دل نامه یا نامه دل

وضعیت
موضوع بسته شده است.

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چقدر تحمل کم محلى سخته
وقتـــــــــــــــــــــــــــــى دارى از کل احساست مايه ميزارى

همیشه میون قاب خالی درهای بسته طرح اندام قشنگت پاک و رویایی نشسته کاش میشد چشام ببینن طرح اندام تو داره زنده میشه جون میگیره پا توی اتاق میزاره
 

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بایــــد بــــه بعضــــی پســــرا گفــــت :

آهــــای پســــر ...

حواســــت باشــــه ...!

ایــــن دختــــری كــــه بــــه تــــو دل داده ,

خیلی هــــا در " آرزوی نیــــم نگاهــــش " هستنــــد ...

لیاقــــت داشتــــه بــــاش ..............!
 

♥@SH!M♥

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

وقتي مي گويم ديگر سراغم نيا ؛

فکر نکن که فراموشت کردم.....

يا ديگر دوستت ندارم.....

نــــــــه...!

من فقط فهميدم....

وقتي دلت با من نيست.....

بودنت مشکلي را حل نمي کند....
 

shamira

عضو جدید
کاربر ممتاز
بعضی وقت ها سکــــــوت میکنی چون آنقدررنجیده ای که نمی خواهی حرفی بزنی.
بعضی وقت ها سکــــــوت میکنی چون واقعاحرفی واسه گفتن نداری
گاه سکــــــوت یه اعتراضه
گاهی هم به انتظار
اما بیشتر سکــــــوت واسه اینه که هیچ کلمه ای نمی تونه غمی رو که تو در وجودت داری توصیف کنه
 

shamira

عضو جدید
کاربر ممتاز
نه حوصلـــــــــــه ی دوست داشتن دارم
نه میخواهـــــــم کســی دوستـــــــــــم داشته باشد
این روزها ســــــــــــردم…
مثل دی، بهمـــن، اسفنـــــــد
مثل زمســــــــتان
احســـــــــاسم یخ زده
آرزهایــــــــــــم قندیــــــل بستـه
امیـــــــــدم زیر بهمــــنِ ســـردِ احساســـــــاتم
دفـــــــــن شده
نه به آمــــــدنی دل خوشــــم و نه از رفـتــــــنی
غمگیــــن
این روزها پــــُر از سکــــــــــوتم….
 

yara59

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز

شعر احمدك را مي گويند معلم كرماني شادروان مهندس علي اصغر اصفهاني در سال 1334سروده است












برای كودكان رنج‌کشیده بر روی دريای نفت:



معلم چو آمد، به ناگه کلاس
چو شهری فروخفته خاموش شد؛
سخن‌های ناگفته‌ی کودکان
به لب نارسیده فراموش شد.


سكوت كلاس غم‌آلوده را

صدای درشت معلم شکست؛
ز جا احمدک جست و بند دلش
بدین بی خبر بانگ، ناگه گسست:
بیا احمدک، درس دیروز را
بخوان تا ببینم که سعدی چه گفت.
ولی احمدک درس‌ ناخوانده بود
به جز آنچه دیروز آن‌جا شنفت.
عرق چون شتابان سرشک یتیم
خطوط خجالت به رویش نگاشت؛
لباس پر از وصله و ژنده‌اش
به روی تن لاغرش لرزه داشت.
زبانش به لکنت بیفتاد و گفت:
بنی‌آدم اعضای یکدیگرند
وجودش به یک‌باره فریاد کرد:
که در آفرینش ز یک گوهرند.
در اقلیم ما رنج بر مردمان،
ـــ زبان دلش گفت بی‌اختیار ـــ
چو عضوی به درد آورد روزگار،
دگر عضوها را نماند قرار.
تو کز، کز، تو کز ... وای! یادش نبود؛
جهان پیش چشمش سیه‌پوش شد.
سرش را به‌سنگینی از روی شرم
به پایین بیفکند و خاموش شد.
ز چشم معلم شراری جهید
نماینده‌ی آتش خشم او؛
درونش پر از نفرت و کینه گشت،
غضب می‌درخشید در چشم او.
چرا احمدِ کودنِ بی‌شعور،
معلم بگفتا به لحن گران
نخواندی چنین درس سهل و روان؟
مگر چیست فرق تو با دیگران؟
عرق از جبین، احمدک پاک کرد.
«خدایا! چه می گوید آموزگار؟
نمی‌بیند آیا که در این میان
بوَد فرق مابین دار و ندار؟»
به‌آهستگی، احمد بینوا
چنین زیر لب گفت با قلب چاک
که آنها به دامان مادر خوش‌اند؛
و من بی‌وجودش نهم سر به خاک.
به آنها جز از روی مهر و خوشی
نگفته کسی تا کنون یک سخن؛
ندارند کاری به‌جز خورد و خواب؛
به مال پدر تکیه دارند و من...

