معماری با مصالحی از جنس دل

Elham*92

کاربر بیش فعال
رفت بدون خداحافظی...
شاید میدانست بی او حتی نمیخواهم خدا نگهدارم باشد
 

Elham*92

کاربر بیش فعال
زخــمی بر پهلـویـــم است...

روزگــار نمــک می پاشد و من

پیــچ و تاب می خـورم و همـه

گـمـان می کننـد که می رقصـم....
 

ایلین1366

عضو جدید
کاربر ممتاز
زمانی که داشت قلبمو میشکوند تمام فکرم به این بود که نکند دستش زخمی بشه
 
آخرین ویرایش:

Elham*92

کاربر بیش فعال
گفتم خدایا سوال دارم......
گفت بپرس.....
پرسیدم چرا وقتی شادم همه با من میخندند ولی وقتی ناراحتم کسی با من نمیگرید؟....
جواب داد، شادی را برای جمع کردن دوست آفریده ام اما غم را برای انتخاب بهترین دوست.........
 

Elham*92

کاربر بیش فعال
همــه مــي‌گــوينــد: چــه مهــربــان اســت ايــن مــرد!
و کســي نمــي‌دانــد
لبخنــد تــوســت روي لــب‌هــایــم،
وقتــي آن‌ســوي دريــاهــا،
يــادم مــي‌کنــي . . .


رضا کاظمی

:gol:
 

Elham*92

کاربر بیش فعال
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


باران همه شب سرشک غم ريزان است
شب مضطرب از واي شباويزان است
چيزي به سحر نمانده برخيز که صبح
در مطلع لبخند سحرخيزان است


 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بی تو ماندن تنها غمی است كه هیچ گاه به آن عادت نخواهم كرد.
دیوانه تر از آنم كه رویای تو را از سر به در كنم و آزاد بیندیشم.
عاشق آزادیم ... اما آن آزادی كه اسیر دستان توست.
بی تو چون پرنده ای هستم كه به پروازی جاودانی محكوم است، زندان دستهای تو را به جان می پذیرم.
تمام وجودم فریاد ندامت سر می دهند، نمی باید تو را از دست می دادم ...... كه دادم.
در كوچه های شهر تو به دنبال تو می گردم، در جستجوی نشانی از تو از همه چیز گذشته ام.
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
درد خواهم دوا نميخواهم

غصه خواهم نوا نميخواهم

عاشقم عاشقم مريض توام

زين مرض من شفا نميخواهم

من جفايت به جان خريدارم

از تو ترك جفا نميخواهم

از تو جانا جفا وفا باشد

پس دگر من وفا نميخواهم

تو صفاي مني و مروه ي من

مروه را با صفا نميخواهم

صوفي از وصل دوست بي خبر است

صوفي بي صفا نميخواهم

تو دعاي مني تو ذكر مني

ذكر و فكر و دعا نميخواهم

هر طرف رو كنم تويي قبله

قبله ، قبله نما نميخواهم

هر كه را بنگري فدايي توست

من فدايم فدا نميخواهم

همه آفاق روشن از رخ توست

ظاهري جاي پا نميخواهم
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اي کاش تنها يکنفر هم در اين دنيا مرا ياري کند اي کاش مي توانستم با کسي درد دل کنم تا بگويم که . من ديگر خسته تر از آنم که زندگي کنم تا بداند غم شبها يم را.... تا بفهمد درد تن خسته و بيمارم را......... قانون دنيا تنهايي من است.............. و تنهايي من قانون عشق است.... و عشق ارمغان دلدادگيست........ و اين سرنوشت سادگيست
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ورق پاره های دیروزم را برمی دارم...

تمامی سطرها پر از دلتنگی من است...

جایی میان کلماتم باز می کنم ونام تازه تورا می نویسم...

تورا همه می شناسند... حتی سنگ هایی که قلبی ندارند...

