باران

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
باران بر چهره ام
میخورد
انچنان با شکوه میشود
ان لحظات
که صورتم را باران خیس خیس میکند
انچنان که
گاهی که
دلم چند قطره اشک میخواهد
ارام به زیر همچین بارانی میروم
و اهسته و بی صدا
میبارم
و اینگونه
حس میکنم
خدا مرا در اغوش گرفته
و کمتر
درد بی کسی را میکشم
و اهسته
با صدای بلند
در کوچه ای
نام خدایم را صدا میزنم
شاید انوقت که
بشنود
دیگر تنهایم نگذارد
و مرا محکمتر در اغوش بگیرد
ان هنگام که
شدت بارانش را دو چندان میکند
و مرا
انچنان خیس میکند
که هر کس مرا ببیند
به خیالش مجنون شده ام
اری مجنونم
مجنونی ناشناس
که کسی نمیفهمد
زبان حرفهایش را و تنها
باران میفهمد
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

زیــــن پـس تنــــــــــــــها ادامــــه میـدهـم، در زیــر بــاران ...

حتـــی بـه درخـواست چــــــتر هم جـــواب رد مــیـدهـم ....!!!

مــیخواهـم تنــــــــــــــهایی ام رابـه رخ ایــــن هـــوای دو نــــفـــره بکشم ....!

بـــــــــــــاران نبــــــــــار...!!! مـــن نـــه چتـــر دارم نـــه یـــار ...!
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
از لحظه ای که
عاشق شدم
به باران هم علاقه مند شدم
صبورتر شدم و فهمیده ام
عاشقی که
صبور نباشد
نمیتواند
دل معشوقش را بدست بیاورد
همینطور بی پروا تر شدم
باران را در اغوش میکشم
ان لحظه که چهره ام را نوازش
میکند
ارام ارام میشوم
اخر حس میکنم میتوانم
بلند شوم و ادامه دهم
گاهی امید دیدن باران در هوای ابری
مرا یاد لحظاتی میاندازد که
امید دیدن دوباره انکه از تو دور هست
به تو میدهد
و همین امید راهم را روشن میسازد
تنها هستم
اما
دیگر نمیترسم
اخر خوب فهمیده ام
انان که
واقعا عاشقند
دیگر از هیچ کس و هیچ چیز نمیهراسند
مگر نبودن
معشوقشان انان را نگران میکند
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
روزهاست از سقف لحظه هایم یاد تو می چکد ، اگر باران بند بیاید از این خانه می روم
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
باران
را هرگاه در اغوش کشیدم
مرا ارام میکرد
ولی هر بار که خواستم
تو را در اغوش بگیرم
تنها
رهایم میکردی
پس حال باران و خیالت میشود
همدم روزهای تنهاییم
و انوقت
ارام و بی صدا
با خود خواهم گفت
دوستش دارم خدای من
مراقب انکه دوستم ندارد باش
با انکه میدانم تو دوستش داشته باش و تنهایش نگذار
باران ببار که
دلم گاهی انقدر میگیرد که
حتی قطراتت نیز مرا
مرهم نیست
تنها در این لحظات اغوشی را
کم میاورم
همین درد دارد که حتی
یک نفر هم ندارم
تا بوانم
به ارامی سر بر شانه اش بگذارم
و زار زار بگریم
و اسوده بمیرم
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
باران
تا میتوانی ببار
اینجا زمین هست
هر چقدر هم بباری
رسم ادمهایش
همچون تو نمیشود
رسم ادمهایش
همین هست
که فقط به دنبال فراموشی دیگری هستند
و زمین انقدر گرد هست که
اگر روزی در ان
از کسی دور شوی
تا به ان
برسی
انقدر طول میکشد
که میفهمی
هرگز نرسیدن بهتر هست
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
صدایِ نغمه هایِ باران
از گلویِ کوچه می آید
هم آواز با
پرندگانی که در باغچه سبز شده اند.
راستی بامداد که برسد
بهار را
لایِ یک کارت تبریک
برایت خواهم فرستاد
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
باران باران
ببار
دلم خون هست
کسی چه
میداند
دلم خون هست
کسی چه
میداند
قلبم سرشار از درد هست
کسی چه
میداند
تمام مفهوم زندگیم یک نفر هست
ولی مفهوم زندگیش
را نمیشناسم
شاید رسم معشوقه بودن را بلد نیستم
شاید هم
او رسم عاشقی را به سبک خود تنها بلد هست و من
سبک او را هنوز فرانگرفت
بارا باران ببار
بر دل پر ازخونم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
روزي مـيـرسـد . . .

