اشعار و نوشته هاي عاشقانه

fahimeh89

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]قند لبانت؛

[FONT=arial,helvetica,sans-serif]نمک گیرم کرد!


[FONT=arial,helvetica,sans-serif]نميدانم فشارم بالاست يا قندم![/FONT]
[/FONT]
[/FONT]
 

abyss ocean

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
اي كاش در آن لحظه كه تقديم تو شد هستي من...
مي‌سپردم كه مراقب باش....
جنس اين جام، بلور است ...
پر از عشق و غرور است....
مبادا بازيچه شود...


مي‌شكند...
 

anise b

عضو جدید
کاربر ممتاز
آرزو
...


ای کاش با عشق نمی آمدی
تا با دلزدگی بروی
ای کاش
دوستانه می آمدی
تا سلامی بگویی
احوالی بپرسی
درد دلی بکنی
چای نعناع بنوشی
سیگاری با دود سبز بکشی
بوسه ای گرم بر گونه ام بزنی
و بروی...

حال که اینچنین سرد می روی
یادت باشد چیزی به جا نگذاری
مبادا برگردی
و اشکهایم را ببینی.

"چوکاش لوبین، ترجمۀ حسین منصوری"
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز


عاشق نبودي تو من عاشقت بودم
درقبله گاه عشق بودي تو معبودم
آرام و آسوده در خواب خوش بودي
يک لحظه من بي تو هرگز نياسودم
من با نفسهايم نام تورا خواندم
کاش اي هوس بازم با تو نمي ماندم
روزي که ميگفتي من با تو ميمانم
روزي که دانستي من بي تو ميميرم
روزي که با عشقت بستي به زنجيرم
بازنده من بودم اين بوده تقديرم
خوش باوري بودم پيش نگاه تو
هر دم زچشمانت خواندم کلامي نو
عشق تو چون برگي در دست طوفان بود
دل کندن و رفتن پيش توآسان بود
روزي به من گفتي ديگر نميمانم
گفتم که ميميرم گفتي که ميمانم
باور نميکردم هرگز جدايي را
آن آمدن با عشق اين بي وفايي را .
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
ﺩﺧﺘـــﺮﯼ ﺭﺍ ﺑـﺎ ﺩﺭﻭﻏــﻬـﺎﺕ


ﻓــﺮﯾـﺐ ﺩﺍﺩﯼ


ﻗــﺒـﻞ ﺍﺯ ﺍﯾـﻨـﮑـﻪ ﺑـﮕــــﯽ ﭼـــﻘـﺪﺭ


ﺍﺣـــﻤـﻖ ﺑـــﻮﺩ


ﺯﻳـــﺮ ﻟــﺐ ﺑــﻪ ﺧـــﻮﺩﺕ ﺑـــﮕـﻮ ﭼـــﻘـﺪﺭ


ﻣــﻦ ﺁﺷــﻐــﺎﻟــﻢ …!!!
 

fahimeh89

عضو جدید
کاربر ممتاز
شرمنــده ام
کــه هیچ وقت، مهربانــی هایت را منتشـــر نکردم
امـا تــا دلــت بخواهد گلایـه هـا را "پست" کردم
و غریبه هــا "لایک" زدند ...
کــاش می توانستم صدای تــو را بنویسم!
 

anise b

عضو جدید
کاربر ممتاز

ساقیـــا امشب صدایـــت بـا صدایـم ساز نیست
یا که من بسیار مستم یاکه سازت ساز نیست

ساقیــــا امشـــب مخالــــف مینـــــوازد تار تـــــو
یا که من مسـت و خرابم یا که تــارت تار نیست
 

*sasa*

عضو جدید
دیگر هوای برگرداندنت را ندارم…
هرجا که دلت میخواهد برو…
فقط آرزو میکنم
وقتی دوباره هوای من به سرت زد، آنقدر آسمان دلت بگیرد که با هزار شب گریه چشمانت، باز هم آرام نگیری…
و اما من…
بر نمیگردم که هیچ!
عطر تنم را هم از کوچه های پشت سرم جمع میکنم،
که نتوانی لم دهی روی مبل های راحتی،با خاطراتم قدم بزنی!
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد


هیچ بارانی از بهشت
و هیچ عطری از بهار
خاموش نمی کند
پروانه ای را که در پیله اش
آتش گرفته است

هیچ رؤیائی جرآت نمی کند
به شعله های عشق تو در من
نزدیک شود !
 

*sasa*

عضو جدید
كجا باید رفت؟.....

ز كه باید پرسید؟!!!

واژه عشق و پرستیدن چیست؟

جان اگر هست چرا در من نیست؟

من كه خود می دانم ..

راه من راه فناست

قصه عشق فقط یك رویاست ...
.
اه ای راه سكوت...

اه ای ظلمت شب....

من همان گمشده ی این خاکم

به خدا عاشق قلبی پاكم.....
 

fahimeh89

عضو جدید
کاربر ممتاز
دستانِ من نمی‏توانند
نه؛ نمی‏توانند
هرگز این سیب را
عادلانه قسمت کنند!‏
تو
به سهم خود فکر می‏کنی
من
به سهم تو!‏



 

shabnam111

عضو جدید
کاربر ممتاز
به خودم قول داده بودم اگر روزی مرا شکستی،
مواظب باشم تکه های وجودم احساست را پاره نکنند،
نگرانم...
نه برای خودم که زیر خروارهای خاطرات کاهی ات له شده ام
نگرانم ...
برای تو ، که نکند آب در دلت تکان بخورد
 

*sasa*

عضو جدید
مرغ عشق
فخر فروشی مکن ...
معشوق تو نیز به لطف قفس است که وفادار مانده ... !
 

*sasa*

عضو جدید
خدایا...!!!
جای سوره ای
به نام " عشق " در قرآنت خالی ست
که اینگونه آغاز میگردد :
و قسم به روزی که قلبت را می شکنند . . .
و جز خدایت
مرهمی نخواهی یافت
 

*sasa*

عضو جدید
وقتی که نمیتوان ابراز کرد محبت را و فرو می بلعیم «آتش کلماتی» را که فریاد میزند
«زیبایی های زخم زن قلب » را ... « زیبایی هایش » را ...

وقتی احساس « خفگی » میکنیم ...

آنوقت است که حسودیمان به تو میشود که «خدایی و بی نیاز» ...

« بی نیاز» از اینکه دیگران بدانند چقدر آنها را دوست داری .

...

و انگار تو« تنها محبوبی» هستی که قبل از عاشقت ، « عاشق » میشوی
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

انـدوه

در طـعـم خـرمـا نـهفـتـه اسـت

وقـتـی ...

بـرای خـوانـدن سـوره ای می خـوری !
 
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست



منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست




شب تار است و ره وادی ایمن در پیش



آتش طور کجا موعد دیدار کجاست




هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد



در خرابات بگویید که هشیار کجاست




آن کس است اهل بشارت که اشارت داند



نکته‌ها هست بسی محرم اسرار کجاست




هر سر موی مرا با تو هزاران کار است



ما کجاییم و ملامت گر بی‌کار کجاست




بازپرسید ز گیسوی شکن در شکنش



کاین دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست




عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کو



دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست




ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی



عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست




حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج



فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست
 
به ملازمان سلطان که رساند این دعا را



که به شکر پادشاهی ز نظر مران گدا را




ز رقیب دیوسیرت به خدای خود پناهم



مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را




مژه سیاهت ار کرد به خون ما اشارت



ز فریب او بیندیش و غلط مکن نگارا




دل عالمی بسوزی چو عذار برفروزی



تو از این چه سود داری که نمی‌کنی مدارا




همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی



به پیام آشنایان بنوازد آشنا را




چه قیامت است جانا که به عاشقان نمودی



دل و جان فدای رویت بنما عذار ما را




به خدا که جرعه‌ای ده تو به حافظ سحرخیز



که دعای صبحگاهی اثری کند شما را
 
اگر آن ترک شیرازی

اگر آن ترک شیرازی

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را



به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را




بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت



کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را




فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب



چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را




ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است



به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را




من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم



که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را




اگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم



جواب تلخ می‌زیبد لب لعل شکرخا را




نصیحت گوش کن جانا که از جان دوست‌تر دارند



جوانان سعادتمند پند پیر دانا را




حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو



که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را




غزل گفتی و در سفتی بیا و خوش بخوان حافظ



که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا را
 
عشق رخ یار بر من زار مگیر

بر خسته دلان رند خمار مگیر


صوفی چو تو رسم رهروان می‌دانی

بر مردم رند نکته بسیار مگیر
 
یک شعر بسیاز زیبای عاشقانه و دوست داشتنی

یک شعر بسیاز زیبای عاشقانه و دوست داشتنی

یک شعر بسیاز زیبای عاشقانه و دوست داشتنی در قالب شعری قطعه گلچین شده ازمجموعه قطعات خواجه حافظ شیرازی – قطعه با موضوع عشق و عاشقی از حافظ .



