادت نكرده ام نبودنت را ...

ماه من ..... منم ...

همان نگاری كه تنها تو را میدید ........

چگونه راضی شدی در این مرداب تنها بمانم ....

كاش میدیدی .....

كاش بودی و دلنوشته هایم را میخواندی .....

و كاش دمی بیشتر در كنارم می ماندی ...

بوی تنهائی گرفته ام ...

بی انصاف حتی در خوابهایم هم گذر نمیكنی . نمیگوئی دلتنگت هستم؟؟

آه ه ه از این بی تو بودن ............

فریاد از این بی تو زندگی كردن

میبوسم ....یادت را .... خاطراتت ....را ............همیشه جاودان قلبم


هرگز فراموشت نمیکنم
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نگارم!


در حصار دستان تو سر به آسمان می سایم...


ابرها را با انگشتان ظریف خود پس و پیش می کنم...


تا اندام زیبای خورشید, در آن لباس دنباله دار و فاخر قرمز رنگش نمایان شود...


به محض دیدن مهر, تورا نشان می دهم و به عنوان تکیه گاهم معرفی می کنم...


عروس آسمان گونه ام را می بوسد...کلبه ای از نور به ما می بخشد...


و من در این محفل رویایی در آغوش تو می لغزم...


مرا احساس کن همسفرم...


این منم که به نو تعلق دارم... این منم که به تو نعهد دارم...


و تو شاهزاده قصر شیشه ای قلبم...بامن بمان


که کلک خیال انگیزم از نام تو عشق را آغاز کرد...


نازنین فاطمه جمشیدی






 
آخرین ویرایش:

"gole naz"

عضو جدید
نگارم!


در حصار دستان تو سر به آسمان می سایم...


ابرها را با انگشتان ظریف خود پس و پیش می کنم...


تا اندام زیبای خورشید, در آن لباس دنباله دار و فاخر قرمز رنگش نمایان شود...


به محض دیدن مهر, تورا نشان می دهم و به عنوان تکیه گاهم معرفی می کنم...


عروس آسمان گونه ام را می بوسد...کلبه ای از نور به ما می بخشد...


و من در این محفل رویایی در آغوش تو می لغزم...


مرا احساس کن همسفرم...


این منم که به نو تعلق دارم... این منم که به تو نعهد دارم...


و تو شاهزاده قصر شیشه ای قلبم...بامن بمان


که کلک خیال انگیزم از نام تو عشق را آغاز کرد...


نازنین فاطمه جمشیدی







احساست ستودنی است نازنینم
 

"gole naz"

عضو جدید
تن ِ تو آهنگی است ...
و تـن من کلمه ای ست
که در آن می نـشیند..
تا نـغمه ای در وجود آیـد
سروده ای که تـداوم را می تـپد...
در نگاهت همه ی مهـربـانی هاست...

قـاصدی که زنـدگی را خبر می دهد

و در سکـوتـت همه صداها
فـریـادی که بـودن را
تـجربـه می کـند.....
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نامه هایم را پاره کن...!!

آنگاه که نگاهت را به من دوختی تا در روشنی نگاهت عشق را باور کنم

تو اهداف کوچکت را یکی یکی مرور میکردی...

به کوچه پس کوچه های قلبم بی اجازه یکی یکی نفوذ کردی

و دوستت دارم را بی محابا در گوشم زمزمه کردی...

نا مه هایم را پاره کن...!!

نامه هایی که با تمام وجود برایت نوشتم

نامه هایی که در خلوت شب های تاریکت به آن خندیدی و من...

و من در این خیال واهی که تو عشق را به من ارزانی کردی...

نامه هایم را پاره کن...!!

آنگاه که دست هایت را به غریبه ها بخشیدی

من تمام لحظه های تنهایی ام را به امید دیدار تو میگذراندم

و در آن لحظه که قلب سنگی ات را به غریبه ها بخشیدی

تپش های قلبم نام تو را فریاد میزد...

نامه هایم را پاره کن...!!

تو در طلوع کودکانه ی احساساتم هوس را بهانه ی لحظات پوچت کردی...

