خاطرات ترسناک

iZass32

عضو جدید
کاربر ممتاز
درود بر دوستان عزیز

توی این تاپیک همون طور که از اسمش مشخص هست، با خاطرات ترسناک و دلهره آور سر و کار داریم
خیلی موارد بودن که به صورت شخصی یا عمومی برای ما ترس و دلهره رو به وجود میاورد
اینجا اون موارد رو دوباره مرور میکنیم
:w45:
یه سری از این ترس ها مشترک هست بین ما. مثلا از یک سریال یا فیلم یا شخصیت کارتونی می ترسیدیم.
یه سری موارد هم شخصی هست که خاطره ای انفرادیه.:w47:

هر دو این موارد رو میتونید توی این تاپیک ذکر کنید. چه شخصی چه عمومی. :w45:


 

ayja

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
همیشه از جن میترسیدم. حالاشم میترسم.
 

!ala

عضو جدید
کاربر ممتاز
درود بر دوستان عزیز

توی این تاپیک همون طور که از اسمش مشخص هست، با خاطرات ترسناک و دلهره آور سر و کار داریم
خیلی موارد بودن که به صورت شخصی یا عمومی برای ما ترس و دلهره رو به وجود میاورد
اینجا اون موارد رو دوباره مرور میکنیم
:w45:
یه سری از این ترس ها مشترک هست بین ما. مثلا از یک سریال یا فیلم یا شخصیت کارتونی می ترسیدیم.
یه سری موارد هم شخصی هست که خاطره ای انفرادیه.:w47:

هر دو این موارد رو میتونید توی این تاپیک ذکر کنید. چه شخصی چه عمومی. :w45:




یه بار یه سوسک رفت تو شلوارم...:| یادم اون شب تب کردم مامانم میگفت زهرام ترکیده :|
 

صبا68

عضو جدید
کاربر ممتاز
من خاطره ترسناک زیاد دارم
کسی ظرفیت شنیدنشو داره بگه واسش تعریف کنم
 

Takesh

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یه بار یه سوسک رفت تو شلوارم...:| یادم اون شب تب کردم مامانم میگفت زهرام ترکیده :|

تو شلوار منم رفت:biggrin:
داشتم رقص کردی میرفتم لاصب از بس اذیت میکرد:biggrin:

حضار هم از خنده داشتن همدیگرو گاز میگرفتن:biggrin:
 

!ala

عضو جدید
کاربر ممتاز
من خاطره ترسناک زیاد دارم
کسی ظرفیت شنیدنشو داره بگه واسش تعریف کنم

من ظرفیتشو دارم، تعریف کن بخندیم:)


تو شلوار منم رفت:biggrin:
داشتم رقص کردی میرفتم لاصب از بس اذیت میکرد:biggrin:

حضار هم از خنده داشتن همدیگرو گاز میگرفتن:biggrin:

من که مثه چوب شده بودم، تا دوروز بعدش وقتی میخواستم حرف بزنم زبونم میگرفت :D
 

*sefid barfi

عضو جدید
یه بار دوستم یه سوسک دستش بود اومد پیشم یهو پرت کرد روم:cry::mad:
خیلی چندشم شد کلی جیغ زدم پریدم بالا و پایین تا از رو مانتوم افتاد زمین:cool:
 

*sefid barfi

عضو جدید
یه بارم تو تاریکی با دوستام رفتیم تونل وحشت نزدیک یونیمون یه تونلی بود که راه مخفی بود و بالاش اتوبان بود خیلی تاریک بود هی گوشیمو روشن میکردم که نور بده اما نمیدونم چرا روشن نمیشد مارمولکم داشت اونجا ،ته نداشت آخرش برگشتیم:razz: شبم بود الان یادش اون شب میوفتم بازم میترسم
 

Takesh

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من که مثه چوب شده بودم، تا دوروز بعدش وقتی میخواستم حرف بزنم زبونم میگرفت