همه گلها بوی تورا می دهند و عطر نفس های تورا تداعی می کنند...

حتی باران به عشق دیدن تو درخیابان ها قدم می زند و برای تو دلربایی می کند...

من از وقتی خودم را شناختم مشقهایم پر از نام تو بود...

انسانی به پاکی ورلالی فرشته و خاص بودن ماه...

آری نگارم...

تو سالهاست که همدم همیشگی رویاهای من هستی و حال به واقعیت پیوستی

دوستت دارم...


نازنین فاطمه جمشیدی
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چه بی هوا دلم آغوش ممنوعه ای رامیخواهد...
که شرعی بودنش را من میدانم و دلم و تو نگارم...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
فريادي
چون تيغه چاقو
در تاريکي
فريادي
جلاد همه هياهو
خشمي در راستا
که بنشاند
تير کلام را
در جايي که بايد
خشمي بي آشتي
خشمي گرسنه
خشمي هار
که عابران سر به راه را
هراسندگاني سنگ به دست گرداند
چابک تر از گريه اي بر ديوار
هشيار تر از دزدي بر بام
و سهمگين ترز از بهمني بر کوه
بيدار
بيدار
بيدار
بيدارتر از عاشق شب زنده دار
در کوچه
شکارچي
نه شکار
و شکارگاهي
به پهناي فرهنگ
و جست و جويي در بلادروبه تاريخ
تا از هر تفاله اي حتي
شيره اي
و از استغاثه و نفرين و سرود
واژه به وام گرفتن
و آن گاه کمينگاهي
که در کمين کسان
در کمين يک نسل
مي شنوي شاعر
برخيزد که الهام بر تو فرود مي آيد
بشنو که اين وحي زميني است
فرياد گرسنگي قلب
بنويس
اينک شعري گستاخ
شعري مهاجم
شعري دگرگون کننده
شعري چون رستاخيز
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تنگ غروب است
در خانه شمعي است و چراغي يا صدايي نيست اما
در من کسي مي گريد اينجا
ساعت به تابوت سياهش خفته گويي
قلب زمان استاده از کار
از قاب عکسي چشمهاي آشنايي روي ديوار
دارد به روي من نظر اما چه بيمار
در آسمان تيره يک چابک پرستو
با پنجه هاي باد وحشي در ستيز است
باران نمي بارد ولي ابري شناور
با بادهاي خوب من پا در گريز است
دور است از من آرزو دور
دير است بر من زندگي دير
دل تنگ از اين دوري و ديري وتماشا
در من کسي خاموش مي گريد در اينجا





 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شب سردی است ، و من افسرده.
راه دوری است ، و پایی خسته.
تیرگی هست و چراغی مرده.

می كنم ، تنها، از جاده عبور:
دور ماندند ز من آدم ها.
سایه ای از سر دیوار گذشت ،
غمی افزود مرا بر غم ها.

فكر تاریكی و این ویرانی
بی خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز كند پنهانی.

نیست رنگی كه بگوید با من
اندكی صبر ، سحر نزدیك است:
هردم این بانگ برآرم از دل :
وای ، این شب چقدر تاریك است!

خنده ای كو كه به دل انگیزم؟
قطره ای كو كه به دریا ریزم؟
صخره ای كو كه بدان آویزم؟


مثل این است كه شب نمناك است.
دیگران را هم غم هست به دل،
غم من ، لیك، غمی غمناك است.
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یکی بود یکی نبود،يه دروغ کهنه بود
يکي موند يکي نموند،حرف راست قصه بود
يکي اومد با غصه ها،به غم عشق مبتلا
يکي رفت چه بي وفا،با دورنگي آشنا
اون که موند ريشه پوسوند،دلشو غصه سوزوند
نالش از قصه نبود،پشتشو دوري شکوند
زير آوار جفا،دل دادش به هر بلا
با همه عشق و وفا،راهي شد تو قصه ها
اون که موند يه قصه ساخت،اما حيف هستي شو باخت
قصه ها به سر رسيد،اون به عشقش نرسيد
هيچکي خوابشو نديد،گل عشقشو نچيد
گم شدش تو قصه ها،توي شهر عاشقا
يکي بود يکي نبود
يه دروغ کهنه بود
یکي موند
يکي نموند
حرف راست قصه بود....
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ناتوان گذشته ام ز کوچه ها
نيمه جان رسيده ام به نيمه راه
چون کلاغ خسته اي در اين غروب
مي برم به آِيان خود پناه
در گريز ازين زمان بي گذشت
در فغان از اين ملال بي زوال
رانده از بهشت عشق و آرزو
مانده ام همه غم و همه خيال
سر نهاده چون اسير خسته جان
در کمند روزگار بدسرشت
رو نهفته چون ستارگان کور
در غبار کهکشان سرنوشت
مي روم ز ديده ها نهان شوم
مي روم که گريه در نهان کنم
يا مرا جدايي تو مي کشد
يا ترا دوباره مهربان کنم
اين زمان نشسته بي تو با خدا
آنکه با تو بود و با خدا نبود
مي کند هواي گريه هاي تلخ
آن که خنده از لبش جدا نبود
بي تو من کجا روم کجا روم
هستي من از تو مانده يادگار
من به پاي خود به دامت آمدم
من مگر ز دست خود کنم فرار
تا لبم دگر نفس نمي رسد
ناله ام به گوش کس نمي رسد
مي رسي به کام دل که بشنوي
ناله اي از ين قفس نمي رسد




 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
برای تگارم


یک قلمو می خواهم و یک بوم سپید...تا نقشی تازه بنگارم...

یک اثر بی همتا

قلمو را برمی دارم...در آغوش بوم می فشارم...

آن گاه تورا با تمامی کلمات عاشقانه هستی به دنیا می آورم...

و با کمک قطره های زلال آب, مهربانی پاک و بی آلایشت را به تصویر می کشم ...

اندام زیبا و جذابت را در بهار به نمایش می گذارم...

با حریری از ابریشم احساسات لطیف و شاعرانه ات را نشان می دهم...

سپس محبت بی شایبه ات را در آغوش باران می فشارم...

و دوستت دارم را در پایین اتر درج می نمایم...



نازنین فاطمه جمشیدی
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
می روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه ی خویش
به خدا می برم از شهر شما
دل شوریده ودیوانه خویش
می برم تا که در ان نقطه ی دور
شستویش دهم از رنگ گناه
شستویش دهم از لکه ی عشق
زین همه خواهش بی جاه وتباه
می برم تا زتو دورش سازم
زتو ای جلوه امید محال
می برم زنده به گورش سازم
تا از پس نکند یاد وصال
ناله می لرزد می رقصد اشک
اه ...بگذار که بگریزم من
ازتو ای چشمه جوشان گناه
شاید ان به که بپرهیزم من
به خدا غنچه ی شادی بودم
دست عشق امد واز شاخم چید
شعله ی اه.. شدم صد افسوس
که لبم باز بر ان لب نرسید
عاقبت بند سفر پایم بست
می روم ..خنده به لب...
خونین دل....
می روم از دل من دست بدار
ای امید عبث بی حاصل
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
خـــ ـیالت راحـ ـت


شکسته ها نفـ ـرین هم بکننـ ـد گیرا نیست

نفـ ـرین
ته دل
میخـ ـواهد.

دل شکــسته هم که دیـ ـگر سروته ندارد.

