رد پای احساس ...

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

من ته باغ کسی را دیدم که در دستش سبد عاطفه داشت، داشت زیر چناری غمگین تخم آواز قناری می کاشت...
 

fatimakhanom

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقتی دل دست‌هایم
تنگ می‌شود برای انگشتان کوچکت
آن‌ها را می‌گذارم برابر خورشید
تا با ترکیبی از کسوف و گرما
دوری‌ات را معنا کنم...


کتاب : دست‌هایت بوی نور می‌دهند
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

برگـَـــرد..

یادت راجاگذاشتی ...
نمي خواهم عُــمري به اين اميد باشم
كه براي بُردنَش بر مي گردي ..



 

یاربانو

عضو جدید
بعضی آدم ها مثل کبریت می مونن
خودشون ارزش چندانی ندارن
اما می تونن زندگیتو به آتیش بکشن ! :)
 

یاربانو

عضو جدید
دلم می خواست سقف معبد هستی فرو میریخت
پلیدی ها وزشتی ها ،به زیر خاک می ماندند
بهاری جاودان آغوش وا می کرد
جهان در موجی از زیبایی وخوبی شنا می کرد!
بهشت عشق می خندید .
به روی آسمان آبی آرام،پرستو های مهر ودوستی پرواز می کرد
به روی بام ها،ناقوس آزادی صدا می کرد...
مگو (این آرزو خام است!)
مگو "روح بشر همواره سرگردان و ناکام است"
اگر این کهکشان از هم نمی پاشد
وگر این آسمان در هم نمی ریزد
بیا تا ما "فلک را سقف بشکافیم وطرحی نو در اندازیم"
به شادی:گل بر افشانیم ومی در ساغر اندازیم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به دلم گفته ام:

آن یوسفی هــــــــــم که بازگشت به کنعانش استثنا بود...

" تـــــــــــــــــــــــو غمت را بخور"
تو ممکن است از من دور شده باشی

اما کوچک هرگز!…

بگذار بگویند چیزی از پرسپکتیو نمیداند!!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم می خواست سقف معبد هستی فرو میریخت
پلیدی ها وزشتی ها ،به زیر خاک می ماندند
بهاری جاودان آغوش وا می کرد
جهان در موجی از زیبایی وخوبی شنا می کرد!
بهشت عشق می خندید .
به روی آسمان آبی آرام،پرستو های مهر ودوستی پرواز می کرد
به روی بام ها،ناقوس آزادی صدا می کرد...
مگو (این آرزو خام است!)
مگو "روح بشر همواره سرگردان و ناکام است"
اگر این کهکشان از هم نمی پاشد
وگر این آسمان در هم نمی ریزد
بیا تا ما "فلک را سقف بشکافیم وطرحی نو در اندازیم"
به شادی:گل بر افشانیم ومی در ساغر اندازیم
چه زیبا اشکهایت را به نظاره می نشینم این در غلطان
این احساس ناب
این بودن ها و نبودن ها


 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خوش به حالت آسمـــانـــ
بغضت کـــ میشکــند
همه خوشــحال میشــوند
بغض من کــ میشــکند
همه میگــویند:

چتــــه بـــــــاز
!!!!!!
 

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دستت را بیاور



مردانه و زنانه اش را بی خیال


دست بدهیم به رسم کودکی


قرار است هوای هم را / بی اجازه داشته باشیم ...!
 

Ahmad Engineer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
غنچه از خواب پريد ... و گلي تازه به دنيا آمد ...خار خنديد و به گل گفت : سلام ... و جوابي نشنيد ...

خار رنجيد ولي هيچ نگفت ...

ساعتي چند گذشت ... گل چه زيبا شده بود ...دست بي رحمي آمد نزديک ... گل سراسيمه ز وحشت افسرد ...

ليک آن خار در آن دست خليد ... و گل از مرگ رهيد ...

صبح فردا که رسيد ... خار با شبنمي از خواب پريد ... گل صميمانه وشادان به او گفت : سلام ...
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
......

......

وقتی باعث لبخند بشی
میتونی
احساس زندگی کنی
ولی وقتی
اشکی جاری میکنی
قلبت میگیره
شاید سکوت کنی
و هیچی نگویی
ولی انکه باید بداند
میداند
که هرگز قصد اینکه
اشکی را
دربیاوری
نداری
 

eelhamm

عضو جدید
دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت: " او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! "
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود: "مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد !
" عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز...!

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مي گويند رسيدن به آرامش هدف است بايد گفت آرامش تختگاه نوک کوه است آيا کوهنورد هميشه بر آن خواهد ماند ؟ بيشتر زمان زندگي او در پايه و دامنه کوه مي گذرد به اميد رسيدن به آرامشي اندک و دوباره نهيب دل و دلدادگي به فرازي ديگر .
 

senator007

عضو جدید
امشب به قصه ی دل من گوش می کنی
فردا مرا چو قصه فراموش می کنی

این دُر همیشه در صدف روزگار نیست

می گویمت ولی تو کجا گوش می کنی


دستم نمی رسد که در آغوش گیرمت

ای ماه با که دست در آغوش می کنی

در ساغر تو چیست که با جرعه ی نخست

هشیار و مست را همه مدهوش می کنی


مِی جوش می زند به دل خُم بیا ببین

یادی اگر ز خون سیاووش می کنی

گر گوش می کنی سخنی خوش بگویمت

بهتر ز گوهری که تو در گوش می کنی


جام جهان ز خون دل عاشقان پر است

حرمت نگاه دار اگرش نوش می کنی

سایه چو شمع شعله در افکنده ای به جمع

زین داستان که با لب خاموش می کنی.
 

fahimeh89

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو هر شب بی ادعا در من شعر می شوی . . .

و من هر روز مغرورانه پز شاعر بودنم را میدهم ...!
 

Ahmad Engineer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست

و دلم بس تنگ است

باز هم می‌خندم

آنقدر
می خندم كه غم از روی رود…

زندگی باید كرد

گاه با یك گل سرخ

گاه با یك دل تنگ

گاه باید رویید در پس این باران

گاه باید خندید بر غمی بی‌پایان…
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
می گوید در لحظه باش!



من هر لحظه با توام


با نفس


و احساس آبی آسمان


من با شفافیت آب


و آبی لحظه های حضور با توام.


جریان عمیق عشق


گذشته ام را پیوند کرده تا لحظه حال


و حضور تو


حضور لحظه هایم را در خود


و حضور مرا در لحظه ها


به نور عجیب خود


شعله ور ساخته است

 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
M *** ♥♥♥ در خلوت احساس ♥♥♥ *** ادبیات 2234

Similar threads

بالا