روزي كه خدا متولد شد

حافظ CRAZY

عضو جدید
اوايل تاريخ بشريت بود....تنها نسل هاي اوليه انسان بوجود آمده بود و تقريبا همگي به طور پراكنده زندگي مي كردند.....جنگل انبوه بود و سرشار از هر گونه حيوانات درنده.......از درون غار مردي با شك و شبهه به بيرون مي نگريست......انگار مي خواست حال و هواي بيرون غار را چك كند....همه جا آرام بود.....پس قدم به بيرون گذاشت....تقريبا سراسر بدنش آكنده از مو بود.....سر تا پا برهنه.....حتي زشتي اش عيان مي نمود.....شايد به اين دليل كه هنوز زشتي متولد نشده بود......بدنش قوي و سر حال بود اما زخم هاي گوناگوني خود را به نمايش مي گذاشتند.....روي بازوهايش...ران پايش...سينه اش....و ديگري كه جاي پنجه درنده اي بود روي صورتش بود........زندگي در اين جنگل از او يك خواسته داشت : خشونت.....آري.....او سال ها پيش خشونت را زاييده بود.
از گذشته چيز زيادي به خاطر نداشت مادرش را هرگز نديده بود....پدرش را م مدت ها پيش يك پانتر دريد.......اكنون او تنها بود و به سختي توانسته بود زنده بماند گر چه اكثر مواقع مي گريخت و يا از پشت به جانوران حمله مي كرد_در فصل زمستان كه گياهان به سختي يافت مي شدند مجبور بود جانوران را بدرد_ در واقع او نيز يك درنده بود.......به راستي او چيزي نداشت كه او را از گرگ ها متمايز كند.
به راه افتاد اما سعي مي كرد خيلي از غار دور نشود زيرا دور شدن از غار به معناي مرگ بود
ناگهان زير درختي انسان ديگري را ديد.....او به جز پدرش تا به حال انسان ديگري را نديده بود پس راغب شد تا به سوي او برود........قدم هايش را بلندتر برداشت.......شاخه ها را كنار ميزد و به او نزديك شد......او خوابيده بود......اما آرام چشمانش را باز كرد.....انگارد ترسي عجيب در وجودش در حال غليان بود و در حالي كه به مرد زل زده بود آرام آرام و چهار دست و پا عقب مي رفت....او نيز بدنش عريان بود.....مرد نگاهي به بدن او انداخت......انگار سينه هايش ورم كرده بود و عجيب تر اينكه آلتي نداشت.....اما از همه عجيب تر چشمان او بود
 
آخرین ویرایش:

حافظ CRAZY

عضو جدید
2_

2_

برق فريبنده اي در آن مي درخشيد....در اين لحظه احساس عجيبي به او دست داد....انگار ماده اي نامرئي از بدن دختر تراوش مي كرد و مرد را به خود جذب مي كرد...آري....او عشق را آبستن شده بود....احساسي چنان قدرتمند كه احساس شهوت را ناديده جلوه مي داد......كنار پايش ميوه اي افتاده بود....آن را برداشت و آرام به سمت دختر رفت.....به چشمان او خيره شده بود و به سمت او مي رفت......دختر ديگر حركت نمي كرد اما انگار هنوز ترسي بزرگ در وجودش رخنه كرده بود
اگر چه در ميان درندگان بزرگ شده بود اما در هر صورت يك زن بود......معلوم نبود از كجا آمده بود........شايد ديگر اعضا را گم كرده بود و به اين درخت پناهنده شده بود........مرد كنار او رسيد......ضربان قلب هر دو به شدت مي زد يكي از ترس و ديگري از عشق......ميوه را به سوي او گرفت در حالي كه همچنان به چشمان او خيره شده بود......دختر آرام دستش را دراز كرد تا ميوه را بگيرد.....اما ناگهان با دست ديگرش سنگي را محكم به سر مرد كوبيد.........بلند شد و دويد و در ميان انبوه جنگل ناپديد شد
چند ساعتي گذشت.......چشمانش را به سختي باز كرد ......سرش همچنان درد مي كرد.......دستش را روي سرش گذاشت و به سمت غار رفت......اكنون فقط به او فكر مي كرد......نمي توانست اين احساس را كنترل كند......او از دوران كودكي تنها با خشونت زندگي كرده بود......عشق چيست؟ او حتي اسمش را تا به آن موقع نشنيده بود
و اكنون عشق يكباره به او حمله ور شده بود......دروازه قلبش را شكسته و آن را تصرف كرده بود.....آرام و قرار نداشت......بي تابي مي كرد......البته حق هم داشت....او داشت عشق را مي زاييد.....و عشق سوغاتي خود را به او عرضه داشت يعني : غم........او حتي وقتي پدرش را جلوي چشمانش دريدند چنين احساسي نداشت و اين اولين باري بود كه ضعف را احساس مي كرد..........ابتدا مي خواست با اين درد كنار بيايد اما هر لحظه بر شدت آن افزوده مي شد.....به ياد سنگي افتاد كه دخترك برداشته بود.....دويد و آن را برداشت و به داخل غار برگشت.......او اين سنگ را لمس كرده بود......اين سنگ اندكي به او آرامش مي داد....... اما ياد چشمان او امانش نمي داد
 