من از روی اجبار و از ترس مرگ
کشیدم از آن درس بگذشته دست؛
کنم با پدر پینه‌دوزی و کار؛
ببین! دست پرپینه‌ام شاهد است.





سخن‌های او را معلم برید.
هنوز او سخن‌های بسیار داشت.
دلی از ستم‌های ظالم نژند،
دلی بس ستم‌دیده و زار داشت.





معلم بکوبید پا بر زمین
که این پیک قلبی پر از کینه است:
به من چه که مادر ز کف داده‌ای؟
به من چه که دستت پر از پینه است؟
یکی پیش ناظم رود با شتاب
به همراه خود یک فلک آورَد؛
نماید پر از پینه پاهای او
ز چوبی که بهر کتک آورَد.
دل احمد آزرده و ریش گشت
چو او این سخن از معلم شنفت؛
ز چشمان او کورسویی جهید
به یاد آمدش شعر سعدی و گفت:





ببین، یادم آمد، دمی صبر کن؛
تأمل ـــ خدا را ـــ تأمل، دمی؛
تو کز محنت دیگران بی‌غمی
نشاید که نامت نهند آدمی!




http://www.www.www.iran-eng.ir/mail/h/upqy6jcf0c1/?view=att&th=1409a0cf39932c25&attid=0.0.1.1&disp=emb&zw&atsh=1http://www.www.www.iran-eng.ir/mail/h/upqy6jcf0c1/?view=att&th=1409a0cf39932c25&attid=0.0.1.2&disp=emb&zw&atsh=1




















 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
از قوي بودن خسته ام !
دلم يک شانه ميخواهد
تکيه دهم به آن
بي خيال همه دنيا
دلتنگي هايم را ببارم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

*** گاهی دلت از کسایی میگیره



که فکر می کردی با تمام

آدمهای کنارت فرق دارن !

خودشون … دنیاشون … زندگیشون …

و بعد ازمدتی می فهمی که دنیایی ندارن

که بخوان به خاطرش زندگی کنن(!)

این آدما وجودشون توی



ذهنتم زیادیه چه برسه تو زندگیت ! !***

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
امشب شب آخره که مزاحم دلت شدم ، خورشید فردا مال تو
ببخش که عاشقت شدم ، بدرقه لازم ندارم

خودم میرم عزیزترین ، نزار بمونه زیر پا ، قلبم رو بردار از زمین

"دوستت دارم" برای تو فقط یه حرف ساده بود

غافل از اینکه قلب من منتظر اشاره بود
 

fahimeh89

عضو جدید
کاربر ممتاز
دنیا کوچک تر از آن است که گم شده ای را در آن یافته باشی...
هیچ کس اینجا گم نمیشود ، آدم ها به همان خونسردی که آمده اندچمدانشان را می بندند و ناپدید می شوند یکی در مه
یکی در غبار یکی در باران
یکی در باد و بی رحم ترینشان در بـــــــــــــرف...
آنچه به جا می ماند رد پایی است و خاطره ای که هَراَزگاهی پس میزند مثل نسیم سحر پرده های اتاقـــــــــــت را . . .

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خاطره ها را حبس می کنم

تا شاید

راهی برای رهایی از خویش پیدا کنم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ﻣـــﺮﺩ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﺎ ﭘﺴﺮ ﺧﻮﺷﮕﻞ ﺑﻮﺩﻥ ﻓﺮﻕ ﺩﺍﺭﻩ . . .

ﻣـــﺮﺩ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﺎ ﻣﺎﻧﮑﻦ ﺑــﻮﺩﻥ ﻓﺮﻕ ﺩﺍﺭﻩ . . .

ﻣـــﺮﺩ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﺎ ﭘﻮﻝ ﺑﺎﺑﺎ ﭘُﺰ ﺩﺍﺩﻥ ﻓﺮﻕ ﺩﺍﺭﻩ . . .