در حـسـرتـم بـمـانـي

در روزي بـارانـي ، مـن در اوج و تـو در ويـرانـي . . .

يـه روزي صـادقـانـه صـدايـت کـردم . . .

عـاشـقـانـه نـگـاهـت کـردم . . .

حـالـا عـاجـزانـه نـگـام مـيـکـنـي

بـا حـسـرت صـدام مـيـکـنـي

امـــا فــقــط

بـــــرو . . .
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ببار باران......
ببار باران که دل تنگم.....
مثال مرده بی رنگم

ببار باران کمی ارام ...


که پاییز هم صدایم شد


که دلتنگی وتنهایی رفیق باوفایم شد


ببار باران....


بزن بر شیشه ی قلبم بکوب این شیشه رابشکن


که درد کمتری دارد اگر با دست تو باشد


که تا اوج نخفتن ها مدام باریدم از یادش


ببار باران....


درخت برگ خوابیدن


اقاقی....


یاس وحشی....


کوچه ها روزهاست خشکیدند


ببار باران....


جماعت عشق را کشتن


کلاغا بوته ی سبز وفا را بی صدا خوردند


ولی باران تو با من بی وفایی...


تو هم تا خانه ی همسایه می باری و تا من .....


می شوی یک ابر تو خالی


ببار باران...........


ببار باران...............که تنهایم...


.


..


.
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
باران ببار
بر صورت تبدارم ببار
بر گونه هایی
که خیس میشود از اشک
تنا تو مرهم درد نهان دلم هستی
دردی که
جرات ندارم با کسی بگویمش
چطور بگویم به ادمها
من بی احساس
شده ام
دیگر عشقی در درونم
حس نمیکنم
کاش میفهمیدم کجا
را اشتباه رفتم
که احساسم را گم کرده ام
گم شده ام
در بی احساسی خود
و غرق در تنهایی هستم
بببار باران انچنا که
شاید این قلب یخ کرده ام
دوباره بتپد
دیگر از نتپیدن قلبم خسته شده ام
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
ببار باران
ببار
انجا که
کودکی در خواب هست ببار
انجا که
پیرمردی بی سرپناه هست
نبار
انجا که
عشقی در حال شکل گرفتن و جان گرفتن هست
ببار
انجا که
روز جداییست
انچنان ببار که نگذاری
دستان هم را رها کنند
ببار باران
بر قلب ادمهایی ببار که
هنوز یخ نکرده و میدانند
معنای باریدن
باران این
نیست که
با منت بر زمین میبارد
بلکه رحمتیست
از جانب خدا بر زمینیانی
که یادشان بیاید
خدا چه مهربان هست
و میخواهد
انان را پاک کند
 

eelhamm

عضو جدید
صدای باران زیباترین ترانه خداست که طنینش زندگی را برای ما تکرار می کند؛
نکند فقط به گل آلودگی کفشهایمان بیندیشیم!؟
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
شکوه باران در یک روز بارانی نمیشود دید
در روزهایی میتووانی شکوهش را درک کنی
که باران مدتها نباریده باشد
باران ببار
اینجا
مدتها
با دیدن
باران
چتر میگیرند و میروند
اینجا مدتها
با دیدن باران
میگویند
چه هوای بدی
ببار
که میخواهم
زیرت به پایکوبی بپردازم
انچنان
پاکوبی کنم
برایت تا
قطرات باران
را شیفته
خویش کنم
انچنان شیفته
که وقتی چهره به سوی اسمان میبرم
قطرات
بر لبانم
بنشینند
و بوسه بر لبانم بزنند
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
وقتی دلم میگیرد
به ابرها میگویم
ببارند
به باران میگویم
خوب بر صورتم ببار
و انگاه که باریدن باران شروع میشود
قلبم را میتوانم کمی حس کنم
کسی چه میداند
در کدامین روز بارانی قرار هست
قلبم بایستد
ولی دیگر
دلم گرم ماندن در زمین نیست
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
باران
بر گونه هایم ببار
این گونه های
تب دار
به خنکی و پاکی تو نیاز دارند
نه به
دستانی که
همیشه نمیتوانند
اشکهایم را پاک کنند
اشکهایم را
تو پاک کن
که هر بار
که میبارم
تو نیز
با من میباری
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مرا باران به این دنیا اورد .......