آخرین ویرایش:

حافظ CRAZY

عضو جدید
3_

3_

روز ها گذشت.....هر روز جلوي غار مي نشست و انتظار مي كشيد ..... كار به جايي رسيده بود كه اشك مي ريخت و به سنگ التماس مي كرد.....البته او نمي توانست حرف بزند.....اما چشمانش نمي توانست اين تضرع را پنهان كند......بار ديگر و يا شايد براي بار آخر آبستن بود......اما اين بار چه چيزي؟ خدا را
او احساس ضعف داشت و نمي دانست چه بايد بكند و البته به اين دليل بود كه خدا را آفريد.......آن سنگ بت او شده بود..... خداي او شده بود..... و در كارهايش از آن ياري مي جست....هر گاه مي ترسيد...هرگاه غمگين ميشد....هر گاه خسته مي شدو هر گاه كه احساس ضعف مي كرد

چند روز ديگر هم گذشت.....انگار تصميم قاطعانه اي گرفته بود.....سفيدي چشمانش به سرخي ميزد.....از غار بيرون رفت....سريع و بي وقفه....... و در نهايت در ميان انبوه جنگل ناپديد شد....سنگ هم در دستانش بود
هزاران سال گذشت و خدايان بسياري آفريده شدند اما اين خود انسان ها بودند كه يكي يكي آن ها را قتل عام كردند اما در قتل يكي از آن ها ناموفق ماندند
اكنون اين سوال مي تواند به ذهن خطور كند
اين خداي يگانه چقدر عمر خواهد كرد؟ جواب ساده است حداكثر تا قدمت عمر بشر
به راستي بشر يكي از خطاهاي خداست يا خدا يكي از خطاهاي بشر؟ _نيچه_
 
آخرین ویرایش:

AFSl-lIN

عضو جدید
عالی بود
داستان رو خودت نوشتی؟
(آخرش نوشته نیچه منظورت فقط جمله آخر بوده درسته؟)
 

t3teknik

عضو جدید
کاربر ممتاز
فوق العاده بود دوست عزیز ، عشق خدایی خانمان سوزست که بنده اش را به هر کاری وادار می کند حال نیک یا بد

براستی که داستان جالب و جذابی بود -در ابتدا سعی شد انسان را در برهه ای از زمان معرفی کنه که فهم خاصی نداشت و از همین ویژگی برای بزرگ نشان دادن عشق استفاده کرد - و به ارامی نیاز انسان به معبود رو نمایان کرد - حال نیک یا بد - که این بیان کننده قدرت احساسات در ادمیست

باید ابتدا منظور از خدا رو روشن کنیم
چیزهایی زیادی هستند که نقش خدا رو دارن { البته نه خالق - بلکه فرمان دهنده}- برای مثال همین عشق / در این مورد جواب دوم درست ست { خدا خطای بشر ست}
....

پاینده باشید
 

ساقی عطاشاکربلاء

اخراجی موقت
کاش زحمت میدادی متن رو میخوندی بعد خطبه میدادی !

