نامه عاشقانه من

یاربانو

عضو جدید
آخرِ جنوטּ مـﮯدانـﮯ ڪجاست ؟
بـﮧ خاطر تـو ، از تو عبور کردטּ !
همیشـﮧ ڪـﮧ نباید مجنون وار سر بـﮧ بیایاטּ گذاشت !
مجنوטּ هـآ گاهـﮯ مثل منند !
منـﮯ ڪـﮧ ، تو را بـﮧ لیست آرزوهاﮮ نداشته ام اضافـﮧ ڪردمـ ،
گذاشتم و گذشتمت ! . . .
بـﮧ هماטּ محڪمـﮯ ڪـﮧ پاﮮ داشـتـنـت مانده بودمـ
محڪم ! پشت سر ، جـآ مـﮯگذرامت !
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

برای نگارم


بر فراخ آسمان


ابرهایی از جنس نوازش, سقفی رویایی می سازنند ... دستان خورشید را می بوسند...


و مارا می پوشانند...


من محسور این همه زیبایی. شورمندانه در آغوش تو می نشینم...


عطر نفس هایت گونه هایم را معطر می کند...


چاده سبز از حسادت سرخ می شود ... مغرضانه ما را می کاود...


دلگیر نشو...


تو همه هستی من!


آنقدر پاک و رلالی که زمین و زمان به من رشک می برند...


چه برسد به این چمنزار معصوم...


دوستت دارم!



نازنین فاطمه جمشیدی


 
آخرین ویرایش:

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هستی من..............

تو را دوست دارم
و وقتی تو نیستی غمگینم
و به آسمان آبی بالای سرت
و اخترانی که تو را میبینند رشک میبرم
تو را دوست دارم
وآنچه میکنی درنظرم بی همتا جلوه می کند
و بارها در تنهایی از خود پرسیده ام
چرا آنهائیکه که دوستشان دارم بیشتر شبیه تو هستند
تو را دوست دارم
اما هنگامی که نیستی از هر صدایی بیزارم
حتی اگرصدای آنانی باشد که دوستشان دارم
زیرا صدای آنها طنین آهنگین صدایت را در گوشم می شکند
می دانم که دوستت دارم
اما افسوس که دیگران دل ساده ام را کمتر باور می کنند
و چه بسا به هنگام گذر می بینم به من میخندند
زیرا آشکارا می نگرند نگاهم به دنبال توست
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
برای هستی ام...................

ای بهترین بهانه برای دلتنگی هایم آیا روز تولد دوستی هایمان را به یاد داری؟
همان روزی که همچون پیچکی به دیوار های کاهگلی قلبم پیچیدی...
من تمام لحظه های با تو بودن را به یاد سپرده ام...
ریزش قطرات بلوری باران همچو نوایی خوش آهنگ
دشت امید را تازه می کند و شب چهره زیبای تو را
در دل آسمان خواب میگیرد دل کوچک من به شوق
حضور مهتابی ات می تپد و نوید دیدار می دهد
تا لحظه ای که زنده هستم و نفس می کشم وجود گرمت را فراموش نخواهم کرد
وجودت را پاس می نهم...
تو را به خاطر تمام خوبی هایت می ستایم
تو شیرین ترین خاطره ای هستی که تا ابد بر صفحه دلم نقش بستی
و مهربانترین هدیه خداوند به من
چرا که چشمان عاشقت لحظه به لحظه این حقیقت زیبا را ابراز می کند
زیباترین گلهای دنیا را در یک دسته
مناسبترین واژه های مهربانی را در یک کتاب و
قشنگ ترین ماهی های جهان را در یک آکواریوم بزرگ
تنها نثار مهربانی چون تو می کنم
عزیزم یک دنیا عشق و محبت خالصانه مرا بپذیر

 

fahimeh89

عضو جدید
کاربر ممتاز
با گریه های یکریز ،
یکریز ...

مثل ثانیه های گریز
با روزهای ریخته
در پی باد
با هفته های رفته
با فصل های سوخته

با سال های سخت

رفتیم و ...
سوختیم و ...

فرو ریختیم !

با اعتماد خاطره ای در یاد

امّا
آن اتفاق ساده نیفتاد

" قیصر امین پور "


 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
برای نگارم

در این هوای مه گرفته... آسمان ابری...


پرستوهای عاشق را به سوی تو فرستاده ام...


به این امید که نامه ای را پست نکرده در صتدوقچه قلبم محبوس نکرده باشم


و نمامی احساسم را به گوش تو برسانم...


خدا کند قاصدان من, سریعتر سرزمین دل تو
را بیایند...


باران دلتنگی ام روان شده!




نازنین فاطمه جمشیدی





 

hiva13

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از یه دنیا فاصله هر شب نگاهت کرده ام

از کنارم رد شدی در دل صدایت کرده ام

من شدم چون کافران بت پرست

چون بتم گشتی به شبهایم خدایت کرده ام

ای تنها خدای بی همتا دوست د ارم از ته دل بی دلیل

 

venoos*m

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کجایی یار من ....


این عشق ......قلبمان را بهاری کرده است ....

در رویایی عاشقانه هستم .......چشمانم را میگشایم ........عشق را در چشمان همیشه بهاری تو میبینم ....

من ....تو را میخوانم ......به دنبال نجوای عاشقانه تو میگردم ....و نگاهت را میابم که مرا پر ازبوسه های عاشقانه میکند ...

کجایی یار من ؟؟؟ کجایی ترنم وجود من ؟؟ نفسهایم ازتوست .........تکیه گاهم از وجود پر از شعله های عشق توست ...

من را جانی دوباره ببخش ......زندگی من .....



نرگس فاطمی


 
آخرین ویرایش:

hiva13

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گونه هایت را برای دست هایم می خواهم

پیشانی ات را برای لب هایم

خودت را،برای زندگی ام

می بینی؟

برای خودم هیچ نمی خواهم..

 

shamira

عضو جدید
کاربر ممتاز
عشق نمی پرسه تو کی هستی؟ عشق فقط میگه:تو ماله منی.
عشق نمی پرسه اهل کجایی؟ فقط میگه:تو,تو قلب من زندگی می کنی.
عشق نمی پرسه که چی کار می کنی؟ فقط میگه:باعث می شی قلب من به ضربان بیفته.
عشق نمی پرسه چرا دور هستی؟ فقط میگه:همیشه با منی.
عشق نمی پرسه:دوستم داری؟!
فقط میگه:دوستت دارم..
 

shamira

عضو جدید
کاربر ممتاز
دل من هرزه نـبـود …
دل من عادت داشـت ، که بمانـد یک جا !!!
به کجا ؟!
معـلـوم است ، به در خانه تو !
دل من عادت داشـت
که بمانـد آن جا ، پـشـت یک پرده تـوری
که تو هر روز آن را به کناری بزنی …
دل من ساکن دیوار و دری
که تو هر روز از آن می گـذری .
دل من ساکن دستان تو بود
دل من گوشه یک باغـچه بـود
که تو هر روز به آن می نگری
راستی ،دل من را دیدی…؟!
 

venoos*m

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم برایت تنگ است ....یار من ...

دوست دارم .....تکیه کردن بر شانه هایت را .....زیرا تکیه گاه من تو هستی ....عشق من ...

یاد هست ؟؟

این منظره جزئی از خاطراطمان است .....فصلی از نگاهمان ....که ما را عاشقتر از همیشه کرد ...

نگاه خوشید ....دلمان را از همیشه گرم تر کرده بود ...

ترنم باد ....موسیقی عاشقی را مینواخت .....

باد دلدادگیمان را به همه ی عاشقان خبر میداد ...

بیا ....همراه من ....این خاطره را از دوباره تکرار کنیم ...

ای عشق ....دفتر خاطرات من و تو را همه ی عاشقان میدانند ....


نرگس فاطمی


 

venoos*m

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یار من ...

روزی رمانی از عشقمان خواهم نوشت ....

در اغوش ماه ........دل دادن و غزل های زندگی مان را خواهم نوشت ....

مینویسم ....از قاب عکس سکوت و عشق در فصل های زندگی مان .......

یار من ...

باغچه ی شعر زندگی مان را طراوت فانوس نگاهت بهاری کرده است ......

هیچگاه این طراوت را از باغچه ی زندگی مان دریغ نکن ...


نرگس فاطمی




 

senator007

عضو جدید
در آغوشم بگیر

بگذار گرمی دستت را حس کنم


و مرا ببوس تا با هر بوسه ات به آسمان پرواز کنم


نگاهم کن و التماسم را در چشمانم بخوان


قلبم به پایت افتاده است


لرزش دستانم و سستی قدمهایم را نظاره کن


تنها تو را می خواهم


بگذار در نگاهت غرق شوم


و بگذار در آغوشت بخواب روم
 

fahimeh89

عضو جدید
کاربر ممتاز
‫آنقدر برای دیدنت عجله کردم که هنوز،



"دلم"

بند کفش هایش را نبسته بود!



با همان حال، تمام دشت را دویدم تا به تو برسم؛



که مبادا پیش از من "ناز نگاهت" خریدار پیدا کند



آخر شنیدم که کسی میگفت:



شقایقها هم عاشق میشوند...!!!
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
برای نگارم


آینه و شمعدانی از آب, رو به رویم نقش می بندد...پرچینی از برگ روی سرم قند می سایند...


و چشمان تو آیه وصال را می خوانند...


انتظار همه جا را فرا می گیرد...


من با سپردن دستم به دستانت...


نه می خواهم گل بچینم... نه گلاب بیاورم...نه برای بار سوم بله را بگویم...


نگاه من, دیر زمانی است که تورا شاهزاده قصر شیشه ای قلبم می پندارد...


و عطر نفس هایت را ریباترین هدیه خود می داند...


دیگر چه نیاری به اقرار زبان!


همه هستی من گویای این حقیقت انکار ناپذیر
است


نگارم! من دوستت دارم و تا ابدبیت عاشقت می مانم!


نازنین فاطمه جمشیدی
















 
آخرین ویرایش:

senator007

عضو جدید
ای صمیمی، ای دوست
گاه و بیگاه لب پنجره خاطره ام می آیی

دیدنت... حتی از دور

آب بر آتش دل می پاشد

آنقدر تشنه دیدار تو ام

که به یک جرعه نگاه تو قناعت دارم

دل من لک زده است

گرمی دست تو را محتاجم

و دل من... به نگاهی از دور

طفلکی می سازد

ای قدیمی، ای خوب

تو مرا یاد کنی یا نکنی، من به یادت هستم

من، صمیمانه به یادت هستم

آرزویم همه سر سبزی توست

دایم از خنده لبانت لبریز

دامنت پرگل باد
.
 

senator007

عضو جدید
دوستت‌ می‌دارم!
چونان‌ بلوطی‌ که‌ زخم‌ یادگارِ عشقی‌ برباد رفته‌ را
!
ستاره‌ای‌ که‌ شب‌ را

برای‌ چشمک‌ زدن
!
و پرنده‌ای‌ اسیر

که‌ پرنده‌ی‌ آزادی‌ را
!
تا رهایی‌ به‌ بار بنشیند،

آن‌ سوی‌ حیرانی‌ِ میله‌های‌ قفس‌
!
 

"gole naz"

عضو جدید
قهرهای بی بهانه یعنی دلتنگی من..
از برای " دوستت دارم " هایی
که تنها در عمق صدای تو
معجزه می کند....
اگرچه سخت
من اما
این دلتنگی ها را تاب می آورم
مادامی که
❤قلبت❤ کنار من است
توی این نامه های کوچک عاشقانه...
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نگارم!

آن هنگام که به شانه تو تکیه می زنم...

احساسی ژرف را می بابم...

در فراسوي زمان با امنیتی توصیف ناپذیر, پیوند دوباره می بندم...

و در این برهه از زمان که اکثریت به تصرف دستان آلوده هوس در آمده اند...

عشقی پاك و جاودان را به نمایش می گذارم!


نازنین فاطمه جمشیدی



 
آخرین ویرایش:

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نگارم!


چشمانم هنوز بی قرار توست...


و من تنها تر از قبل,اشک را در دیده گانم...آه را در قفس سینه ام...حبس کرده ام و به تو می اندیشم


تورا در خواب و رویا می بینم...


تو آنقدر به من نزدیکی که گاهی فراموش می کنم فرسنگ ها از من فاصله داري!


پس با چشمانی پر از شبنم بر روي غبار جاده ها می نویسم!


مهربانم!


نمی دانم تا پایان فصل انتظار چند روز دیگر باقی است!


من تا کی باید در حسرت دیدارتو,آلبوم خاطراتمان را مرور کنم و در قاب شیشه اي قلبم عشقت را به


یادگار نگاه دارم؟


و چطور از مکنونات دلم سخن بگویم...


اما به اندیشه هاي ابریشمی ام قسم!


تا آخرین روز دنیا


زمانی که خدا، خورشید را در صندوقچه قدیمی اش به یادگارمی گذارد...