من چون بچه بودم خعلی شر بودم همش میکردنم تو زیرنمینمون که واسه بمبارون کنده بودن! اونجام همش پر بود از سوسک و مارمولک و ............. هنوز یادش میفتم بنم میلرزه:D
 

صبا68

عضو جدید
کاربر ممتاز
واسه دوهفته مجبور شدم برم یه شهری واسه کاری.درواقع بیشتر شبیه یه روستای بزرگ بود
باید تو یه خونه قدیمی که از سرجاده 500متر پایین تر بود و در واقع ته دره بود میموندم .
اون خونه یه اتاق بزرگ و خالی و قدیمی داشت که من اونجا میخابیدم .شب اول که میخاستم بخوابم در وقفل کردم .نصف شبی بیدار شدم حس کردم کسی کنارمه وقتی سرمو برگردوندم دیدم یه پیرزن که یه چادر سیاه روخودش انداخته بود نشسته کنارم .از اونجا که مطمن بودم درقفله و ادمیزاد نیست از ترس فقط سعی کردم دوباره بخوابم.بعدا شنیدم که هرکی اونجا خوابیده روح میدیده .تو اتاق بغلی هم قبلا یه اسکلت پیدا کرده بودن.
 

صبا68

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه شب دیگه هم تو یه خونه دیگه که اون سرکوه بود وخونه دیگه ای اطرافش نبود تنها بودم .حالا بگذریم که خونه ای اطرافش نبود و کسی هم از اون نزدیکیا رد نمیشد.منم تنها تو یه خونه بزرگ که سه تا حیاط داشت و صابخونه هم نبود
ساعت حدود 9 شب بود که یه دفعه یه باد شدید اومدو در و پنجره ها رو به هم زد من از ترس داشتم سکته میکردم
حالافکرکنید تو اون وضعیت برقا هم بره .تاریکی مطلق و صدای زوزه
این خاطره هیچوقت یادم نمیره
 

!ala

عضو جدید
کاربر ممتاز
واسه دوهفته مجبور شدم برم یه شهری واسه کاری.درواقع بیشتر شبیه یه روستای بزرگ بود
باید تو یه خونه قدیمی که از سرجاده 500متر پایین تر بود و در واقع ته دره بود میموندم .
اون خونه یه اتاق بزرگ و خالی و قدیمی داشت که من اونجا میخابیدم .شب اول که میخاستم بخوابم در وقفل کردم .نصف شبی بیدار شدم حس کردم کسی کنارمه وقتی سرمو برگردوندم دیدم یه پیرزن که یه چادر سیاه روخودش انداخته بود نشسته کنارم .از اونجا که مطمن بودم درقفله و ادمیزاد نیست از ترس فقط سعی کردم دوباره بخوابم.بعدا شنیدم که هرکی اونجا خوابیده روح میدیده .تو اتاق بغلی هم قبلا یه اسکلت پیدا کرده بودن.

الان زنده ای؟:w47:
 

mohandese.motefakker

عضو جدید
کاربر ممتاز
یادمه یه کارتون بود که توش یه خیاط زرنگ بود که باید با غول شهر میجنگید موسیقی و دوبله اش خییییییییییییییییلی ترسناک بود
 

مسعود.م

متخصص والیبال باشگاه ورزشی
کاربر ممتاز
واسه دوهفته مجبور شدم برم یه شهری واسه کاری.درواقع بیشتر شبیه یه روستای بزرگ بود
باید تو یه خونه قدیمی که از سرجاده 500متر پایین تر بود و در واقع ته دره بود میموندم .
اون خونه یه اتاق بزرگ و خالی و قدیمی داشت که من اونجا میخابیدم .شب اول که میخاستم بخوابم در وقفل کردم .نصف شبی بیدار شدم حس کردم کسی کنارمه وقتی سرمو برگردوندم دیدم یه پیرزن که یه چادر سیاه روخودش انداخته بود نشسته کنارم .از اونجا که مطمن بودم درقفله و ادمیزاد نیست از ترس فقط سعی کردم دوباره بخوابم.بعدا شنیدم که هرکی اونجا خوابیده روح میدیده .تو اتاق بغلی هم قبلا یه اسکلت پیدا کرده بودن.
واقعا باید شجاعت شما رو تحسین کرد...
 

