معماری با مصالحی از جنس دل

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
کم کم تفاوت ظريف ميان نگهداشتن يک دست
و زنجير کردن يک روح را ياد خواهي گرفت.
اينکه عشق تکيه کردن نيست
و رفاقت، اطمينان خاطر
و ياد ميگيري که بوسه ها قرارداد نيستند
و هديه ها، عهد و پيمان معني نميدهند.
و شکستهايت را خواهي پذيرفت
سرت را بالا خواهي گرفت با چشمهاي باز
با ظرافتي زنانه و نه اندوهي کودکانه
و ياد ميگيري که همه ي راههايت را هم امروز بسازي
که خاک فردا براي خيال ها مطمئن نيستش
و آينده امکاني براي سقوط به ميانه ي نزاع در خود دارد
کم کم ياد ميگيري
که حتي نور خورشيد ميسوزاند اگر زياد آفتاب بگيري.
بعد باغ خود را ميکاري و روحت را زينت ميدهي
به جاي اينکه منتظر کسي باشي تا برايت گل بياورد.
و ياد ميگيري که ميتواني تحمل کني…
که محکم هستي…
که خيلي مي ارزي.
و مي آموزي و مي آموزي
با هر خداحافظي
ياد ميگيري

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شب در آن حجم عميقش آمد

زهر تنهايي در کام شبان ريخته اند

ريشه قهر تو در خاک نگاه

مي خاموشي در جام زمان ريخته اند

اشکهايي چه غريب در هجومي لبريز

آب تعميدي برعشق نهان ريخته اند

عمر طولاني بي حرفيها در دل هر ديدار

طعم بي برگي به تن نارونان ريخته اند

من کجايم تو کجا؟هق هق فاصله ها

حرفي از پايان را به لب قاصدکان ريخته اند.




 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چه شبهایی که از هول از
دست دادن نگاهت گریه کردم
چه روزهایی که دنبال
رد پایی از تو گشتم
حال در این زمستان سرد
...پیوندی از میان این کوچه های یخ زده
به آن کوچه هایی که در سرما
و گرما پیمودیم هست
هنوز هم منتظر طلوعی دیگرم
و پیوندی که از میان
یخ بندان های سرما گرفته
از پشت یک خرمن دوری
ناگهان سر برآورد تا
در آغوش خویش بپروانمش
من به انتظارت در همان کوچه
باغهای خاطره می نشینم
تا شاید روزی به خاطره هایی
که داشتیم سر بزنی
من همانجایم
منتظر تو
منتظر صبح
می مانم
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
این روزهـــــــــا
عجیب دلم بچــــگی میخـــــواهــــــد
خستــــه ام...!
یک قلم لطفـــا....؟!
میـــــخواهم خـــــــودم را
خطــــ خطــــی کنــــــم!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در این کوچه پس کوچه های تنهایی من به بیگانگی به آوارگی به سرگشتگی معروفم..
به پرنده ای بی بال و پر ,به ستارخ ای بی نور معروفم..
در این کوچه های بی انتهای شب بی هدف راه میروم..
در سکوتی عاجزانه تو را فریاد می زنم..
بی ترانه با ترانه بی بهانه با بهانه در خود می گریم..
با وجود بی جوابی با تو حرف می زنم..
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلـمـ کـمـی خـدا مـی خـواهـد

کـمـی سـکـوت. . .

دلـمـ ،دل بـُریدن مـی خـواهـد . . .

کـمـی اشـک . . .

کـمـی بـهـت . . .

کـمـی آغـوش آسـمـانـی . . .

کـمـی دور شـدن از ایـن جـنـس آدمـ . . .
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
اینجـــآ آرامگـــآهِ بغض هـآیِ کهنــه اَست...

لطفــاکمـے سکـوت...

کـه اَگـه بیــدآرشونـد نفــس گیـرَند...
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلیل تنهاییم را تازه فهمیدم
وقتی محبت کردم و تنها شدم ، وقتی دوست داشتم و تنها ماندم
دانستم
باید تنها شد و تنها ماند تا ” خدا ” را فهمید . . .
 

Elham*92

کاربر بیش فعال
به پایان رسیدیم اما،
نکردیم اغاز
فروریخت پرها
نکردیم پرواز


 

ایلین1366

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای دلم زهر جدایی را بخور

چوب عمری بی وفایی را بخور

ای دلم دیدی که ماتت کرد و رفت

خنده دای برا خاطراتت کرد و رفت

من که گفتم این بهار افسردنی است

من که گفتم این پرستو رفتنی است

آه عجب کاری بدستم داد دل

هم شکست و هم شکستم داد دل . . .
 

ایلین1366

عضو جدید
کاربر ممتاز
در درون ذهن من هرگز نمیمیرد کسی

مرگ احساس مرا ماتم نمیگیرد کسی

رفته ام من سال ها از خاطرات این و آن

یک سراغ ساده هم از من نمیگیرد کسی . . .
 

