یرای نگارم
آوای رعد آسای تو که می آید...
چهره سکوت زخم برمی دارد...
اشک در چشمانم نقش می بندد...
و سایه ای از تنهایی بر دلم می نشیند...
تو فریاد می زنی و من معصومانه سکوت بارانی ام را به تماشا می نشینم...
سکوتی که, آیینه ای است در برابر خاطراتم...
دراین لحظات تلخ, تنها امیدم به شمع های محبتی است که در معبد دلت روشن کرده ام
و دخیلی است که به ضریح مقدس چشمانت بسته ام...
مرداب ثانیه های خاکستری ام که به انتها می رسد...
نیلوفر گونه به دور تو می پیچم...
قلبم مصلوب قلبت می شود ...
ومن هم نوا با آوای روح نواز عشق, سلحشورانه امنیت را می ستایم...
نازنین فاطمه جمشیدی