معماری با مصالحی از جنس دل

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آي
آيه مكرر آرامش
مي خواهمت هنوز.
آري
هنوز هم
درياي آرزو
در اين دل شكسته من موج ميزند.
راهي به دل بجو.





 

abyss ocean

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
اشک من رنگ شفق یافت ز بی مهری یار طالع بی شفقت بین که در این کار چه کرد
 

abyss ocean

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
اسمم را سنگی نگه می دارد و خودم را گوری و یادم را .....نمیدانم ....شاید هیچکس........
 

abyss ocean

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
چـقـــــدر سخــــت اســـت کـه لبـــریـــز بـاشی از گـفـتـــــن ولــی در هـیـــــــچ ســویـــت محـــرمـی نبـاشه
 

abyss ocean

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
"کسانی هستند که ما به ایشان سلام می گوییم و یا ایشان به ما. آن ها با ما گرد یک میز می نشینند، چای می خورند، می گویند و می خندند. شما را به تو، تو را به هیچ بدل می کنند. آن ها می خواهند که تلقین کنندگان صمیمیت باشند. می نشینند تا بنای تو فرو بریزد. می نشینند تا روز اندوه بزرگ. آنگاه فرارسنده نجات بخش هستند."

 

ایلین1366

عضو جدید
کاربر ممتاز
تنهاش نذار...


اگــﮧ دخترے براے اولیـטּ بار گفت دوستت دارم...

اگــﮧ برای اولیـטּ بار بــﮧ کسے اعتماد کرد ...

اگــﮧ براے اولیـטּ بار بخاطر تو پا گذاشت رو غرورش...

اگــﮧ برای اولیـטּ بار طعم بوســﮧ رو حس کرد ...

قـدر همــﮧ ے این اولے ها رو بدون...

... اون فقط بــﮧ خاطر تو این کارها رو انجام مے داد


راحت ازش نگذر ...!
 

abyss ocean

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
با چشمانت حرف ها دارم ...
می خواهم ناگفته های بسیاری را برایت بگویم...
از بهار،
از بغض های نبودنت،
از نامه های چشمانم... که همیشه بی جواب ماند.
... ... باور نمی کنی؟!
تمام این روزها با لبخندت آفتابی بود
اما
دلتنگی آغوشت ... رهایم نمی کند،
 

hassan2010

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=Mj_Egypt]کم کم داشت باورم میشم که : من [/FONT]
[FONT=Mj_Egypt]+ تو = ما نمیشه ... نمیشه ... نمیشه ...[/FONT]
 

hassan2010

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=Mj_Egypt]با[/FONT]
[FONT=Mj_Egypt] چشمام ازش خواهش کردم ... ولی رفت ...
[/FONT]
[FONT=Mj_Egypt]و آخر سر ، من شکستم ... له شدم ... باختم ...[/FONT]
 

abyss ocean

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
[h=5]ﺯﻧﺪﮔﮯ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺑﺎﺭﮔﻴﺮﮮ ﺍﺳﺖ، ﻟﻄﻔﺎ ﺻَﺒﺮ
ڪ ﻧﻴــﺪ ...
.... .. .... . .. ... . . .
ﺍﻳﻨﺠﺎ ﺳﺮﻋـــــﺖ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﮯ ﺑﺴﻴﺎﺭ ڪﻢ
ﺍﺳﺘـــــ !!!...
ﺗﺎ ﺯﻧﺪﮔﮯ ﺍﺕ ﻟــﻮﺩ ﺷّـﻮﺩ ...
ﻋُﻤﺮﺕ ﺗﻤﺎﻡ ﺷــﺪﻩ !!!...
[/h]
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

برای نگارم

سكوتم از فرياد رساتر است

اشك هايم از باران فراتر...

پروردگارم مرا در آغوش دارد...

و من از هميشه آرامتر

دلتنگي هايم را مينويسم

بر قاصدك هايي كه آماده اجابت اند

شايد اعجازي در راه باشد...

نازنين فاطمه جمشيدي
 

hassan2010

عضو جدید
کاربر ممتاز
سکـــــــــــــــــــوت ،

اولین سیــــــن امسال من است...
 

hassan2010

عضو جدید
کاربر ممتاز
بعضی حرف ها را “نباید زد”

بعضی حرف ها را “نباید خورد”

بیچاره دل چه میکشد میان این “زد” و”خورد”
 

MisyoMasoud

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]واژه هام که همه رنگ تو رو دارند....[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]مي خوام اشکاي بي پناهم رو تو دستام بگيرم[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]و شمعي به خاموشي تموم نا گفته ها روشن کنم...[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]مي خوام تو اين افسانه ي شب زده که واسم رنگ حضور نداره تو کوچه ي بهار تابلوي بن بست بزنم...[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]تو اين خلوت گم گشته ي سرد يه نفس مونده به صبح...[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]تا پايان من...[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]فقط يه نفس...[/FONT]
 

S&M R

عضو جدید
کاربر ممتاز
امروز .....