عنوان تاپیک رو دیده اومده حدیث میگه !

با کیا شدیم "انسان های روی زمین"
لم یلد و لم یولد
زاده نشده و نزاییده است.
این کفریات چیه؟؟؟!!!!!!!!!!!!!1
بعیده از باشگاه اون هم مهندسان
خدا متولد شد:w06:
 

Unline

عضو جدید
لم یلد و لم یولد
زاده نشده و نزاییده است.
این کفریات چیه؟؟؟!!!!!!!!!!!!!1
بعیده از باشگاه اون هم مهندسان
خدا متولد شد:w06:


دوست عزیز مشکل عزیزانی مثل شما اینه که حس می کنید خدایی که بهش اعتقاد دارید دقیقا همون خدایی هست که لم یلد و لم یولده

بعد هم به سرعت به خودتون اجازه میدید همه رو کافر خطاب کنید و من نمیدونم کی گفته کسی که حتی بین خدای یک انسان نئاندرتال ( که در داستان ذکر شد ) و خدای حقیقی نمیتونه تمایزی قائل بشه چطور به خودش اجازه میده در صحبت های فلسفی که نیاز به "تفکر" دارند شرکت بکنه ؟

نگاهی به این تاپیک بندازید تا مقداری با موضوع آشنا بشید !

واقعا زشته که حتی به خاطر یک داستان تخیلی که سرشار از نکات فلسفی و ادبی هست دیگران رو کافر خطاب کنید در صورتی که هنوز حتی جرات نکرده اید محدوده ی افکارتون رو از اونچه که در کتاب های دینی دبستان به شما دیکته شده فراتر ببرید !

اینجا تالار فلسفه است و از این صحبت ها و بحث ها زیاد پیش میاد - اگر قصدتون اینه که یه این نحو در این نوع تاپیک ها شرکت کنید درخواست می کنم تالارهای متناسب با رنج سنی و فکری خودتون رو انتخاب کنید

شاید مطالب این تالار یک مقدار برای شما غیر قابل تحلیل باشند

موفق باشید
 

ساقی عطاشاکربلاء

اخراجی موقت
اوايل تاريخ بشريت بود....تنها نسل هاي اوليه انسان بوجود آمده بود و تقريبا همگي به طور پراكنده زندگي مي كردند.....جنگل انبوه بود و سرشار از هر گونه حيوانات درنده.......از درون غار مردي با شك و شبهه به بيرون مي نگريست......انگار مي خواست حال و هواي بيرون غار را چك كند....همه جا آرام بود.....پس قدم به بيرون گذاشت....تقريبا سراسر بدنش آكنده از مو بود.....سر تا پا برهنه.....حتي زشتي اش عيان مي نمود.....شايد به اين دليل كه هنوز زشتي متولد نشده بود......بدنش قوي و سر حال بود اما زخم هاي گوناگوني خود را به نمايش مي گذاشتند.....روي بازوهايش...ران پايش...سينه اش....و ديگري كه جاي پنجه درنده اي بود روي صورتش بود........زندگي در اين جنگل از او يك خواسته داشت : خشونت.....آري.....او سال ها پيش خشونت را زاييده بود.
از گذشته چيز زيادي به خاطر نداشت مادرش را هرگز نديده بود....پدرش را م مدت ها پيش يك پانتر دريد.......اكنون او تنها بود و به سختي توانسته بود زنده بماند گر چه اكثر مواقع مي گريخت و يا از پشت به جانوران حمله مي كرد_در فصل زمستان كه گياهان به سختي يافت مي شدند مجبور بود جانوران را بدرد_ در واقع او نيز يك درنده بود.......به راستي او چيزي نداشت كه او را از گرگ ها متمايز كند.
به راه افتاد اما سعي مي كرد خيلي از غار دور نشود زيرا دور شدن از غار به معناي مرگ بود
ناگهان زير درختي انسان ديگري را ديد.....او به جز پدرش تا به حال انسان ديگري را نديده بود پس راغب شد تا به سوي او برود........قدم هايش را بلندتر برداشت.......شاخه ها را كنار ميزد و به او نزديك شد......او خوابيده بود......اما آرام چشمانش را باز كرد.....انگارد ترسي عجيب در وجودش در حال غليان بود و در حالي كه به مرد زل زده بود آرام آرام و چهار دست و پا عقب مي رفت....او نيز بدنش عريان بود.....مرد نگاهي به بدن او انداخت......انگار سينه هايش ورم كرده بود و عجيب تر اينكه آلتي نداشت.....اما از همه عجيب تر چشمان او بود