به را ستی چگونه میتوانی عشق را تظاهر کنی...؟؟؟؟
 

"gole naz"

عضو جدید
گروهی از مردم به عشق می خند ند آن ها به ازدواج می خندند
آن ها به شادکامی می خندند
و این بدان خاطر است که از خاطرات تلخ
در زرفای وجود خود رنج می برند
آت ها به هر چیز زیبا در زندگی
بدگمان و شکاکند
به ایشان گوش مده
عشق نیاز یک زندگی شاد است
پس خطر را قبول کن
با تمام قلب عاشق باش
با تمام ذهن عاشق باش
ارزش عشق بیش از این هاست
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

نوشتن نامه کار دشواری ست وقتی ندانی برای چه کسی،چرا می نویسی


نامه را ترانه گونه می نویسم
تا گونهء ترانه هایت را از دور بوسیده باشم
به رسم سکوت همیشهء تو،
که تنها دلیل ادامهء این ترانه هاست
می نویسم
از وقتی رفتی انگار
چشم این عاشقانه ها
به انتظار آمدنت به آسمان خشکید
که از وقتی رفتی
بهار بهار باران و بابونه هم
جای خالی تو را
برای من،برای این همه تنهایی پر نکرد
از وقتی رفتی
چارچوب سرد این پنجره ها،
قاب ثابت نگاه های خسته ام شد و...
همه حرف هایی که ناگفته می دانی!
هی تو!
کسی که نمی شناسمت!
بیا و به حرمت این لحظه های پر گریه برگرد
مهربان باش
تا دیگر هیچ باران نا به هنگامی
خواب چترها را نیاشوید...
 

senator007

عضو جدید
افکارم شبیه تو تراشیده شده.
آغوشم درست به اندازه تو جا دارد
.
اطاقم بوی تو را میدهد
.
فقط نمیدانم چرا چشمانم تو را گم کرده اند
....
دلتنگم
....
به اندازه همه دلتنگیهایی که فقط تو میدانی
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

این روزها وقت فریاد کشیدن نیست

سکوت کن

تورا همیشه سمبل صبر می دانم ..

باز هم صبوری کن

کلام نکن ..

سکوتت دیووانه اش می کند ..

او چه میداند چه دردی را تحمل میکنی

ضربان شدید

قدرت ضربه چنان است که استخوان ها هم دردشان میگیرد

چشم هم برای دردشان

اشک می ریزد ..

چیزی نیست باز هم صبوری کن

همه ی غصه ات را در خودجای ده ..

توانش را داری ...

سنگینی این غصه ها می ارزد

به سنگینی نگاهی ترحم انگیز ..

.

.

قلبم تو صبوری کن ...

این دنیا نمی داند ....چ زود گذراست ..



 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز




باز هم قلم من در مقابل حس لطیف عاشقانه ام سر تعظیم فرو می آورد..


تک تک واژه را به اسارت می گیرد, تا ترانه اي صادقانه در وصف چشمانت بسراید...


اما مجنون نازنین خودت بگو!


قلم من، چطور می تواند در حالی که دریا در مقابل سخاوت چشمانت...



ساحل در مقابل مهربانی نگاهت کم می آورد...


از تو بنویسد؟


کلک خیال انگیز من


چطور می تواندبراي وصف تکیه گاه من از کوه مدد گیرد؟


آخر مگر کوه به اندازه تو پر غرور و پابر جاست؟


از اینها هم که بگذریم تو بگو عزیزترینم!


قلم من، چطور می تواند رنگین کمان احساست را توصیف کند؟


در حالی که احساس تو هر روز پر رنگ تر و دلرباتر می شود...


آخراین قلم گستاخ!


از مروارید عشق من، که در صدف قلب تو، به یاد گار مانده چه سخنی به میان آورد؟


در حالی که تو به هیچ کس غیر از نازنین، اجازه حضور در قلبت رانمی دهی!


تو بگو همنفسم کلک خیال انگیز من می تواند میعادگاه آغوش تورا به بهار تشبیه کند؟


آخر مگر بهار با تمامی زیبایی اش می تواند حس آرامشی که تو با عطر احساست به من می دهی


را به گلهایش ارزانی کند؟


آخر قلم من چطور می تواند اندام تو را به سرو ...متانت و حس عاشقانه ات را به بید مجنون بسپارد...


مگر سرو با آن قامت بلند و کشیده اش...بید مجنون با آن وقار و متانت همیشگی اش...


می توانند تمثیل خوبی براي اندام زیباي تو وخلق وخوي بی نظیرت باشند؟


پس کلک خیال انگیزم را از مقابل دیدگانم بر می دارم...


از حس عاشقانه ام جدا می سازم و به آغوش دفترم می سپارم...


بسان همیشه دستانم را روي قلبم می گذارم...چشمانم را می بندم


در گوش قاصدك زمان نجوا سر می دهم:


بی نهایت دوستت دارم نگارمهربانم




نازنین فاطمه جمشیدی






 

Similar threads

بالا