چقــدر دلم تمام شدن می خواهـد …

از آن تــمام شدن هایــی که بشــود نقــطه سرِ خط …

و آنگـــاه دیکــته تمــام شـود !

و من دیگــر آغـــاز نشــــوم …
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
برای نگارم


دلم یک جای امن می خواهد... یک خلوت گاه...


تا اشک هایم را به وجد آورد و گلبر گهای بغض و گلایه ام پر پر شوند


اما افسوس که نه خلوت گاهی است و نه مجالی برای گریستن...


نازنین فاطمه جمشیدی

 
آخرین ویرایش:

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلامت را نمي خواهند پاسخ گفت
سرها در گريبان است
كسي سر بر نيارد كرد پاسخ گفتن و ديدار ياران را
نگه جز پيش پا را ديد ، نتواند
كه ره تاريك و لغزان است
وگر دست محبت سوي كسي يازي
به اكراه آورد دست از بغل بيرون
كه سرما سخت سوزان است
نفس ، كز گرمگاه سينه مي آيد برون ، ابري شود تاريك
چو ديدار ايستد در پيش چشمانت
نفس كاين است ، پس ديگر چه داري چشم
ز چشم دوستان دور يا نزديك ؟
مسيحاي جوانمرد من ! اي ترساي پير پيرهن چركين
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آي
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوي ، در بگشاي

منم من، ميهمان هر شبت، لولي وش مغموم
منم من، سنگ تيپاخورده ي رنجور
منم ، دشنام پس آفرينش ، نغمه ي ناجور
نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بيرنگ بيرنگم
بيا بگشاي در، بگشاي ، دلتنگم
حريفا ! ميزبانا ! ميهمان سال و ماهت پشت در چون موج مي لرزد

تگرگي نيست، مرگي نيست
صدايي گر شنيدي، صحبت سرما و دندان است

من امشب آمدستم وام بگزارم
حسابت را كنار جام بگذارم
چه مي گويي كه بيگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد ؟
فريبت مي دهد ، بر آسمان اين سرخي بعد از سحرگه نيست

حريفا ! گوش سرما برده است اين ، يادگار سيلي سرد زمستان است
و قنديل سپهر تنگ ميدان ، مرده يا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توي مرگ اندود ، پنهان است
حريفا ! رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز يكسان است

سلامت را نمي خواهند پاسخ گفت
هوا دلگير ، درها بسته ، سرها در گريبان ، دستها پنهان
نفسها ابر ، دلها خسته و غمگين
درختان اسكلتهاي بلور آجين
زمين دلمرده ، سقف آسمان كوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
غریبم


وقتی چشمانم به آینه دروغ میگوید


من همان شاعر


کوچه های مبهم زندگی آواره خویشم.....


می روم


تا جستجوی سایه گذشته ها


ولی زمانه ارام میگوید


"دیر است"


دیگر خودم هم تحمل


توجیه های سمج افکارم را ندارم


با خورشید بیگانه ام


اری خورشید


همان اهنگ بی منت طلوع


من او را شناختم


اما نه حالا.....


ای عقربه های هشدار


من کجای این


سپید آلود شب خوابم


درهای ذهنم


به سوی هر مهمان عقل بسته اند


و دختر شعر


بازیچه غمهای بی خیالی است


میخواهد بگریزد ولی نمیتواند


او چه کند


با تزویر دورنگی عشق؟؟؟؟
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تپش قلب خبراز آمدن_ او می داد

سردی_ دستانم ،

نتوان باور کرد

که خیالیست فقط ،

که امیدیست عبث،

دگر از آن همه گرمی،

خبری نیست ز من

روح در پیکر من نا آرام،

هر زمان می دردم

تا که راهی یابد

تا که از این قفس_ سرد

رهایی یابد

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هوا سرد است و سردتر از آسمان و زمین قلب من است!
رو به مرگ/ هیچ راهی نیست. دریغ از دریچه ای که به
کوچه ساکت و حزن انگیز ابدیت باز شود.
سالها گذشته است و من هنوز همین جا کنار بوته یاس/
منتظر لمس دوباره ی دستانت نشسته ام.نیستی...
تو نیستی که ببینی چگونه خوش نشین خاطره ی کوتاه
پیوند سستمان می شوم... سست؟!!!
نه... خطا کردم. چرا سست . چرا؟!!!!!
مگر نه اینکه شمع ها روشنند و نگاه من هنوز به درگاه
این معبد خالی خیره...
مگر اینجا زنی به امید بازگشت روز های از دست رفته
ننشسته است؟؟؟
پس چرا بگویم سست و بی اعتبار...؟
کدامین پیوند این چنین گرم و شور انگیز جریان دارد؟
کدامین میثاق انتظار را از هم نپاشیده و چشم ها را نبریده...؟
من هنوز معتقدم... ایمان دارم/ هم به احساس خودمو هم
به تمام حرف هایی که زده ام... مرا چه غم که ستاره ها
به آسمان نزدیک ترند... اندوهی نیست اگر چند صباحی است
مهتاب را فراموش کرده اند و سینه ریز آسمان را نگین های
درخشان ستاره ها پر کرده...
مهم نیست که من به همان پیوند ابدیت دل خوشم...





 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
كوچه تنهايي من دو طرفه س
رفتي
اما فقط تو مجوز عبور مسير برگشت داري
مسير برگشتش فقط براي تو بازه
تو كوچه تنهايي ايستادم و منتظرتم

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نفهمیدی

توی خودت بودی

و در من ...

هیچگاه نگفتمت درمنی

اما حالا میگویم

در من بمان...

بمان...

...
..
.
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تکیه گاهت

دستهای پدر بود

وقتی تجربه

بازیچه بازیهای کودکیم بود

و طی شد کوچه ها

هنگامی که

پایم

بر عقربه های معکوس ساعت بود

و مادرم

میشمرد زخمهای روزانه ام را

وقتی که شب

در حیاط خانه

پیکرت بر میله آهنی ایستاده بود

با خود فکر میکردم

چه بسیار میشد این زخمها

اگر

دستهای پدر نبود
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
امشب از آن شب های بی پایان نکبت است که آرزو می کنیم ای کاش اینقدر نمی فهمیدم
ای کاش در اینجا نبودم
شاید این جزء معدود زمان هایی است که از کلمه ای کاش استفاده می کنم...
حتی حوصله نوشتن را هم ندارم فقط می دانم این نیز بگذرد...
و فقط این من هستم که در بین فرسوده می گردم از رنج
از تلاشی که نمی دانم آیا صوابی در آن هست یا نه
حتی جرأت ندارم بگویم: آنچه مرا نکشد، قوی ترم می سازدم...
فقط می دانم حتی انتخابی جزء ادامه، ندارم !
باز مانند همیشه می نویسم تا شاید فرافکنی کنم، اما امشب از آن شب هاست که با نوشتن هم آرام نمی گیرم، حتی بودن کسی را در نزدم نمی خواهم فقط دلم می خواهد اینجا نبودم...
نمی دانم تا به کی توان ادامه دادن را دارم !؟؟
...
..
.
و من بازخواهم گشت... اما کی ! نمی دانم ؟ اما چگونه ! نمی دانم ؟
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
خدایـــــــــــــــــــــــــــــا
آنکه در تنها ترین تنهاییم تنهای تنهایم گذاشت...
در لحظه یتنهایــی اش تنهایش نگذار..


 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز

اینجا اگر سیل هم بیاید هیچ سکوتی شکسته نمی شود

و هیچ بغضی،در فریاد نمی ترکد

اینجا به ظاهر آرام است و هیچ تلاطمی رودخانه را به هم نمی ریزد

و هیچ صدایی گوش را نمی آزارد

پس

بیا و کنارم بنشین بی آنکه نگران دلتنگی هایم باشی
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگه بهش زنگ می زنی ردمیکنه
اگه بهش میگی دوست دارم واون فقط میخنده
اگه شبابدون شب بخیرگفتن توخوابش میبره
یعنی تاریخ انقضای تو توی دلش تموم شده!
باقانون ادمانجنگ! غرورت له میشه....!!
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
در آغـــوش خودم هستـــم!
مـــن خودم را در آغوش گرفتـــه ام…!
نه چنـــدان با لطافتــــ
نه چنـــدان با محبتــــ…
امـــاوفـــادار….وفـــادار….

 

M@TI$A

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
بازي تمام شد...
تو بردي!
حالا نقابت را بردار!!!
بگذار ببينم
زندگي ام را به كه
باختم...
 
بالا