دوست عزیز مشکل عزیزانی مثل شما اینه که حس می کنید خدایی که بهش اعتقاد دارید دقیقا همون خدایی هست که لم یلد و لم یولده

بعد هم به سرعت به خودتون اجازه میدید همه رو کافر خطاب کنید و من نمیدونم کی گفته کسی که حتی بین خدای یک انسان نئاندرتال ( که در داستان ذکر شد ) و خدای حقیقی نمیتونه تمایزی قائل بشه چطور به خودش اجازه میده در صحبت های فلسفی که نیاز به "تفکر" دارند شرکت بکنه ؟

نگاهی به این تاپیک بندازید تا مقداری با موضوع آشنا بشید !

واقعا زشته که حتی به خاطر یک داستان تخیلی که سرشار از نکات فلسفی و ادبی هست دیگران رو کافر خطاب کنید در صورتی که هنوز حتی جرات نکرده اید محدوده ی افکارتون رو از اونچه که در کتاب های دینی دبستان به شما دیکته شده فراتر ببرید !

اینجا تالار فلسفه است و از این صحبت ها و بحث ها زیاد پیش میاد - اگر قصدتون اینه که یه این نحو در این نوع تاپیک ها شرکت کنید درخواست می کنم تالارهای متناسب با رنج سنی و فکری خودتون رو انتخاب کنید

شاید مطالب این تالار یک مقدار برای شما غیر قابل تحلیل باشند

موفق باشید
فلسفه ای که میگه خدا چند تاست و متعدد است فلسفه ای کفری است و در بین مسلمانان جایی ندارد و خدای یکتا در قران که کاملا" ثابت شده است بدیهی است و من به عنوان کاربر باشگاه حق دارم در هر جایی از باشگاه بر حسب علاقه و دانشم و بر حسب وظیفه ای که دارم اظهار نظر نمایم که ساید درست یا نادرست هم باشد.و کسی حق ندارد باشگاه را ملک پدری خود بداند و دیگران را بی سوادی و نداشتن درک و فهم متهم کند.
 

yas87

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

دوست عزیز مشکل عزیزانی مثل شما اینه که حس می کنید خدایی که بهش اعتقاد دارید دقیقا همون خدایی هست که لم یلد و لم یولده

بعد هم به سرعت به خودتون اجازه میدید همه رو کافر خطاب کنید و من نمیدونم کی گفته کسی که حتی بین خدای یک انسان نئاندرتال ( که در داستان ذکر شد ) و خدای حقیقی نمیتونه تمایزی قائل بشه چطور به خودش اجازه میده در صحبت های فلسفی که نیاز به "تفکر" دارند شرکت بکنه ؟

نگاهی به این تاپیک بندازید تا مقداری با موضوع آشنا بشید !

واقعا زشته که حتی به خاطر یک داستان تخیلی که سرشار از نکات فلسفی و ادبی هست دیگران رو کافر خطاب کنید در صورتی که هنوز حتی جرات نکرده اید محدوده ی افکارتون رو از اونچه که در کتاب های دینی دبستان به شما دیکته شده فراتر ببرید !

اینجا تالار فلسفه است و از این صحبت ها و بحث ها زیاد پیش میاد - اگر قصدتون اینه که یه این نحو در این نوع تاپیک ها شرکت کنید درخواست می کنم تالارهای متناسب با رنج سنی و فکری خودتون رو انتخاب کنید