J.AVID

عضو جدید
واسه دوهفته مجبور شدم برم یه شهری واسه کاری.درواقع بیشتر شبیه یه روستای بزرگ بود
باید تو یه خونه قدیمی که از سرجاده 500متر پایین تر بود و در واقع ته دره بود میموندم .
اون خونه یه اتاق بزرگ و خالی و قدیمی داشت که من اونجا میخابیدم .شب اول که میخاستم بخوابم در وقفل کردم .نصف شبی بیدار شدم حس کردم کسی کنارمه وقتی سرمو برگردوندم دیدم یه پیرزن که یه چادر سیاه روخودش انداخته بود نشسته کنارم .از اونجا که مطمن بودم درقفله و ادمیزاد نیست از ترس فقط سعی کردم دوباره بخوابم.بعدا شنیدم که هرکی اونجا خوابیده روح میدیده .تو اتاق بغلی هم قبلا یه اسکلت پیدا کرده بودن.

واقعا خاطره عجیبیه! یعنی دیدی پیرزنه کنارت نشسته همینجوری دوباره خوابیدی! نگفتی یکی باشه چند لحظه بعد دستش رو بزنه بهت :surprised: اونوقت شب بعدش هم همونجا استراحت کردید؟!!
 

*rahil*

عضو جدید
کاربر ممتاز
آخه سوسک هم شد خاطره ترسناک؟؟؟؟خاطرات فقط خاطرات خودم:cool:
 

غریق

عضو جدید
;)من فکر میکنم بری صدا سیما یه کارگردان ببری اون خونه بتونین یه فیلم ترسناک توپ بسازید
 

J.AVID

عضو جدید
خدمتتون عارضم همینطوری که نمیشه گفت....ما خاطراتمونو فیلم نامه میکنیم می فرستیم هالیوود از روش فیلم میسازن که یه ملتو بترسونن:w45:

اتفاقا چندتاشو دیدم می خواستم تعریف کنم گفتم خودت بگی بهتره :smile:
 

*rahil*

عضو جدید
کاربر ممتاز
اتفاقا چندتاشو دیدم می خواستم تعریف کنم گفتم خودت بگی بهتره :smile:
هیسسسسسسسسسس یواش تر بابا صداشو در نیار...یه ملت الان زهره ترک میشن....هیسسسسس...بیا در گوشم بگو کدوم فیلمم بود؟؟؟؟:lol:
 

*sefid barfi

عضو جدید
سلام نزدیک دانشگامون یه جای تاسیساتی داره یعنی یه گودالی هست که توش پره لوله و از این جور چیزاست یکی از هم کلاسی هام درشو باز کرد پرید توش! بعد کل بین دختر پسرا شد ما هم جوگیر شدیم با دوستام پریدم توش!باید میپریدیم توش چون ارتفاع داشت پر از مارمولک بود چندششششش:cry: حالا این همکلاسی هام هم هی مارو میخاستن بترسونن یهو دیدم از اون طرف دارن دوتا شون با سرعت میدون سمت ما! گفتن اون طرفش سگ داره:biggrin:
من اینطوری شدم:eek::cry:
گفتیم الان حراست دانشگاه میاد میگیره مارو:D
جای دنجی بود
خلاصه هی رفتیمو رفتیم رسیدیم به وسطاش تاریکم بود چراغ قوه داشتیم رسیدیم به نردبون که ازش بریم بالا اما همکلاسی هام از اون طرف بالا واستاده بودن هی ترقه میزدن سمت ما!:cry: گفتیم ابله ها نزنین کور میشیم:(
خلاصه با هر بدبختی از اونجا رفتیم بالا و از وسط دانشگاه سر درآوردیم:biggrin: هیجانش بالا بود:)
 