خسروا گوی فلک در خم چوگان توشد



ساحت کون ومکان عرصهٔ میدان تو باد




زلف خاتون ظفر شیفتهٔ پرچم توست



دیدهٔ فتح ابد عاشق جولان تو باد




ای که انشاء عطارد صفت شوکت توست



عقل کل چاکر طغراکش دیوان تو باد




طیرهٔ جلوهٔ طوبی قد چون سرو تو شد



غیرت خلد برین ساحت ایوان تو باد




نه به تنها حیوانات و نباتات و جماد



هر چه در عالم امر است به فرمان تو باد
 
یک شعربسیار زیبا از حافظ شیرازی به نام ”
الا ای آهوی وحشی
” در قالب شعری مثنوی -مثنوی بلند و زیبا از خواجه حافظ شیرازی.

الا ای آهوی وحشی کجایی

مرا با توست چندین آشنایی



دو تنها و دو سرگردان دو بیکس



دد و دامت کمین از پیش و از پس




بیا تا حال یکدیگر بدانیم



مراد هم بجوییم ار توانیم




که می‌بینم که این دشت مشوش



چراگاهی ندارد خرم و خوش




که خواهد شد بگویید ای رفیقان



رفیق بیکسان یار غریبان




مگر خضر مبارک پی درآید



ز یمن همتش کاری گشاید




مگر وقت وفا پروردن آمد



که فالم لا تذرنی فردا آمد




چنینم هست یاد از پیر دانا



فراموشم نشد، هرگز همانا




که روزی رهروی در سرزمینی



به لطفش گفت رندی ره‌نشینی




که ای سالک چه در انبانه داری



بیا دامی بنه گر دانه داری




جوابش داد گفتا دام دارم



ولی سیمرغ می‌باید شکارم




بگفتا چون به دست آری نشانش



که از ما بی‌نشان است آشیانش




چو آن سرو روان شد کاروانی



چو شاخ سرو می‌کن دیده‌بانی




مده جام می و پای گل از دست



ولی غافل مباش از دهر سرمست




لب سر چشمه‌ای و طرف جویی



نم اشکی و با خود گفت و گویی




نیاز من چه وزن آرد بدین ساز



که خورشید غنی شد کیسه پرداز




به یاد رفتگان و دوستداران



موافق گرد با ابر بهاران




چنان بیرحم زد تیغ جدایی



که گویی خود نبوده‌ست آشنایی




چو نالان آمدت آب روان پیش



مدد بخشش از آب دیدهٔ خویش




نکرد آن همدم دیرین مدارا



مسلمانان مسلمانان خدا را




مگر خضر مبارک‌پی تواند



که این تنها بدان تنها رساند




تو گوهر بین و از خر مهره بگذر



ز طرزی کن نگردد شهره بگذر




چو من ماهی کلک آرم به تحریر



تو از نون والقلم می‌پرس تفسیر




روان را با خرد درهم سرشتم



وز آن تخمی که حاصل بود کشتم




فرحبخشی در این ترکیب پیداست



که نغز شعر و مغز جان اجزاست




بیا وز نکهت این طیب امید



مشام جان معطر ساز جاوید




که این نافه ز چین جیب حور است



نه آن آهو که از مردم نفور است




رفیقان قدر یکدیگر بدانید



چو معلوم است شرح از بر مخوانید



مقالات نصیحت گو همین است



که سنگ‌انداز هجران در کمین است
 
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم

زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم

زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم
می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم
زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم
طره را تاب مده تا ندهی بر بادم
یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم
غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم
رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گلم
قد برافروز که از سرو کنی آزادم
 
شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی مارا
یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم
شهره ی شهر مشو تا ننهم سر در کوه
شور شیرین منما تا نکنی فرهادم
رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس
تا به خاک در آصف نرسد فریادم
حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی
من از آن روز که در بند توام آزادم
 

Similar threads

بالا