شاید مطالب این تالار یک مقدار برای شما غیر قابل تحلیل باشند

موفق باشید

اتفاقا مسائلش قابل تحلیل هست ... یکی از ایرادای این داستان که براحتی قابل لمسه اون قسمت داستان هست که پسره میره به سمت دختره و ... و من فکر میکنم اینجا باید میگفتی هدف داستان از این قسمت چیه؟چرا شهوت رو تو این داستان با این موضوعیت اورده ؟اصلا داستان قوی ای نیست در بعد فلسفه
 

t3teknik

عضو جدید
کاربر ممتاز
فلسفه ای که میگه خدا چند تاست و متعدد است فلسفه ای کفری است و در بین مسلمانان جایی ندارد و خدای یکتا در قران که کاملا" ثابت شده است بدیهی است و من به عنوان کاربر باشگاه حق دارم در هر جایی از باشگاه بر حسب علاقه و دانشم و بر حسب وظیفه ای که دارم اظهار نظر نمایم که ساید درست یا نادرست هم باشد.و کسی حق ندارد باشگاه را ملک پدری خود بداند و دیگران را بی سوادی و نداشتن درک و فهم متهم کند.
کاربر گران
فلسفه به معنای تفكر درباره كلي ترين و اساسي ترين موضوعاتي كه در جهان و در زندگي با آن ها روبه رو هستيم. فلسفه وقتي پديدار مي شود كه سوالهايي بنيادين درباره خود و جهان مي پرسيم. سوالاتي مانند:زيبائي چيست؟ قبل از تولد كجا بوده ايم؟ حقيقت زمان چيست؟

این گونه جستار ها دال بر کفر و یا عدم وجود خدا نیست و تنها راه بر افزون سازی گستره ی ذهن من و شما دارد ، پس قدری راه را بشناسید و سپس قضاوت
 

ساقی عطاشاکربلاء

اخراجی موقت
اوايل تاريخ بشريت بود....تنها نسل هاي اوليه انسان بوجود آمده بود و تقريبا همگي به طور پراكنده زندگي مي كردند.....جنگل انبوه بود و سرشار از هر گونه حيوانات درنده.......از درون غار مردي با شك و شبهه به بيرون مي نگريست......انگار مي خواست حال و هواي بيرون غار را چك كند....همه جا آرام بود.....پس قدم به بيرون گذاشت....تقريبا سراسر بدنش آكنده از مو بود.....سر تا پا برهنه.....حتي زشتي اش عيان مي نمود.....شايد به اين دليل كه هنوز زشتي متولد نشده بود......بدنش قوي و سر حال بود اما زخم هاي گوناگوني خود را به نمايش مي گذاشتند.....روي بازوهايش...ران پايش...سينه اش....و ديگري كه جاي پنجه درنده اي بود روي صورتش بود........زندگي در اين جنگل از او يك خواسته داشت : خشونت.....آري.....او سال ها پيش خشونت را زاييده بود.
از گذشته چيز زيادي به خاطر نداشت مادرش را هرگز نديده بود....پدرش را م مدت ها پيش يك پانتر دريد.......اكنون او تنها بود و به سختي توانسته بود زنده بماند گر چه اكثر مواقع مي گريخت و يا از پشت به جانوران حمله مي كرد_در فصل زمستان كه گياهان به سختي يافت مي شدند مجبور بود جانوران را بدرد_ در واقع او نيز يك درنده بود.......به راستي او چيزي نداشت كه او را از گرگ ها متمايز كند.
به راه افتاد اما سعي مي كرد خيلي از غار دور نشود زيرا دور شدن از غار به معناي مرگ بود
ناگهان زير درختي انسان ديگري را ديد.....او به جز پدرش تا به حال انسان ديگري را نديده بود پس راغب شد تا به سوي او برود........قدم هايش را بلندتر برداشت.......شاخه ها را كنار ميزد و به او نزديك شد......او خوابيده بود......اما آرام چشمانش را باز كرد.....انگارد ترسي عجيب در وجودش در حال غليان بود و در حالي كه به مرد زل زده بود آرام آرام و چهار دست و پا عقب مي رفت....او نيز بدنش عريان بود.....مرد نگاهي به بدن او انداخت......انگار سينه هايش ورم كرده بود و عجيب تر اينكه آلتي نداشت.....اما از همه عجيب تر چشمان او بود