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به طلوع سکوت من خوش آمدی

کنار همه نبودن هایم، دوباره نبودن تقدیر شد
کنار همه سکوت هایم، دوباره خاموشی حاکم شد
و کنار همه نخندیدن هایم، دوباره گریه زنده شد
و سکوت، تمام همبازی تنهایی من است.
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کنار باغچه زندگی
یادش رفت با غبان
بچیند گل های تنهایی را
گل های نومیدی را
اما باد یادش بود
با خود ببرد همه قاصدک های خاطرات روزهای روشن را
اما یادش نبود
من برای همیشه باید تنها باشم
و این بار
حوض کوچک قلبم
ترک خورد
اما نمی دانم
چرا
ماهی نترسید
بی تابی نکرد
شاید قلب کوچک او هم
سنگی شده بود.........
خاموش
بی صدا
این کوچه ها را
زیر برف سنگین
زمستان تنهایی
می روم.
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من از سکوت می نویسم
تا کوه به بلندی خاموشش ننازد
من از دل می نویسم
تا دریا به امواج خروشانش مغرور نشود
من از تنهایی می گویم
تا کویر به تک بوته خشکیده اش سخت نگیرد
من از خودم جرات ندارم بنویسم
از اشکی که می ریزد
از قلبی که می لرزد
و از خاطره ای که عزیز است.
من از هنگامه عاشق شدن
می گویم
زمانی که دو نگاه می شکند
مجالی برای دل باختن نمی ماند
من از حجاب پشت پنجره می گویم
که چشم ها را گرفته است.
باز به دل تنگی رسیدم
با دل تنگی نبودنت چه کنم؟
به چشم، به قلب، به گوش، به دست، به پا
به همه خاطره ها
 

ایلین1366

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم که برایت تنگ می شود ،سرک میکشم لابه‌ لای نوشته هایم …
هیچ جای دیگری نیست که اینقدر پر باشد از تو !
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

برای تگارم

نبودنت بهترین بهانه است برای اشک ریختن


ولی کاش بودی تا اشکهایم از شوق دیدارت سرازیر میشد ...


کاش بودی و دستهای مهربانت مرهم همه دلتنگیها و نبودنهایت میشد ...


کاش بودی تا سر به روی شانه های مهربانت می گذاشتم


و دردهایم را به گوش تو میرساندم... بدون تو عاشقی برایم عذاب است


میدانم که نمیدانی بعد از تو دیگر قلبی برای عاشق شدن ندارم...


کاش میدانستی که چقدر دوستت دارم و بیش از عشق بر تو عاشقم...


میدانم که نمیدانی بدون تو دیگربهانه ای نیست برای ادامه ی زندگی جزانتظار آمدنت ...
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
من بعد رفتنت به خدا پیر می شوم
برگرد خوب ِمن که زمینگیر می شوم
گفتم که بعدِ تو به غزل می برم پناه
با هر غزل به عشق تو زنجیر می شوم
تکرار می کنم همه ی خاطرات را
هر بار که به دست تو تسخیر می شوم
کابوس ” روز وصلتم” انگار در شبت
با رفتنت به نفعِ تو تعبیر می شوم
دردی نهفته ام که در این گیر و دارها
هر لحظه با خیال تو درگیر می شوم
یک آیه از کتاب نگاهت شدم ببین!
اینگونه من به نام تو تفسیر می شوم
این شعرها بدون تو معنا نمی دهد
از واژه واژه ی غزلم سیر می شوم!



 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نگارم دلتنگتم...

دلم مهر می خواهد... اندکی باران...

تا نگاه بی روحم را بنوازد ...

مرابا آوای دل انگیزش بیارامد...

من از سکوت می آیم...

از فصل سرد و هم برانگیز فراق...

من از نا کامی... ازاشک می آیم

از اشکهایی که مامن نا گفته هاست...

ناگفته های من... نا گفته های تو...

تو در کنار من... من دوراز نگاه تو...

دلم مهر می خواهد... اندکی باران...

تا شیشه پر غبار دلم را بشوید...

اشکهایم را ببوسد
و مرا در آغوش بگیرد...

تا شاید دمی را آسوده بیاسایم...


نازنین فاطمه جمشیدی
 
بالا