سایه ها را از انسان پس می گیرد...


ستاره و ماه را از تابلوي آسمان
پاك می کند...


پل ها را از روي رودخانه ها
برمی دارد...


باغ ها را از روي زمین محو می گرداند...


و تمامی خلقت اش را درون تابوت می گذارد...


در انتظار وصال خواهم ماند!



نازنین فاطمه جمشیدی








 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حس خوبي است! ديدن و بودن تمام آنهايي كه دوستشان داري . آنان كه از آغاز گرماي نفسهاشان


تلخي هايت را زدود و بارها چيدن خوشه ي بشارت را با سر انگشتان مهربانشان نظاره كردي ...


چه نعمتي است اينجا قدم زدن و سر مستانه از درد خويشتن رهايي يافتن و اندكي آسوده گشتن .


اينجا مي شود غبار را زدود . خاك عكسهاي كهنه را تكاند . انار هاي سرخ را دانه كرد و گلپر پاشيد .


پرده ي خاطرات را تكاني داد و از پيله ي تنهايي بيرون خزيد . مي شود


نگاه كرد و به شمار انگشتان دست نفس كشيد بي درد ، بي بغض ، بي شك ....


اينجا مي شود خانه كرد . آذين بست و خوش پوشيد . سيب سرخ آورد و كمي اشتياق !


مي شود گوش داد و صداي گام هاي مسافر را شنيد .


در بگشا !


اينجا مي شود ميزبان شد عابران پر اميد را ....


همين ...

سبز ترين باشيد
:gol:


از تمام دوستانی که نامه های مرا می خوانند...


در این تاپیک نامه می نویسند...


یا با تشکر ها و همراهی های بی شایبه خود مرا شرمتده می کنند...


متشکرم:gol:





 
آخرین ویرایش:

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مخاطب خاص ندارم...

مخاطب خاص ندارم...

آتشکده دلم را تحریق نکن...

خدایم را که نمی شناسی...

می بایست


ذکر کدامین شیخ را باز گویم؟

مقابل کدامین کشیش زانو زنم؟

تا از بالماسکه ای

که عشق و محبت را آستر غرور و خودخواهی اش می کن
د

رهایی یابم...


نازنین فاطمه جمشیدی



 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دستم بگیر دستم را تو بگیر
التماس دستم را بپذیر
درمانی باش پیش از آنکه بمیرم
آوازی باش پرواز اگر نهی
همدردی باش همراز اگر نهی
آغازی باش تا پایان نپذیرم
گلدانی باش گلزار اگر نهی
دلبندی باش دلدار اگر نهی
سبزینه باش با فصل بد و پیرم
از کوی تو چون پیراهن تو
آغشته شد جانم با تن تو
آغوشی باش تا بوی تو بگیرم
لبخندی باش در روز و شب من
در هم شکست از گریه لب من
بارانی باش بر این تشنه کویرم
آهنگی باش در این خانه بپیچ
پژواکی باش از بگذشته که هیچ
آهنگی نیست در نایی که اسیرم
آوازی باش پرواز اگر نهی
همدردی باش همراز اگر نهی
آغازی باش تا پایان نپذیرم
لبخندی باش در روز و شب من
در هم شکست از گریه لب من
بارانی باش بر این تشنه کویرم
آهنگی باش در این خانه بپیچ
پژواکی باش از بگذشته که هیچ
آهنگی نیست در نایی که اسیرم
از بوی تو چون پیراهن تو
آغشته شد جانم با تن تو
آغوشی باش تا بوی تو بگیرم
تا بوی تو بگیرم...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
يك نفر هست كه از پنجره‌ها

نرم و آهسته مرا مي‌خواند

گرمي لهجه باراني او

تا ابد توي دلم مي‌ماند

يك نفر هست كه در پرده شب

طرح لبخند سپيدش پيداست

مثل لحظات خوش كودكي‌ام

پر ز عطر نفس شب‌بوهاست

يك نفر هست كه چون چلچله‌ه

اروز و شب شيفته پرواز است

توي چشمش چمني از احساس

توي دستش سبد آواز است

يك نفر هست كه يادش هر روز

چون گلي توي دلم مي‌رويد

آسمان، باد، كبوتر، باران

قصه‌اش را به زمين مي‌گويد

يك نفر هست كه از راه دراز

باز پيوسته مرا مي‌خواند




 

Similar threads

بالا