کاربر گران
فلسفه به معنای تفكر درباره كلي ترين و اساسي ترين موضوعاتي كه در جهان و در زندگي با آن ها روبه رو هستيم. فلسفه وقتي پديدار مي شود كه سوالهايي بنيادين درباره خود و جهان مي پرسيم. سوالاتي مانند:زيبائي چيست؟ قبل از تولد كجا بوده ايم؟ حقيقت زمان چيست؟

این گونه جستار ها دال بر کفر و یا عدم وجود خدا نیست و تنها راه بر افزون سازی گستره ی ذهن من و شما دارد ، پس قدری راه را بشناسید و سپس قضاوت
کلي ترين و اساسي ترين موضوعاتي كه در جهان و در زندگي با آن ها روبه رو هستيم وجود خداست. و وجود خدای یکتا با کمی تامل قابل اثبات است و از طرق دینی و عقلی در کتاب های متعدد مطرح و اثبات گردیده است.
دیگر دنبال چه چیزی هستیم؟
 

*rahil*

عضو جدید
کاربر ممتاز
هر كسي ميتونه واسه خودش خداي داشته باشه....گاهي وقتا اين خدا ميتونه خداي كلي باشه و يه عده ستايشش كنن گاهي يك خداي تكي مختص خود فرد....بايستي به اعتقادات ديگران احترام گذاشت...حتي اگه شخصي گاو پرست بود يا بت پرست تا مادامي كه خدا او هر خداي كه هست و پرستش اون و فرمان برداري اون باعث نشده شخص چهارچوب هاي انساني رو بشكنه و هنجار هارو بدره...پس اون خدا قابل احترامه....تا مادامي كه اون سنگ به يك انسان قوت قلب ميده جايز نيست به اعتقادات شخص جسارت بشه.....
 

ساقی عطاشاکربلاء

اخراجی موقت
هر كسي ميتونه واسه خودش خداي داشته باشه....گاهي وقتا اين خدا ميتونه خداي كلي باشه و يه عده ستايشش كنن گاهي يك خداي تكي مختص خود فرد....بايستي به اعتقادات ديگران احترام گذاشت...حتي اگه شخصي گاو پرست بود يا بت پرست تا مادامي كه خدا او هر خداي كه هست و پرستش اون و فرمان برداري اون باعث نشده شخص چهارچوب هاي انساني رو بشكنه و هنجار هارو بدره...پس اون خدا قابل احترامه....تا مادامي كه اون سنگ به يك انسان قوت قلب ميده جايز نيست به اعتقادات شخص جسارت بشه.....
بله کسی که بر اساس بی دانشی و عدم دسترسی به دانش و تفکر و علم باشه قابل قبول هست.ولی کسی که منابع بیکران اطلاعاتی در اختیارش هست و خود را علامه دهر می پندارد پس چنین چیزهایی که بی منطق هست از او پذیرفته نیست.
 

*rahil*

عضو جدید
کاربر ممتاز
بله کسی که بر اساس بی دانشی و عدم دسترسی به دانش و تفکر و علم باشه قابل قبول هست.ولی کسی که منابع بیکران اطلاعاتی در اختیارش هست و خود را علامه دهر می پندارد پس چنین چیزهایی که بی منطق هست از او پذیرفته نیست.
امروزه تو دنياي زندگي ميكنيم كه كاش خداي اكثر افراد همون سنگ بود...نه شيطان....اتفاقا اين دانشو تفكر محدوده ذهن انسانو بازتر كرده و به پرسش هاي بيشماري راجع به خدا دست پيدا كرده...كه اگه جوابي نگيره به پوچي با نفي خدا ميرسه...
 

حافظ CRAZY

عضو جدید
کاش زحمت میدادی متن رو میخوندی بعد خطبه میدادی !

عنوان تاپیک رو دیده اومده حدیث میگه !