من زاده ی قطره های بارانم....

من از عشق ........من از دل اواره ترین و مجنون ترینم ....

من زنده ام به باد ......به حسرت اغوش درونم ...

من خسته ام از دل که اوازه ی جنونش مرا بی تاب ترینست ...

من ارامم ...

من فانوس روشنی بخش نگاه دریا را به ساحل عاشقترینم ...

من راهم را به عشق .....به احساس میگزینم ..

مرا اب میداند ..

مرا دل میداند ....

من را تنها یک دل میداند ...

دلی که عاشقترین است ....


 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
باران ببار
که من
در عشق خویش محکوم به تنهایی هستم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مـی گـویـنـد بـاران کـه بـبـارد

بـوی ِ خـاک بـلـنـد مـی شـود . .

پـس چـرا ایـنـجـا

بـاران کـه مـی بـارد

عـطـر خـاطــره هـا مـی پـیـچـد ؟ . . .
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
باران که میبارد
لبخند میزنم
گاهی باران میشود یه خاطره
زیبا
خاطره بارانی
من
همان لحظاتیست
که زیر باران با صدای بلند
گفته ام
دوستت دارم
به انکه عزیز دلم هست
و انگاه باران را شاهد گرفتم
تا شاهد
احساسی که
درون سینه ام
دارد بشود
و شاید روزی به
گوش
انکه دوستش دارم
برساند
راز دلم را
 

eelhamm

عضو جدید
باران که می بارد تمام کوچه های شهر پر از فریاد من است که می گویم:

من تنها نیستم , تنها منتظرم...
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
باران ببار
اینجا اگر نباری
گلها پژمرده میشود
و انگاه پسر گل فروش
سر چهار راه غمگین میشود
اخر دیگر گلی شادداب ندارد
تا جلوی ماشینهایی انچنانی ببرد
و بفروشد
 

eelhamm

عضو جدید


اندکی عاشقانه تر زیر این باران بمان ابر را بوسیده ام تا بوسه بارانت کند . . .
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
می زنی بر دف زمین
گامهای شفاف خویش را
می خرامی آرام
با دامن رنگ رنگت، با ترنم ِ الوانت
در کوچه سارهای
خزان
و زنبوران باد به کندوی گیسوانت
لانه می کنند
شهزادهء باران ساز
بانوی پاییز!
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
اینجا باران میبارد
گفته بودم
تا دلم میگیرد
باران انچنان میبارد که نگو
انچنان میبارد که
حد ندارد
به زیرش میروم
و به سوی باران نگاه میکنم
دیگر چه فرقی دارد
وقتی
دل شکسته ام
را خود خدا
در اغوش میگیرد
خودش نوازشم میکند
ارامم میکنند
انگاه تا دلت میخواهد
دلم را بشکن
کسی چه میفهمد
کسی شاهد نیست جز خودت
اما میدانم
دیگر از هیچ چیز نمیهراسم
اخر میدانم
خدا خودش مرهمی برایم میفرستد
به اسم باران
انگاه تمام مرا در اغوش میکشد
و دستانم را میگیرد مرا در اغوش میفشارد
و میگذارد در اغوشش ببارم
انگاه باز هم
مرا بازی دهید
دلم را بشکنید
که خوب میدانم
یکرنگ که باشی
صادق که باشی
مهربان که باشی
متعهد هم باشی
تنها
دلشان را طوری میزنی که
نگاهت هم نمیکنند
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
دوباره که دلم گرفته
شدمسکوت
رف نمیزنم
تنها نگاه میکنم
و چه لذتی دارد
وقتی دلم اینگونه میگیرد
و ابرها در اسمان پدیدار میشود
حداقل خدا
میداند
چگونه
مرا در اغوش بگیرد
با بارانش
و من بی صبرانه منتظر لحظاتی هستم
که به زیر باران بروم و حسابی قدم بزنم
تا کسی
نفهمد
اشکهایم را
و جای باران بر گونه های تبدارم را
کسی نفهمد
سرخی چشمانم از چیست
و تنها
دعای باران میخوانم
ببار باران
ببار
بر من و دل تنگم
ببار
 
بالا