ﻣـــﺮﺩ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﺎ ﺍﻟَﮑﯽ ﺧﺎﻟﯽ ﺑﺴﺘﻦُ ﻭ ﺩﺭﻭﻍ ﮔﻔﺘﻦ ﻓﺮﻕ ﺩﺍﺭﻩ . . .

ﻣـــﺮﺩ ﺑﻮﺩﻥ ﯾﻌــــــــــﻨﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﻗﻮﻝ ﺩﺍﺩﯼ ﺣﺮﻓﺖ ﺩﻭ ﺗﺎ ﻧــــــﺸﻪ . . .!


__________________
 

shamira

عضو جدید
کاربر ممتاز
آدمک برفی خیس بود
تا میانه ی تابستان ماند
کسی ندانست
قلب گداخته ی من
در دونش می طپیدوپنهان بود،
و او عاشقانه مقاومت می کرد
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
می دونی

باید بفهمی وقتی دلت می گیره …

تنهایی !

باید یاد بگیری از هیچ کس توقع نداشته باشی !

باید عادت کنی که با کسی درددل نکنی !

باید درک کنی که هر کس مشکلات خودشو داره !

باید بفهمی وقتی

ناراحتی …

دلتنگی …

یا بی حوصله ای …

هیچ کس حوصله ی تو رو نداره !

دیگه باید فهمیده باشی همه رفیقِ وقتای خوشی اند !

+


یه وقتایی باید رفت…!

اونم با پای خودت…!

باید جاتُ تو زندگی بعضی ها خالی کنی…!

درسته تو شلوغیاشون متوجه نمیشن چی میشه…!

ولی بدون…

یه روزی…

یه جایی…

بد جوری یادت می افتن که دیگه خیلی دیر شده خیلی…
 

shamira

عضو جدید
کاربر ممتاز
رو در روی تو
درست در مسیر لبهایت
به من بگو
چگونه می توان رستگار بود؟!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گاهی ارزش داره از همه چیزت بگذری

تا لبخند رو به لبای یکی هدیه کنی

گاهی میتونی با یه کار کوچیک همون لبخند رو بکاری رو لباش

گاهی مهم اینه که بخوای بخندونی

اون وقت خدا هم میخنده

گاهی از خودت بگذر ...

فقط گاهی ..

 

shamira

عضو جدید
کاربر ممتاز
ـ در من احساس مرده است
اینجا به مرز بی تفاوتی ها رسیده ام
دلم را دیگر هیچ نمی لرزاند
در من دلهره…
در من ترس…
در من احساس مرده است…
این روزها بی خیال خیالم شده ام
منتظرم دنیا تمام شود……….
 
  • Like
واکنش ها: K.T

shamira

عضو جدید
کاربر ممتاز

دلم میخواست یکیو داشتم بعضی وقتا که مردم خسته ام میکنن میومد کنارمو دستاشو میذاشت دو طرف صورتمو زل میزد تو چشام و میگفت:
ببین….
تو منو داری…
 

shamira

عضو جدید
کاربر ممتاز
یاد گرفتـــه ام ……
انسان مدرنـــی باشــــم
و هــر بار که دلتنـــــــگ میشــــوم
بـه جای بغـــــض و اشــــک …..
تنهـــا به این جملـــه اکتفــا کنـــم کــه ..
هوای بـــد، ایــن روزهــا
آدم را افســــــــرده میکنـد ..!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بودنت را دوست دارم... وقتی پنجه درکمرم حلقه میکنی

و سخت منو می فشاری

و وادارم میکنی ک به هیشکی فک نکنم .... جز تو
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلتنگی و بچه هایش، با ما زندگی می کنند...

در آپارتمانی شصت متری!!

" علی باباچاهی "
 

Ahmad Engineer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
فاجعــــه يعنى

آنقدر در تو غــرق شـــده ام

که از تلاقـــى نگاهـــم باديگرى احســـاس خيانــت ميـــکنم!

عشـــق يعنى همين...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

غم بی تو بودن آن چنان سنگین است که به هر آینه ای می نگرم.می شکند!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
كجا بايد رفت؟...

ز كه بايد پرسيد؟!!!

واژه عشق و پرستيدن چيست؟

جان اگر هست چرا در من نيست؟

من كه خود مي دانم..

راه من راه فناست

قصه عشق فقط يك روياست...

آه ...

اي راه سكوت...

آه اي ظلمت شب...

من همان گمشده اين خاكم...

به خدا عاشق قلبي پاكم

:? :? :? :? :? :? :? :?
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا