دست‌نوشته‌ها

venoos*m

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

اسمان مرا میخواند .....

احساسی دارم ........احساسی که قلبم را برای لحظه های دلتنگی تسخیر خود کرده است ..

واین احساس را قلبم میداند .......

قلبم .....راز دار همه ی نوشته ها و عاشقانه های من است ......


 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

برای نگارم

تو را می شتاسم!

تو سالهاست که شاهزاده قصر رویاهای منی!

تو سالهاست که مونس شب های تنهایی منی

تو سالهاست آرزوی دیرین منی!!!!!

و حال به دیدارم آمدی

زمانی که حتی تصورش را هم نمی کردم

میخواستم از عشق فاصله بگیرم

میخواستم تنهایی را مونس لحظه هایم معرفی کنم

میخواستم در کلبه بی کسی هایم مسکن گزینم

و از این روزگار انتقام بگیرم...

اما تو با رنگ حضورت به همه بی رنگی های زندگی من, رنگی از مهربانی پاشیدی

ومرا در برابر تمامی نا کامی ها در آغوش کشیدی....

براستی که تو مرا با عشق آشتی دادی

با محبت آشنانمودی

و به سرنوشت و آینده ام امیدوارکردی...


دوستت دارم

نازتین فاطمه جمشیدی
 
آخرین ویرایش:

gni_nari

عضو جدید
زیبایی دنیا رو امشب تو امضای یکی از بچه های باشگاه حس کردم گفتم بیام برای شما هم بنویسمش شاید شما هم ازش لذت ببرین.


چ
یزی دارد تمام میشود
و چیز دارد اغاز می شود
ترک عادتهای کهنه
و خو گرفتن به عادتهای نو
این احساس چنان اشناست که گویی هزاران با زندگیش کردم
میدانم ونمی دان
م
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

برای نگارم

من شاعر نیستم...


با وزن بیگانه ام... قافیه را نمی دانم...

ردیف را که اصلا...

تنها می خواهم مهر تو را بسرایم...

و از محبتی که قلبم را در آغوش گرفته سخن بگویم...

تو خود, با قلم عشق واحساس ویرایشش کن!


نازنین فاطمه جمشیدی
 
آخرین ویرایش:

venoos*m

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مرا باران به این دنیا اورد .......

من زاده ی قطره های بارانم....

من از عشق ........من از دل اواره ترین و مجنون ترینم ....

من زنده ام به باد ......به حسرت اغوش درونم ...

من خسته ام از دل که اوازه ی جنونش مرا بی تاب ترینست ...

من ارامم ...

من فانوس روشنی بخش نگاه دریا را به ساحل عاشقترینم ...

من راهم را به عشق .....به احساس میگزینم ..

مرا اب میداند ..

مرا دل میداند ....

من را تنها یک دل میداند ...

دلی که عاشقترین است ....



 
آخرین ویرایش:

venoos*m

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چشمان بسته ........

خوابی ارام ........

اما دلی بیدار ....

عشقی زنده .....که نه دوری را میشناسد ....نه فاصله را ...


 
آخرین ویرایش:

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ورق پاره های دیروزم را برمی دارم...

تمامی سطرها پر از دلتنگی من است...

جایی میان کلماتم باز می کنم ونام تازه تورا می نویسم...

تورا همه می می شناسند... حتی سنگ هایی که قلبی ندارند...

همه گلها بوی تورا می دهند و عطر نفس های تورا تداعی می کنند...

حتی باران به عشق دیدن تو درخیابان ها قدم می زند و برای تو دلربایی می کند...

من از وقتی خودم را شناختم مشقهایم پر از نام تو بود...

انسانی به پاکی ورلالی فرشته و خاص بودن ماه...

آری نگارم...

تو سالهاست که همدم همیشگی رویاهای من هستی و حال به واقعیت پیوستی

دوستت دارم...


نازنین فاطمه جمشیدی

 
آخرین ویرایش:

venoos*m

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
لحظه های دلتنگی ام ...

من .....خاطره به خاطره .....مرور میکنم اوای درونم را ...

سکوت میکنم ...عاشقانه هایم را ...

سکوت میکنم نگاهم را ...


وتنها ورق های دفترم را با سکوت دلم ......نگاهم ....احساسم .....مینویسم.......


 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
برای نگارم...

یک قلمو می خواهم و یک بوم سپید...تا نقشی تازه بنگارم...

یک اثر بی همتا

قلمو را برمی دارم...در آغوش بوم می فشارم...

آن گاه تورا با تمامی کلمات عاشقانه هستی به دنیا می آورم...

و با کمک قطره های زلال آب, مهربانی پاک و بی آلایشت را به تصویر می کشم ...

اندام زیبا و جذابت را در بهار به نمایش می گذارم...

با حریری از ابریشم احساسات لطیف و شاعرانه ات را نشان می دهم...

سپس محبت بی شایبه ات را در آغوش باران می فشارم...

و دوستت دارم را در پایین اثر درج می نمایم...


نازنین فاطمه جمشیدی






 
آخرین ویرایش:

venoos*m

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سکوت ایینه همه ی حرفهای عاشقانه است

دوستت دارم و سکوت را برای احساسم برمیگزینم ...
.
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
شاید دل شکسته خریدار نداره
اما دیگه فرقی هم نداره
دلت که
شکست
اروم ببار
اخر هر بار دلم شکستم و خواستم ببار
اسمان نیز با من بارید
انگاه حس کردم خدا مرا در اغوش میگیرد با اینکه
کسی مرا در اغوش نمیگیرد
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
.......

.......

خیلی وقته یاد گرفتم سرم تو کارهای خودم باشه
اهسته بیام و اهسته برم
نه گرد و خاک بلدم نه بلدم فریاد بزنم
فقط نگاه میکنم
همین
و ارام لبخند میزنم و میگویم انان که گرد و خاک میکنند هرگز نمیفهمند که
روزی زندگی طوری این گرد و خاکها را جواب میدهد
و انکه ساکت هست و تنها نگاه میکنم
شاید روزی به تنهایی خویش پی ببرد اما خوب میداند
کسی را نیازرده است
و کسی را دلگیر نکرده
تنها به سکوت خود در روز مرگش خاتمه میدهد شاید روز مرگ همچین کسایی حرفهایی را از انان و زندگیشان
بشنوی
که گاهی فکر کنی
چگونه تحملش کردند
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
گاهی اوقات مجبوری از کنار بعضیها خیلی ساده بگذری
ولی خیلی برات سخت هست
و در عوض بعضیها طوری راحت ازت میگذرن که
باورت نمیشه
یه روز این بود که بهم میگفت
دوستت دارم
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
ان لحظه که قضاوتم میکردی را یادم نرفته
هنوز هم گاهی
سر بر زانوانم میگذارم و میگویم
جرمم چه بود که
به جرم نکرده محکومم کرد و
ترکم نمود
و حال هر بار با قضاوتهایشان دردم میدهند
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
.

.

وجدانت اسوده باشد
ان هنگام که
قلبم شکست
هیچ کس مرا در بر نگرفت
و هر کس خواست
در بر بگیرد
از ترس زخمی شدن
دستانش
نگذاشتم
پس وجدانت اسوده باشد
که کسی را ندارم
و نمانده در کنارم
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
زیر اسمان شهر قدم میزنم
کسی چه میداند
فردا چه میشود
شاید فردا
دیگر نباشد
شاید هم باشد
و من تغییر کرده باشم
میخواهم
موهای سپید شده ام را رنگ کنم
چشمان قهوه ای را
سبز
و ارام صورتم را سرخ کنم
انگاه میخواهم بدانم
باز هم
مرا رها میکرد یا نه
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
بود ایا کسی همراز ما شود
بی انکه دردی دهد
بود ایا کسی همدرد ما شود
بی انکه دردم را عمیقتر کند
بود ایا کسی کنارم بماند
بی انکه هوای رفتن در سر داشته باشد
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
.

.

چشماش تو شچمانم زل زده بود
سرخ شدم نگاهم را دزدیدم
خندید و گفت
زیبا رو هستی ولی یک عیب داری
خجالتی هستی
اخر پیرمرد در هوسی عمیق به سر میبرد
گونه ام را در دستانش فشار داد
و گفت بابت پول خوبی دادم
اما شیرینی همچو تو بیش از اینها میارزد
میخواهی یکی از زنانم شوی
ارام گفتم نه
انگاه کشیده ای بر گونه ام نواخت که صدایش در گوشم طنین میانداخت
در همان حین
پسرش هم امد و گفت امروز چه شیرین طعمه ای برایم اوردی
پیرمرد اهسته گفت تازه کار هست
بگذار رامش کنم بعد از او کام بجو
انوقت بلند شد یک جام شراب اورد
و به زور به خوردم داد
انقدر مستم کرد تا نفهمم کجا هستم و چه میکننم
و تنها
فردا که از خواب پر از درد برخواستم
دیدم دیگر ان همیشگی نیستم
و خیالم راحت شد که
پدرم پول موادش را بی کتک زدن مادرم بدست اورد
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
.......

.......

میخندید و میگفت
چه احمقی بودچه راحت باورم کرد
ولی نمیدانست
که به سختی خودم را مجاب کردم باورش کنم
اخر انقدر دروغ گفته بود که
دیگر نمیتوانستم باورش کنم
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
صورتم را انقدر سفید کردم تا به چشم بیایم
و انوقت موهای بلوند شده ام را بیرون ریختم
و در خیابنهای خلوت قدم زدم
گاهی که به یاد میاوردم
او در حال هم اغوشی با چه کسانیست
پیش خود میگفتم
اگر همچو انانی شوم که
او را وسوسه میکنند
میتوانم
یکبار طعم اغوشش را بچشم
اما تنها یک ترمز محکم نزدیک و بعد در میان زمین و هوا معلق بودم
اری حتی خدا هم نمیخواست
اینگونه باشم
و تنها مرا نزد خود برد تا
پاکدامنیم را قربانی هیچ کس نکنم
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
..

..

بوسه ای اتشین هم داشته باشی
باز هم تمایلی ندارم
مرا ببوسی
اخر نمیخواهم
کسی مرا ببوسد
هر بار باد مرا میبوسد
قلمو نوازشم میکند
و پتو در اغوشم میگیرد
همینها مرا کافیست
چه نیازی به
کسی دارم
تنهایی زیباتر از بودن با هر کسی هست
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یرای نگارم


آوای رعد آسای تو که می آید...

چهره سکوت زخم برمی دارد...

اشک در چشمانم نقش می بندد...

و سایه ای از تنهایی بر دلم می نشیند...

تو فریاد می زنی و من معصومانه سکوت بارانی ام را به تماشا می نشینم...

سکوتی که, آیینه ای است در برابر خاطراتم...

دراین لحظات تلخ, تنها امیدم به شمع های محبتی است که در معبد دلت روشن کرده ام

و دخیلی است که به ضریح مقدس چشمانت بسته ام...

مرداب ثانیه های
خاکستری ام که به انتها می رسد...

نیلوفر گونه به دور تو می پیچم...

قلبم مصلوب قلبت می شود ...

ومن هم نوا با آوای روح نواز عشق, سلحشورانه امنیت را می ستایم...


نازنین فاطمه جمشیدی
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
دور میشوم
انچنان دور که کسی
را به یاد نیاورم
دور میشوم انچنان دور
که کسی صدایم را نشنود
اخر گاهی صدای هق هم را فقط اسمان میبیند
نه
ادمها
پس دور میشو از ادمها
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
..

..

