در اتاقم هنوز باران می آید
تو فکر میکنی رد پای مارا در کوچه آب گرفته است؟
تو از پشت شیشه پنجره پیدایی
با همان قد بلند وموههای پرپشت
هنوز پاهایت خیس است
چشمانت را ندارم
می آیم وانگشتانم را به انگشتانت از پشت شیشه میچسبانم
من از شیشه وپنجره وفاصله بیزارم
بگو که هستی
هستم
من و تو و لی لی در اتاق
پنجره بی پرده و شیشه باز
آمده ای کدام گوشه قلبم را بلرزانی
آمده ای که چگونه به آتشم بسوزانی
بگو که می روی ونمی مانی تا من برای خوب دیدنت هزار بار التماس کنم
بگو
بگو
که هستی اما پنهانی
پنهانی وهستی
اما رویایی.