با کیا شدیم "انسان های روی زمین"
فكر مي كنم براي كامنت اولتون يكم خشونت آميز بود ولي ممنون از حمايتتون
 

حافظ CRAZY

عضو جدید
اتفاقا مسائلش قابل تحلیل هست ... یکی از ایرادای این داستان که براحتی قابل لمسه اون قسمت داستان هست که پسره میره به سمت دختره و ... و من فکر میکنم اینجا باید میگفتی هدف داستان از این قسمت چیه؟چرا شهوت رو تو این داستان با این موضوعیت اورده ؟اصلا داستان قوی ای نیست در بعد فلسفه
در واقع اين مسئله اي كه شما مطرح كرديد تابع فلسفه اي از خودمه كه شايد يه روزي با اين عنوان تاپيكش كنم ..... انسان آكنده از شهوت است و بس...البته شهوت جنسي تنها يك قسمت كوچك از آن است
در هر حال استنباط بنده براي مطرح كردن (شهوت جنسي) در اين داستان اين است كه قدرت(شهوت عشق) را نمايان كنم البته گفته شد كه از (شهوت ترس) هم قدرتمند تر است و اصلا به همين دليل يعني قدرت والاي (شهوت عشق) به خدا احتياج پيدا كرد
 

حافظ CRAZY

عضو جدید
متاسفانه كامنت هايي كه در تاپيك رد و بدل شد اندكي در مورد بحث بود _2 يا 3_
بهتر مي شد كه گسترده تر بينديشيم
البته ابتدا بايد فرهنگ مجادله را دور بيندازيم و به فرهنگ مباحثه نزديك تر شويم
در مباحثه بايستي پا به پا با هم پيش رفت و در نهايت نتيجه گرفت و مهم نيست كه نتيجه با عقايد ما هم خواني داشته باشد مهم اين است كه آن نتيجه عقلاني باشد
 

persian_land

عضو جدید
کاربر ممتاز
متاسفانه كامنت هايي كه در تاپيك رد و بدل شد اندكي در مورد بحث بود _2 يا 3_
بهتر مي شد كه گسترده تر بينديشيم
البته ابتدا بايد فرهنگ مجادله را دور بيندازيم و به فرهنگ مباحثه نزديك تر شويم
در مباحثه بايستي پا به پا با هم پيش رفت و در نهايت نتيجه گرفت و مهم نيست كه نتيجه با عقايد ما هم خواني داشته باشد مهم اين است كه آن نتيجه عقلاني باشد
من متن ات خوندم ...
فقط متن قشنگی بود ....
در نوشتن موفق خواهی شد اگر بتونی در اون کسی رو نرنجونی ....
 

جرواجر

عضو جدید
سلام...من بعد دو سال برگشتم واین تاپیکو خوندم و راستش خیلیم خوشم اومد اصلا فلسفه یعنی همین...ولی تعجب میکنم چرا نویسنده این متنو تو این سایت قرار داده....اقای نویسنده که یکی از دوستای صمیمی منی این متن با بقیه چیزایی که تا الان نوشتی خیلی فرق داشت در واقع اگه ناراحت نشی میتونم بگم بقیه شعرها ونوشته هات در مقابل این هیچن ...این نوشته اونقدر خوب هست که نباید وارد دنیای مجازی بشه چون امکان سرقت متن خیلی بالاست تا الانم فک کنم چند نفر دزدیدند به نام خودشون زدن البته با تمام احترامی که به اعضا سایت دارم ...این جور متنا میتونن کتاب بشن که سود زیادی برا نویسنده داره
 

حافظ CRAZY

عضو جدید
سلام...من بعد دو سال برگشتم واین تاپیکو خوندم و راستش خیلیم خوشم اومد اصلا فلسفه یعنی همین...ولی تعجب میکنم چرا نویسنده این متنو تو این سایت قرار داده....اقای نویسنده که یکی از دوستای صمیمی منی این متن با بقیه چیزایی که تا الان نوشتی خیلی فرق داشت در واقع اگه ناراحت نشی میتونم بگم بقیه شعرها ونوشته هات در مقابل این هیچن ...این نوشته اونقدر خوب هست که نباید وارد دنیای مجازی بشه چون امکان سرقت متن خیلی بالاست تا الانم فک کنم چند نفر دزدیدند به نام خودشون زدن البته با تمام احترامی که به اعضا سایت دارم ...این جور متنا میتونن کتاب بشن که سود زیادی برا نویسنده داره
دوست عزيز قدم نومبارك ممنونم در مورد نظري كه درباره شعرام دادي
 