چشمان بارانیش را به سوی
کویر دوخت
انچنان میبارید که
نمیدانست دلیلش چه هست
تنها به کویری معمولی نمینگریست
انجا پشت خاکریزها
با چادری مشکی ایستاده بود
و داشت تک تک خاطراتی را به یاد میاورد که
هر کسی برایش
به گونه ای تعریف کرده بود
خاطرات رزمنده ها
را اما دیدن
انجا تمام قلبش را فشار میداد
و همین باعث ریزش قطرات اشکش شده بود
اهسته به نزدیکی یکی از مکانهایی قدم برمیداشت که
روی سردرش نوشته بود امداد
انوقت به یاد شهدایی افتاد که نامشان
هرگز برده نشد
بلکه تنها گاهی یادشان
را میشد
در گوشه گوشه این خاکریزها دید
حال او درون همان مکان ایستاده
جایی که
هرگز یادی از شهدای ان نمیشود
اری شهدایی که
شاید زن بودند
اما مردانه ایستادنند
مردانه از تمام زنانگی خود
استفاده کردند
و هر روز با حرفهایشان با محبت مادرانه و خواهرانه شان
باعث روحیه همان رزمنده هایی میشدند که هر روز شاید نامشان را بشنویم
اما نام این دلیران را کمتر میشنویم
 
آخرین ویرایش:

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
..............

..............

در سکوت شب
با خواسته خویش
کنار اماده ام
دیگر یاد گرفته ام
سراغ هیچ کس
را نگیرم
سراغ تمام انانی که
روزی به سراغم امده اند
اخر دیگر
لبخند زدن را فراموش کرده ام
دلم نمیخواهد
این ظاهر
پیر را ببینند
و اهسته بگویند
چرا اینقدر پیر شده ای
تا من بگویم
زمانه
طوری پیرم کرد
که دیگر تمایلی به ادامه
ندارم
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
..

..

باران مثل همیشه با شدت
به شیشه میخورد
اهسته شیشه ها را بستم تا باران
اتاق تاریکم را نبیند
اهسته
پرد ها را کشیدم
تا ادمهایی که با سرعت حرکت میکنند را نبینم
انگاه
بر روی چارپایه قدیمی اتاقم نشستم
قلمو را برداشتم و نقاشی یک تصویر را کشیدم
و اهسته پایین تصویر نوشتم
تقدیم به شما ادمهایی که تا میتوانید
به دنیا با دید منفی مینگرید
شاید راه روشن را بیابید
انگاه به سوی پنجره میروم
پنجره را باز میکنم
و باران را با اشتیاق به چهره ام اثابت میکند را حس میکنم
و از لبه پنجره به پایین میپرم
و دیگر تنها
صدای باران را میشنوم و پرواز میکنم
میخواهم راه را بیابم باران
نه مثل ادمهایی که هر روز با یک رنگ زندگی میکنند زندگی کنم
پس تمام افکار و اعقاید و باورهای
پوچم را از پنجره پرتاب میکنم
تا دوباره متولد شوم
ادمی نو و تازه
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
صبر کرده ام دنیا
دیگر نمیهراسم
سیلیهایت را محکم بزن
که میدانم کسی کنارم هست
که اگر او کنارم نباشد
بدترین زمین خوردن را تجربه میکنم ولی
وقتی او پیشم هست
دیگر حس بدی ندارم
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
.

.

عشق را با هوس اشتباه گرفته ایم
به جای اینکه
با خود روراست باشیم
و بگوییم
من تنها جسمت را برای چند روز میخواهم
میگوییم وای چه عشقی به تو دارم
اما لطفا به خودتان راست بگویید
عشق حقیقی
پاک تر از اینهاست
که فکر کنید
اگر عاشق شدید
انوقت خواهید فهمید عشق پاک
یعنی نه فقط رسیدن
به معشوق زمینی
رسیدن به معشوق الهی هست
 

venoos*m

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
باران نوازشم کن .........

مرا بنگر که برای دیدارت کوچ کرده ام به دشت ها ........

مرا نوازش کن ........

من ارامم ......

مرا با بوسه هایت عاشقانه خواب کن......

من از جنس توام ......من ازجنس دلهای باران دیده ام ...

منم ........اواره ی همان دشتی که خواب دیده است مرا ....

منم ....اهنگ ترنم عشق تو ......

ببار باران ....

ببار ...



 
بالا