ایلین1366

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای اشک ، آهسته بسوز که غم زیاد است
ای شمع ، آهسته بسوز که شب دراز است . . .:cry:
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم برای کسی تنگ است
دلم برای کسی تنگ است که همچون کودکی در رفتنش گریستم و او هیچ نگفت
کسی که مهربانی ام را بی دریغ نثارش کردم و او هیچ ندید
دلم تنگ است
آری دلم هنوز برایش تنگ است
 

ایلین1366

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیشب در جاده های سکوت در ایستگاه عشق هرچه منتظر ماندم
کسی برای لمس تنهاییم توقف نکرد و من تنها تر از همیشه به خانه برگشتم . . .
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دوباره شب دوباره سکوت دوباره تنهایی دوباره من و یک دنیا خاطره
دوباره تنها شدم دباره دلم تنگ است
به اندازه ی غم یک گل پژمرده
به اندازه ی سوزو تب یک دشت باران نخورده
 

ایلین1366

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرا بخوان امشب که سودای تو را دارم

در این رهسپار زندگی نیاز مبهمی دارم . . .
 

ایلین1366

عضو جدید
کاربر ممتاز
هیچکس ویرانی ام را حس نکرد

وسعت تنهایی ام را حس نکرد

در میان خنده های تلخ من

گریه پنهانی ام را حس نکرد

آنکه با آغاز من مانوس بود

لحظه پایانیم را حس نکرد . . .
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم گرفته از این قلبها که از چوب استازین زمانه که خوبی همیشه مصلوب است
"چه روزگار غریبی، چه روزگار بدی"
به حکم عقل دچاریم و عشق مغلوب است
چگونه شاد بمانم درین غروبی که .....
نگاهها همه مانند ابر مرطوب است
ستاره‌های صمیمی! درین فضای سیاه
چقدر نور شما، نور مطلوب است!
دلم گرفته ازین دوزخی که تکراری ست
فقط کنار تو ای خوب! زندگی خوب است.
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من تمنا کردم
که تو با من باشی
تو به من گفتی: هرگز...... هرگز.......
پاسخی سخت و درشت
و مرا
غصه ی این
هرگز کشت

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دیگر از من تا خاک شدن راهی نیست
از سر این بام
این صحرا
این دریا
پر خواهم زد
خواهم مرد
غم تو.. این غم شیرین را
با خود خواهم برد
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در حسرت ديدار تو بگذار بميرم…
دشوار بود مردن و روي تو نديدن…
بگذار بدلخواه تو دشوار بميرم…
بگذار که چون ناله مرغان شباهنگ…
در وحشت و انوده شب تار بميرم…
بگذار که چون شمع کنم پيکر خود آب….
دربستر اشک افتم و ناچار بميرم…
ميميرم از اين درد که جان دگرم نيست…
تا از غم عشق تو دگر بار بميرم…
تا بوده ام اي دوست وفادار تو هستم…
بگذار بدانگونه وفادار بميرم
 

ایلین1366

عضو جدید
کاربر ممتاز
چه زیباست به خاطر تو زیستن و برای تو ماندن

و به پای تو مردن

و به عشق تو سوختن

و چه تلخ و غم انگیز است

دور از تو بودن

برای تو گریستن

و به عشق زیبای تو نرسیدن

ای کاش می دانستی بدون تو

مرگ گواراترین زندگی است
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دوباره واژه سفر را در قاب تنهایی اتاق

خاطراتم میخکوب میکنم سرزمین خشک خاطره یخ زده و فرسوده شده

زندگیم بوی غربت و بی قراری گرفته

رفاقتها پوچ وتو خالیست

وحال کوچ تبلور زندگیست

باید رفت و

به اندازه تمام تنهایی ها

فریاد را

در آغوش کشید

باید رفت و....
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وقتی گریه كردم گفتند بچه ای !

وقتی خندیدم گفتند دیونه ای!

وقتی جدی بودم گفتند مغروری !

وقتی شوخی كردم گفتند سنگین باش!

وقتی سنگین بودم گفتند افسرده ای!

وقتی حرف زدم گفتند پــــرحرفی !

وقتی ساكت شـدم گفتنـد عاشقی!


اما گریه شاید زبان ضعف باشد ،شاید خیلی كودكانه،
شاید بی غرور، اما هرگاه گونه هایم خیس می شود

میدانم نه ضعیفم، نه یك كودك. می دانم پر از احساسم.
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کودک که بودیم چه دلهای بزرگی داشتیم،اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم

کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش رااز نگاهش میشد خواند،اما اکنون اگر

فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمد ودلخوش کرده ایم که سکوت کرده ایم.

سکوت ((پر))بهتر از فریاد ((توخالی)) نیست؟

فکر میکنیم کسی هست که سکوت ما را بشکند اما افسوس که انتظار بی فایده است.





 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خانه ام ابری است
یکسره روی زمین ابری است با آن
از فراز گردنه خرد و خراب و مست
باد می پیچد.
یکسره دنیا خراب از اوت
و حواس من
آی نی زن ، که تو را آوای نی برده است دور از ره،کجایی؟
خانه ام ابری است اما
ابر بارانش گرفته است
در خیال روز های روشنم کز دست رفتندم
من به روی آفتاب
می برم در ساحت دریا نظاره.
و همه دنیا خراب و خرد از باد است
و به ره ، نی زن که دایم می نوازد نی، در این دنیا ی ابر اندود
راه خود را دارد اندر پیش.
 
بالا