نگران هیچ چیز نباش!
سپیدی گیسوان من خبر از تلخی سرنوشت نمی دهند!
لرزش دستانم نیز آنقدرها که می گویند
جدی نیست! تنهایی… تنهایی… تنهایی
راستی چقدر به او عادت کرده ام! دلتنگی هم که اصلا
حریف قلب من نمی شود! سکوتم را که باور نکنی
دیگر همه چیز روبراه است! تو نمی دانی، خدا که می داند
من فقط «هر روز چند سال» پشت این پنجره…
انتظارت را می کشم!
از من نرنــــــــــج…
نه مغــــــرورم نه بی احســـــاس…
فقط خســــته ام…
خســـــــــته از اعتــــــمادی بیــــجا!
برای هـــــــــمین قفــــــــــــلی محــــــــــــــکم بر دل زده ام!
بـاید ،
مـردانگـــے ببــارد
از ســر ُ روے ِ کــارهایــَـت ،
سینــه ســپـر کنـــے
وقت ِ بی حوصلگـــے ـهـایـَم
و مـن
زنانگـــے اَم را مــُشت کــنم
بکـوبـَــم بر هیبــَت ِ مردانگــــے اَت .
خستــه که شدم از بـه جایــے نرسیدنــَم
آغـوش بــاز کنـــے بــرایــَم
و من
جشن بگــیرم
عاشقـانه هاے ِ جنجــالی ِ
دو نفــره ـمان را
.
.
قدم به قدم...
این بار قانون و این چرت و پرت ها سرم نمی شود!
به قول خودت بیا خاکستر همدیگر را برباد دهیم!
...
در دوردست ها صدای کسی لا به لای کوه ها غصه تو را فریاد میزند،
و زیر چتر یک ساحل فانوس کسی دلتنگی مرا نورافشانی می کند!
...
قدم به قدم...
این بار بیا خودمان فریاد بزنیم!
من کم تر ناراحت می شوم.
اونی که واقعا دوست داشته بـاشه ...
شاید اذیتت کنه.... ولی هیچ وقت عذابت نـمیده
شاید چند روزی هم حالتو نپرسه... ولی همه حـواسش پـیشِ تـوئه
شاید بـاهات قـهر کنه ... ولی هیچ وقت ترکت نمی کنه
اونی که رفت... دیگه دوست نداشت !
رد پاهایـــــــم را پـــاک کــــــــــردم
به کســــــــــی نگوییـــد
من روزی در ایـــــــــن دنیا مـــتولد شـــدم
اینجا نفــــس کشیـــدم وعاشـــــــــــــــــق شدم
ولی حیــــف کـــــــــه
غرورم به احساســــــــم اجازه ی نفس کشیــــــــــــدن نداد
خدایـــــــــــا...!!!
میــــــشه استعـــــفا بدم؟؟؟!
کـــــــــم آوردم...
چيزي از دريا در صدفها جا مانده چيزي از تو در من چيزي از صداي تو در گوشم چيزي از تصوير تو در نگاهم چيزي از بوي تو در هوا جا مانده به هم ميكوبند موجها درون صدفها درون سينهي من