Takesh

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام نزدیک دانشگامون یه جای تاسیساتی داره یعنی یه گودالی هست که توش پره لوله و از این جور چیزاست یکی از هم کلاسی هام درشو باز کرد پرید توش! بعد کل بین دختر پسرا شد ما هم جوگیر شدیم با دوستام پریدم توش!باید میپریدیم توش چون ارتفاع داشت پر از مارمولک بود چندششششش:cry: حالا این همکلاسی هام هم هی مارو میخاستن بترسونن یهو دیدم از اون طرف دارن دوتا شون با سرعت میدون سمت ما! گفتن اون طرفش سگ داره:biggrin:
من اینطوری شدم:eek::cry:
گفتیم الان حراست دانشگاه میاد میگیره مارو
جای دنجی بود
خلاصه هی رفتیمو رفتیم رسیدیم به وسطاش تاریکم بود چراغ قوه داشتیم رسیدیم به نردبون که ازش بریم بالا اما همکلاسی هام از اون طرف بالا واستاده بودن هی ترقه میزدن سمت ما!:cry: گفتیم ابله ها نزنین کور میشیم:(
خلاصه با هر بدبختی از اونجا رفتیم بالا و از وسط دانشگاه سر درآوردیم هیجانش بالا بود:)

فیلمش آشناس
هرچی بود فکر کنم تلفیقی از هالیوود و بالیوود بود :D
شما ادامه بده الان تخمه هم میرسه :biggrin:
 

صبا68

عضو جدید
کاربر ممتاز
واقعا خاطره عجیبیه! یعنی دیدی پیرزنه کنارت نشسته همینجوری دوباره خوابیدی! نگفتی یکی باشه چند لحظه بعد دستش رو بزنه بهت :surprised: اونوقت شب بعدش هم همونجا استراحت کردید؟!!
دو هفته بعد هم اونجا بودم وقتی رفتم فهمیدم که اون اتاق جریان داشته ولی بعدش واسه دوشب دوباره برگشتم
نمیدونم چرا ولی حس ترس نداشتم از اون زن .انگاری واسه استقبال اومده بود پیشم چون جلو دستش چندتا چیز گذاشته بود انگار میخاست بدشون به من .ولی دیگه هیچوقت اون گوشه اتاق نخوابیدم
 

J.AVID

عضو جدید
دو هفته بعد هم اونجا بودم وقتی رفتم فهمیدم که اون اتاق جریان داشته ولی بعدش واسه دوشب دوباره برگشتم
نمیدونم چرا ولی حس ترس نداشتم از اون زن .انگاری واسه استقبال اومده بود پیشم چون جلو دستش چندتا چیز گذاشته بود انگار میخاست بدشون به من .ولی دیگه هیچوقت اون گوشه اتاق نخوابیدم

خط اولو متوجه نشدم.
قضیه اون زنه هم احتمالا یه تصوراتی بین خواب و بیداری بوده.
 

صبا68

عضو جدید
کاربر ممتاز
خط اولو متوجه نشدم.
قضیه اون زنه هم احتمالا یه تصوراتی بین خواب و بیداری بوده.
میدونم که بیدارشدم و دوباره خوابیدم به هرحال اونو دیده بودم .
بعد که از اونجا رفتم دختر صابخونه رو دیدم و او نبهم گفت که ما هیچکدوم تو اون اتاق نمیخوابیم چون اونجا اتاق یه پیرزن و پیرمردی بوده که تا موقع مرگشون تو اون اتاق بودن و هرکس که اونجا میخابه خواب یه پیرمرد یا پیر زن اون جا میبینه
بعدش که من جریان بهش گفتم قضیه اسکلت بهم گفت
بعد چندوقت دوباره برگشتم دوشب دیگه هم اونجا موندم .ولی دیگه چیزی ندیدم
 

صبا68

عضو جدید
کاربر ممتاز
با یه استاد علوم متافیزیک صحبت کردم راجع این اتفاقات نظرش این بود که اینها روح نیستن از درون خود ادمه وبه من میگفت استعداد مدیوم شدن رو دارم
 

Similar threads

بالا