جرواجر

عضو جدید
سلام...من بعد دو سال برگشتم واین تاپیکو خوندم و راستش خیلیم خوشم اومد اصلا فلسفه یعنی همین...ولی تعجب میکنم چرا نویسنده این متنو تو این سایت قرار داده....اقای نویسنده که یکی از دوستای صمیمی منی این متن با بقیه چیزایی که تا الان نوشتی خیلی فرق داشت در واقع اگه ناراحت نشی میتونم بگم بقیه شعرها ونوشته هات در مقابل این هیچن ...این نوشته اونقدر خوب هست که نباید وارد دنیای مجازی بشه چون امکان سرقت متن خیلی بالاست تا الانم فک کنم چند نفر دزدیدند به نام خودشون زدن البته با تمام احترامی که به اعضا سایت دارم ...این جور متنا میتونن کتاب بشن که سود زیادی برا نویسنده داره
 

Unline

عضو جدید
درسته

من همین امروز در فروم دیگری دیدم که یکی از اعضا عینا بدون جا انداختن یک واو پستی که در یک تاپیک در این فروم ارسال کرده بودم رو به اسم خودش با همون عنوان ارسال کرده بود

به نظر من هم بهتره این مدل تراوشات مغز که گه گاه به سراغ ادم میان رو بهشون بیشتر احترام بذاریم و براشون ارزش قائل بشیم - مطمئنم چند وقت دیگر نمونه ی این نوشته ی شما رو در سایت های زیادی مشاهده می کنیم و خوب اینطوری ارزش معنویش از بین میره !

نوشتن خیلی خوبه - سعی کنید بنویسید تا در این زمینه قوی تر بشید منتها نه در یک همچین مکان هایی که حتی عنوان کافر هم بهتون داده بشه

فکر می کنم داستان جاشوا بل رو مطالعه کرده باشید ! اگر نه حتما مطالعه کنید - یک داستان کوتاه واقعی که به صحبت های اخیر ما ارتباط داره

موفق باشید
 

حافظ CRAZY

عضو جدید
درسته

من همین امروز در فروم دیگری دیدم که یکی از اعضا عینا بدون جا انداختن یک واو پستی که در یک تاپیک در این فروم ارسال کرده بودم رو به اسم خودش با همون عنوان ارسال کرده بود

به نظر من هم بهتره این مدل تراوشات مغز که گه گاه به سراغ ادم میان رو بهشون بیشتر احترام بذاریم و براشون ارزش قائل بشیم - مطمئنم چند وقت دیگر نمونه ی این نوشته ی شما رو در سایت های زیادی مشاهده می کنیم و خوب اینطوری ارزش معنویش از بین میره !

نوشتن خیلی خوبه - سعی کنید بنویسید تا در این زمینه قوی تر بشید منتها نه در یک همچین مکان هایی که حتی عنوان کافر هم بهتون داده بشه

فکر می کنم داستان جاشوا بل رو مطالعه کرده باشید ! اگر نه حتما مطالعه کنید - یک داستان کوتاه واقعی که به صحبت های اخیر ما ارتباط داره

موفق باشید
چند روز پيش جلوي مغازه نشسته بودم و داستان مسخ رو مي خوندم از كافكا ترجمه صادق هدايت كه يه دفه يكي از ديوونه هاي شهر كه هميشه با خودش حرف ميزنه سريع اومد كنارم و گفت اونا رو نخون ديوونه ميشي صادق هدايت نخون كافكا نخون و منم همين طوري خشكم زده بود
چند روز بعد دوباره ديدمش رفتم دستشو گرفتم و نشوندم كنار خودم و شروع كردم به سوال پرسيدن
چه كتابايي خوندي كدومشون خوبه و اينجور سوالا و اون هم تمامي كتابا رو با اسم نويسنده و مليتش برام گفت اتفاقا جاشوا رو هم گفت ولي يادم نيست چه كتابي
خلاصه اينكه نمي دونم چرا ديوونه شده بود ولي در هر صورت از فلسفه فرار مي كرد از فلسفه مي ترسيد و الآن تبديل به يك آدم *** گرا شده بود متاسفانه
اين عارضه از بچه هاي باشگاه مخصوصا فلسفه دور باد
 

Similar threads

بالا