رگ خواب این دل تو دست تو بوده
ترک های قلبم شکست تو بوده
منو با یه لبخند به ابرا کشوندی
با یک قطره اشکت به آتیش نشوندی
مدارا نکردی با دلواپسیمو
ندیده گرفتی غم بی کسیمو
با این آرزویی که بی تو محاله
یه شب خواب آروم فقط یک خیاله
دلم برای کسی تنگ است
که آفتاب صداقت را
به میهمانی گلهای باغ می آورد
و گیسوان بلندش را
به بادها می داد
و دستهای سپیدش را
به آب می بخشید
دلم برای کسی تنگ است
که چشمهای قشنگش را
به عمق آبی دریای واژگون می دوخت
و شعرهای خوشی چون پرنده ها می خواند
دلم برای کسی تنگ است
که همچو کودک معصومی
دلش برای دلم می سوخت
و مهربانی را
نثار من می کرد
دلم برای کسی تنگ است
که تا شمال ترین شمال
و در جنوب ترین جنوب
همیشه در همه جا
آه با که بتوان گفت
که بود با من و
پیوسته نیز بی من بود
و کار من ز فراقش فغان و شیون بود
کسی که بی من ماند
کسی که بی من نیست
کسی ...
دگر کافی ست……….
جهان برای من
با میلاد تو آغاز شده
و برگهای تقویم تنها
دیوارهایی فرضی است
که فاصله را یادآوری می کنند
تا باور کنیم بی آغوش
عشق
افسانه ای بیش نیست
اما حالا که دوباره میلاد توست
بیا با هم دیوانگی کنیم
مثلا من ماه را جای تو می بوسم
و تو با قاصدکی برای چشمانم لبخند بفرست
بعد با هم به ریش تقویم و دیوارهایش میخندیم
تنها خدا می داند
هر بار که می خندی
دیوارها کابوس آوار می بینند
هی دختر باران!
زیاد این دست و آن دست نکن!
بترس از دلی که دارد پرپر می شود...!
برای من
هیچ قراری نمانده هست...
بگو کجای آغوش قرار بگذاریم؟!
بگو
تا عاشقانههایم را
بر اندام آب بسایم
می خواهم سر تمام دلتنگیهایم را
با زلالی رویت ببرم...!!
[FONT="]وقتی خواستن ها بوی شهوت میدهندوقتی بودن ها طعم نیاز دارندوقتی تنهایی ها بی هیچ یادی از یار با هر کسی پر میشودوقتی نگاه ها هرزه به هر سو روانه میشودوقتی غریزه احساس را پوشش میدهدوقتی انسان بودن آرزویی دست نیافتنی میشوددیگر نمی خواهمت نه تو را و نه هیچ کس دیگر را[/FONT][FONT="] . . ....[/FONT]
دلتنگي و بيخوابي هديه هاي قشنگ عشقند.... دلم تنگ است ..
بيخوابم..
دلم ميخواد كمي بخوابم....
آرامش ندارم دلم براي روزهاي رويايي كه در رويايمان ميپريديم بي هيچ بهانه و محدوديتي... تنگ است. يك تاب گوشه حيات خانه نزديك درخت ياس و بوي روح افزاي ياس وشيطنت بچه ها... سيني چاي عصرانه..و يه دنيا عشق... شعر وموسيقي...و بوسه و سايه هايي كه ميپايند مارا مبادا ذره اي از عشق ما در هياهوي مشكلات...كم شده باشد.. آه ه ه... كه تمام شد اما بيتابي و بيخوابي هنوز آزارم ميدهد. دلم ميسوزد از باغي كه ميسوزد...
خیلی وقته یاد گرفتم
تنها بودن
نه
میترسم از تنهای
نه اینکه اعتراضی میکنم
تنها
گاهی دلم از نوشتن خسته میشود
هوس حرف زدن میکند
اما
دیگر حرفی ندارم که بزنم
عاشق شدم!
عاشق یک قاصدک...عاشق رقصیدنش درباد..
چقدر ناگهان بود عاشق شدنم!
پریدن و پرواز را عاشقانه هایش از یادم برد...
دل روزی پر خون بود... روزی پر عشق..
روزی بر از احساس.. روزی پر درد..
روزگارم تلخه شیرین بود!
از قضا روزی در خلوت من و قاصدک طوفان شد!
قاصدک را باد..آن خوش خبره...خوش سخنه عاشق ،برد...
من ماندم
دلم بی عشق...پر از زخم
دلم بی احساس...پر درد
دلم قاصدک میخواست... باد را.... رقصیدنش را...
کنــارت هستند ؛ تا کـــی !؟
تا وقتـــی که به تو احتــیاج دارند …
از پیشــت میروند یک روز ؛ کدام روز ؟!
وقتی کســی جایت آمد …
دوستت دارند ؛ تا چه موقع !؟
تا موقعی که کسی دیگر را برای دوســت داشـتن پیــدا کنـند …
میگویــند : عاشــقت هســتند برای همیشه نه …
فقط تا وقتی که نوبت بــــــازی با تو تمام بشود !
و این است بازی باهــم بودن … !